شخصا دعوتتان میکنم به مطالعه پروندۀ چهل سال انقلاب» در سایت شهرستان ادب. در این پرونده کارنامه چهل سال ادبیات پس از انقلاب بررسی میشود.
از جالبترین مطالبش تا الان چهار نظرسنجی مربوط به بهترینهای این چهل سال در شعر و داستان است و همچنین دو میزگرد تخصصی بوطیقا که به بررسی ادبیات چهل سال گذشته اهتمام داشته:
امسال تعدادی از دوستان طراح از من یک تک بیت خواستند به مناسبت همزمانی ایام فاطمیه و چهل سالگی انقلاب. من در فرصت کمی که داشتم دوازده بیت نوشتم که انتخاب کنند. البته که جان و جنم بیتهای من خیلی کمتر از هنر و توان نقشپردازی ایشان شد. آن دوازده بیت تمرین که با مضامین مربوط به حضرت زهرا (سلام الله علیها)، چهل سالگی انقلاب، حضرت مهدی (عج)، امام خمینی و شهیدان سرودهشدهاند، اینهایند:
در این چهل بهار شمیم تو جاری است
یاس علی! که دست خدایت شبانه کاشت
ای باغبان پیر که در باغ خفتهای
چلساله شد طراوت گلدانِ یاس تو
از خون برادرانمان لاله دمید
تا باردگر یاس علی خم نشود
رازی که در سربند یا زهراست را شاید
تنها شهیدانی که گمنامند میدانند
چهل بهار پر از لاله آمدیم که باز
کبود، برگوبرِ یاسِ مرتضی نشود
این چهلسال، تو را پیشکش ای دخت رسول!
چلچراغی است که از داغ شهیدان داریم
با اینهمه شهید، چهلسال آمدیم
اینبار "کوچه" قاتلِ "زهرا" نمیشود
چله پایان یافت کی ما را مجالِ ماندن است؟
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزاندن است
ما چلهنشینانِ غم فاطمه بودیم چهل سال
ای منتقم عصر، کنون نوبتِ برخاستنِ ماست
چله پایان یافت، وقتِ انتقامِ مادر است
مهدیا! بازآ که فصلِ سامریسوزان رسید
با رمز یا زهرا»، چلسال جنگیدیم
هنگامِ پیروزی است، با رمز یا مهدی»!
چلسال گذشتند از این راه شهیدان
تا منتقم فاطمه از راه بیاید
یک خبر تلخوشیرین که در آستانه دهه فجر شنیدم و شوکه شدم، خبر درگذشت محمد مهرآیین بود. تلخ از جهت از دست دادنش و شیرین از جهت پیوستن به فرزندان و دوستانش. خیلی دوستش داشتم. خیلی. از آنها بود که با هم قرار گذاشته بودیم مفصل دوباره هم را ببینیم و نشد. تقریبا دوبار با او به طور مفصل به گفتگو نشستهام. اولینبار حدودا نه یا دهسال پیش بود. برای یک پرونده تاریخ انقلاب با او مصاحبه کردم که بخشیاش در مجله پنجره منتشر شده بود. برای آن مصاحبه کوچک یک مقدمه کوتاه نوشته بودم، -با اینکه الآن میبینم خیلی کودکانه و خامدستانه نوشتمش- ولی با کمی ویرایش هنوز هم خیلی بیفایده نیست:
محمد مهرآیین یک پهلوان است. نه به خاطر اینکه پیش از انقلاب به گروههای مبارز _از موتلفه گرفته تا مجاهدین خلق {تا گروههای دیگر}_ جودو و کاراته یاد می داده است {تا بتوانند در درگیری با ماموران ساواک از خود دفاع کنند و دستگیر نشوند}؛ نه به خاطر شرکت در عملیاتهای متعدد {و عجیب و غریب} ضد رژیم پهلوی {و دستگاه پلیسی امنیتیاش} و دستگیر شکنجه شدنهای پیاپیاش؛ نه به خاطر اینکه اسماعیلی مامور تنومند ساواک بعد از یکی از جلسات شکنجه و ضرب و شتم او را از پشت روی زمین میخواباند، به دو سرباز دستور میدهد روی رانهایش بایستند و بعد کمرش را با قدرت بالا میکشد! یعنی به معنای واقعی کلمه کمرش را می شکند! {تا دیگر نتواند ورزش را ادامه بدهد و به انبوه مبارزان جوان جودو یاد بدهد}. نه به خاطر اینها و نه به خاطر خدمات پس از انقلابش {و زحماتی که برای ورزشهای رزمی و فدراسیون ورزشهای جانبازان و معلولین کشورمان کشیده بود} و نه به خاطر اینکه دو فرزندش {دو گل زندگی پر فراز و نشیبش هم آخر برای همین کشور} در دوران دفاع مقدس شهید شدند. محمد مهرآیین یک پهلوان است چون هنوز {با نشاط} ایستاده است.»
میتوانم با جرات بگویم حاج محمد مهرآیین _با این نام بینهایت اسلامی و نام خانوادگی بینهایت ایرانیاش_ یکی از اسطورههای پهلوانی و مبارزه تاریخ معاصر ایران بود که سیر زندگیاش اگر در فرانسه یا اسپانیا یا آمریکا یا ژاپن اتفاق افتاده تا حالا هزارفیلم بر اساس زندگیاش ساخته بودند و برای نوجوانان همه جهان قهرمانش کردهبودند. او کسی بود که تمام زندگیاش را فدای این مردم و این انقلاب کرد. چه زندگی شخصی و چه زندگی اجتماعی. چه در دوران مبارزه و در سیاهچالهای مخوفِ رژیم خونریز پهلوی، چه پس از پیروزی انقلاب که در روزهای نخست دولت شهید رجایی، مدیر فدراسیون ورزشهای رزمی شد و چه طی سالهای بعد که برای ورزش جانبازان و معلولین تمام انرژی و قدرت بینهایتش را گذاشت و باعث موفقیتهای پیاپی پاراالمپیکهای ایرانی شد. او هرروز برای این مردم جانمیکند و میدوید، هرچند بعد از آن شکنجه سخت همواره بدون دو عصایش نمیتوانست حرکت کند.
با اینحال، با اینهمه رنجی که او در زندگیاش کشیده بود –که اگر در روم یا یونان هزاران سال پیش میبود الآن همه به عنوان تراژدی بزرگی از آن یاد میکردیم_ یک آن هم در چهره او مفاهیم بعید و عجیبی چون اخم»، اندوه»، افسردگی» شکایت»، تکبر»، طلبکاری»، خودکسیپنداری»، جاهطلبی»و. را نمیدیدیم. او همواره شوخی تازهای در جیبش داشت، همواره لبخند داشت و با همان بدن درب و داغانش به دیگران روحیه میداد. بسیاربسیاربسیار مهربان و دلسوز مردمان سرزمینش بود. تنها چیزی که میتوانست چهره محمد مهرآیین را از خنده و شوخی و شادمانی دور کند، این بود که آنی یاد شهیدان و مبارزان درگذشته بیفتد و نسبت به آنها و بارسنگینی که هنوز بر دوش خویش احساس میکرد احساس شرمساری کند. آن لحظه، آن لحظه عجیب و باور نکردنی، پیرمرد شوخ و بذلهگوی قصه ما، برای لحظهای بغض میکرد و گریه میکرد. پیرمردی که برای رنجها و دردهای خودش، برای بچههای شهید خودش گریه نمیکرد، به یاد دیگر شهیدان و مبارزان مظلوم گریه میکرد. اینجا تناقضآمیزترین صحنهای بود که در چهرهاش میدیدم و میخواستم مقابلش فریاد بزنم: اگر کسی قرار باشد شرمسار این سرزمین و آیین و شهیدانش باشد هرکه باشد تو نیستی . و دریغا آنکه باید باشد لحظهای چنین نیست.
شاهنامه فردوسی این کتاب بینظیر ادبیات فارسی، به خیال ما بزرگ پهلوانانی چون سام و زال و رستم و سهراب و سیاوش را بخشید. اما شاهنامه امام خمینی جدا ازا ینکه طوماری شاهی را در هم پیچید، پهلوانان بینظیری را به تاریخ ما هدیه کرد. پهلوانانی چون شهیدان و بزرگ مبارزان و مجاهدان تاریخ انقلاب، دفاع مقدس و دفاع حرم. محمد مهرآیین یکی از این پهلوانان که شاید خود را کمترین ایشان هم نمیدانست.
(این یادداشت دیروز با ویراستی دیگر در رومه قدس منتشر شد)
راستی نانی» تولید مهر97 است و چپی تولید دی 97. ولی زود قضاوت نکنید!
یک شکلات خوب چه شکلاتی است؟
به نظرم من شکلاتی است که هم خوشطعم باشد هم تا حدی آدم را بگیرد و سیرکند: حداقل برای یک عصرانه همراه با نوشیدنی گرم در زمستان.
خب، قیمتِ یک شکلات خارجی خوب چند است؟
تابلرون صدگرمی 22هزارتومان،
ریتر اسپرت 100گرمی 9500تومان،
بونتی 50 گرمی 9هزارتومان،
متروی 50 گرمی 8500تومان،
اسنیکرز 50 گرمی 8هزارتومان،
مارس 50 گرمی 8هزارتومان،
کیت کت 40 گرمی 6هزارتومان
رولو (نستله) 50 گرمی 6هزارتومان،
هوبی 30گرمی 5500تومان،
البته این قیمتها صددرصد دقیق نیستند و مثل خیلی از جنسهای خارجی دیگر با وضع افتضاح اقتصادمان و نبود نظارتهای جدی، هرجا به قیمتی متفاوت فروخته میشوند. ولی قدر مسلم این است که شما یک شکلات پنجاه گرمی خارجی تقریبا خوب زیر پنج هزارتومان نمیتوانید بخورید. حالا کاری نداریم به کهنه و مانده بودن اکثر این شکلاتها و همچنین تقلبیبودن و اصلنبودنشان. (جدا از اینکه به نظر من -که در این زمینه مدتی تحقیق جدی کردم- کلا کیفیت شکلاتهای ایرانی بهمراتب از شکلاتهای خارجی بهتر است. )
درحالیکه درمورد شکلاتهای ایرانی واقعا قضیه فرق میکند. شکلات خوب و حتی عالی ایرانی (جدا از تازگی و سلامت و.) خیلیخیلی ارزانتر از شکلاتهای خارجی است. به ویژه محصولات شیرین عسل و تا حدی شرکتهایی چون شونیز (داداش برادر)، شوکوپارس (مینو)، باراکا (رضوان شکلات) فرمند و. . . مثلا شکلات محبوب نانی 30گرمیاش 500تومان و 50گرمیاش هزارتومان است. یعنی بین یک پنجم تا یک دهم قیمت شکلاتهای خارجی. نانیهای دیگر و گرانتر (مغزدار و.) هم بیش از 2هزارتومان نیستند.
من فکر میکردم در این گرانی وحشتناک که همه کالاها اعم از داخلی و خارجی قیمت خودشان را افزایش دادند لابد قیمت نانی هم خیلی گران شده. بعد از مدتها به یاد دوران جوانی رفتم چندتا از این 30گرمیها خریدم و با تعجب دیدم 500تومان است (تولید مهر97). همه هم میدانیم نانی از آن شکلاتهاست که هم خوشطعم است هم آدم را میگیرد. چندروز پیش رفتم یک جعبه نانی 500تومانی (تولید دی97) خریدم و بردم خانه. در خانه که جعبه را بازکردم دیدم سایزش کوچکتر از سایز قبلی است. خیلی ناراحت شدم. یکی از قبلیها هنوز مانده بود. وزنشان را چک کردم دیدم هردو +-30گرم هستند. باورم نشد. خودم وزنشان کردم. نانی قدیمی 30گرم بود و نانی جدید 32گرم. یعنی شکلاتها واقعا هموزن بودند. حالا فهمیدید چه اتفاقی افتاده؟
شرکت شیرین عسل در مواجهه با افزایش هزینههای تولید و گرانیهای بیسابقه، به جای اینکه از کیفیت و کمیت محصول اصلی کم کند، از حجم بستهبندی کم کرده، که هم بتواند جلوی ضرر اقتصادیاش را بگیرد هم به مردمش کمفروشی نکرده باشد. آنهم در روزگاری که مدیریت فشل دولت ناتوانمندمان کاری کرده که خیلیها برای کمفروشی و گرانفروشی به خودشان حق» میدهند.
آدم وقتی چنین شعورهایی را میبیند نباید به ایرانیبودن خودش افتخار کند؟
خیلیها امام علی (علیه السلام) و عظمتش را دوست و باور داشتند، ولی جرأت نکردند نزدیکش شوند. خیلیها مسحور و مبهوت خیبر» بودند، ولی در خود نمیدیدند روایتش کنند. در نتیجه هیچ حرفی زده نشد و هیچ حقی ادا نشد.
حسن روح الامین در این اثر شگفت تلاشش را کرده و شاهکاری آفریده. قبولدارم این فریاد هم روایت تام و تمام حقیقت خیبر نیست. ولی از سکوت و انفعال بهمراتب بهتر و زیباتر است.
حالا دیگر تصویر و تصوری از خیبر دارند، شیعیان نسلهای بعد، که بتوانند کاملش کنند.
تازهترین نمایشگاه نقاشی استاد حسن روح الامین با عنوان الحق مع علی» چندی پیش در فرهنگسرای نیاوران برپا شد. این تابلو، فقط یکی از تابلوهای شگفتانگیز این نمایشگاه بود. خیلی حیفم آمد که فقط یکبار توانستم بروم
(گفتنیست نورپردازی سالن جهت نقاشی، مخصوصا این نقاشیها افتضاح بود. به مسئولانش هم که تذکر دادم گفتند: قبول، ولی چون دولتی هستیم پول نداریم!)
منگ و شکستهبستهام، قهوهچی
خرد و خمیر و خستهام، قهوهچی
امروز زادروز یکی از نادیدهگرفتهشدهترین استعدادهای موسیقی حرفهای ایرانی یعنی زندهیاد ایرج بسطامی است. مردی که تا زنده بود در فقر و گمنامی زندگی میکرد. از سوی رسانهها و روشنفکرها نادیده گرفته میشد؛ آلبومهایش منتشر نمیشد، حقاحمه اجراهای زندهاش را آهنگسازها و اجراهای استدیوییاش را استدیوداران نمیدادند؛ و از سوی استاد»ش به گوشهگیری و پرهیز از حضور موسیقایی دعوت میشد. او هیچگاه نتوانست ازدواج کند، مسئولیت خانواده برادرش را بر عهده داشت، در خانه خشتی پدری زندگی میکرد و سرانجام با زله بم به عمر هنری خود پایان داد.
موضوع اما با درگذشت ایرج بسطامی کاملا برعکس شد. دل همه مردم برای خواننده غمگین و خوشصدایی که در زله خاک شده بود سوخت. استدیوها و آهنگسازها تندتند پشت سر هم آلبومهای حبسشده را آزاد و منتشر کردند. اختلافات مالی پایان گرفت. همه خوانندهها به یادش خواندند. استادش به میدان آمد و گفت دریغ که او جزو آیندههای جدی موسیقی بود و به یادش در بم کنسرت اجرا کرد و . خلاصه در مدت اندکی بسطامی و گلپونههایش شدند یکی از مشهورترین خوانندهها و آهنگها. شاید به همین خاطر است که من از آهنگ گلپونهها خیلی حس خوبی نمیگیرم ولی بنا باه اهمیتش در این گزیده میگذارمش
بگذریم. دوباره میرسیم به همان چهارسطر شعر عامیانه و معروفی که اولینبار بر دیوار بقالی محلهمان آقاحمید و آقا مجید خواندم:
آواز با شعر نظامی و حافظ
آلبوم: بداهه خوانی و بداهه نوازی
آواز با شعر ابوسعید
آلبوم: کنسرت افشاری مرکب
آواز با شعر حافظ
آلبوم: فسانه
تصنیف خانه بوی گل گرفت
شعر: علی آذرشاهی
موسیقی: حسین پرنیا
آلبوم: تحریر خیال
تصنیف برگ خزان
شعر: بیژن ترقی
موسیقی: پرویز یاحقی
آلبوم: خزان و آرزو
تصنیف فسانه
شعر: نیما یوشیج
موسیقی: کیوان ساکت
آلبوم: فسانه
تصنیف الا یا ایها الساقی
شعر: حافظ
موسیقی: پرویز مشکاتیان
آلبوم: کنسرت افشاری مرکب
تصنیف مست و خراب
شعر: خواجوی کرمانی
موسیقی: پرویز مشکاتیان
آلبوم: افق مهر
تصنیف نفس باد صبا
شعر: حافظ
موسیقی: پرویز مشکاتیان
آلبوم: کنسرت افشاری مرکب
تصنیف گلپونهها
شعر: هما میرافشار
موسیقی: حسین پرنیا
آلبوم: رقص آشفته
مرگ از قدیمیترین رازهای حلنشده بشری است. به همین خاطر بسیاری از هنرها دوستدارند آن را بازیچه خودشان قراردهند تا برای مخاطب جذاب جلوهکنند؛ گروه دیگری از هنرها که معرفتشان از گروه قبل بالاتر است، از مرگ میترسند و سعی میکنند فراموشش کنند. فقط گروه سوم میماند که بر خلاف دو گروه مبتذل قبل، سعی میکند به مرگ واقعا فکر کند
سینمای صنعتی شاید در روزگار خود جذابتر از دیگر سینماها باشد، ولی با گذشت زمانه و پیشرفت صنعت جایگاه خود را از دست میدهد. برعکس، سینمایی که بیش از صنعت سینما» مبتنی بر هنر سینما» باشد، با گذشت زمان ارزشمندتر میشود
خیلی از فیلمهایی که جذابیتشان به خاطر ویراژدادن ماشینهای مدل بالا، صحنههای انفجار، خانمهای خوشپوش رباتهای هوشمند و یا حتی سفر به فضا بوده بعد از یکی دو دهه با پیشرفت تکنولوژی از سینما حذف شدند. طرفداران امروزی اینگونه سینماها به آثار دیروزی آنها میخندند. اما کارگردانی که درباره مرگ فیلم ساخته و بیشتر از ظاهر داستان به باطنش فکرکرده فیلمش همواره جذابیت دارد و تازه است
سال 1957 سال مهمی برای سینماست چون سالی است که بسیاری از کارگردانان سینما فیلمهای درخشانی را ساختند. فلینی، کوبریک، کوروساوا، سیدنی لومت و. اما یک کارگردان بزرگ در این سال دو فیلم درخشان ساخته که او کارگردان نابغه سوئدی، اینگمار برگمان» است. جالب اینکه هیچکدام از این شاهکارها برگزیده و یا حتی نامزد اسکار (به جز 12مرد خشمگین» لومت) نمیشوند و جایزه به فیلمی از دیوید لین میرسد که روایتگر حماسه و مقاومت سربازان انگلیسی دربرابر سربازان زورگوی ژاپنی است!
دو فیلم شاهکار برگمان در سال 1957 یکی مهر هفتم» است و دیگری توتفرنگیهای وحشی» که هردو جزو موفقترین آثار با موضوع مرگ» هستند. البته که مهر هفتم مرگآمیزتر است در مقایسه با توتفرنگیهای وحشی که بین مرگ و زندگی در حرکت است. و البته که تاثیرگذارتر.
صنعت سینما بسیار پیشرفت کرده است ولی هنوز به سختی میتوان فیلمی با موضوع مرگ را بهتر از مهر هفتم برگمان تصور کرد
منظورم از مرگآمیز بودن یک فیلم وحشتانگیز، تهوعآور، چندشآمیز و پر بودنش از جسد و جنازه و جیغ و دلهره نیست! این فیلم به نظر من هم کمدی است هم فلسفی هم عاشقانه هم حماسی هم ی و هم ترسآور؛ اما نه یک ترس هیجانی و حیوانی، یک ترس خردمندانه و انسانی.
یونان باشکوهترین تمدن غربی است و این شکوه را مدیون فلسفه و فرهنگی است که از دوران باستان خویش به ارث برده. در کنار تفکر، هنر هم در یونان باستان جایگاه والایی داشته است و بسیاری از دیگر سرزمینها، اقوام و تمدنهای غربی فلسفه هنر و علم و دانشهای مربوط به هنر را از یونان دارند. از جمله علم موسیقی.
امروز نمیدانم در یونان هنوز خبری از فلسفه هست یا نه، ولی موسیقی یونان امروز هم شکوهمند و ارزشمند است. بسیاری از چهرههای برجستۀ موسیقی امروز غرب، به ویژه در عالم موسیقی فیلم»، یونانی یا یونانیتبارند. مردانی چون اوانگلوس اودیسئاس پاپاتاناسی» (معروف به ونجلیس»)، میکیس تئودوراکیس»، مانوس هاجیداکیس»، یانیس مارکوپولوس» و همچنین یگانه زنی چون النی کاریندرو» از این جملهاند (البته اگر نخواهیم از چهرههای سطحیتری چون یانی» نام ببریم).
در این میان از همه شگفتانگیزتر برای من النی کاریندرو (Elenhs Karaindrou) هست. موسیقی فیلمهای او از جمله موسیقی فیلمهایی هستند که نهتنها در عین اینکه حق فیلم را ادا میکنند، ارزش مستقلی از فیلم خود دارند، بلکه به سختی باورپذیر است که اصلا موسیقی فیلم باشند. خیلی موسیقیفیلمها هستند که هنرمندی والایشان باعث میشود مستقل از فیلمشان ارزشمند باشند، اما عموما باورپذیرند که یک موسیقی فیلم هستند. حتی اگر زیباتر از خود فیلم باشند. یک مثال بزنم: یکی از قطعات خانم کاریندرو را برای یکی از دوستانم که با موسیقی کلاسیک غرب مانوس است پخش کردم و از او خواستم حدس بزند از آن چه کسی است. دوست من یکلحظه هم شک نکرد این موسیقی نکند یک موسیقی امروزی و مربوط به یک موسیقی فیلم باشد، بلکه حافظۀ موسیقایی خود را مدام در جستجوی نامهای بزرگمردان موسیقی کلاسیک و رومانتیک غرب جستجو میکرد: باخ، ویوالدی، بتهوون، موتزارت، هایدن، شوپن، واگنر، مندلسون و. نه دوست عزیز! این آهنگ را یک خانم، آنهم یک خانمی که هنوز در قید حیات است ساخته است، تازه فقط برای یک فیلم!
بیتعارف، خوب یا بد، حقیقت این است که خانمهای زیادی را میشناسیم که پیانو، سهتار، گیتار یا دف را به زیبایی بنوازند، ولی کمتر خانمی را میشناسیم که یک آهنگساز بزرگ و جدی و موفق باشد. در عرصههای دیگر هم همینطور است:چقدر خانم منشی صحنه میشناسیم و چندتا خانم کارگردان موفق؟ . در کشور خودمان، چند خانم آهنگساز موفق مثل ملیحه سعیدی» داریم؟ (که امیدوارم بعدا دربارهاش بنویسم). به همین خاطر بسیاری از خانمهایی که در هنر یا عرصهای به شهرت رسیدهاند نه به خاطر هنرمندی خودشان، بلکه بیشتر به خاطر حواشی به شهرت رسیدهاند. بهترین حالتش خانمهای خوانندهای هستند که شانس آوردهاند که مورد توجه یک سرمایهگذار قرارگرفتهاند تا صدایشان با آهنگی (که هرکس اولین بار آن را بخواند مشهور و محبوب میشود) همراه شود که همۀ مردم فکرکنند این اوست که مبدأ و آفرینندۀ این زیباییست.
باری، النی کاریندرو، بانوی هنرمند یونانی جزو معدود کسانی است که با هنر شگفتش این روایتِ کلیشهای را باطل کرد. هرچند جامعه، همین جامعۀ غربی مثلا متمدن و جلوتر از ما، قدر او را ندانست. یک آهنگساز فیلم متوسط آمریکایی پروژههای هالیوودی بعد از فقط یکی دو دهه فعالیت اگر اسکار موسیقی فیلم را نگیرد لااقل نامزد اسکار میشود. در حالیکه هیچکدام از شاهکارهای کاریندرو حتی نامزد این جایزه و خیلی از جایزههای مهم غربی نشدهاند. صفحۀ افتخارات النی کاریندرو در سایت آی.ام.دی.بی صفحۀ بسیار خلوتی است. فقط سه جایزه، که همه مربوط به یونان هستند و سه نامزدی، که یکی اروپایی است و دوتای دیگر آسیایی! که آنهم مربوط به فیلم تازهای است که این بانوی بزرگ افتخار همکاری با یک کارگردان جوان ایرانی داده است!
وقتی مصاحبههای کاریندرو را میخوانیم میبینیم در سرنوشت او معجزهای برای رسیدن به این جایگاه وجود نداشته، به جز معجزه تلاش! او هم قرار بوده فقط یک نوازنده پیانوی خوب باشد. ولی تشویق دوستانش، علاقهاش به تجربه موسیقی فیلم و پژوهش و دقتش در موسیقی بومی یونان کمکم مسیر زندگی او را به اینجایی که اکنون قرار دارد تغییر میدهد.
اگر خدا یک هدیه آسمانی به تئو آنجلوپولوس داده باشد، آن هدیه چیزی نیست جز اینکه او توانسته بود رئیس هیئت داورانی باشد که یکی از آن جایزههای یونانی را به النی کاریندروی جوان میدهند تا از آنجا به بعد کاریندرو بشود آهنگساز ثابت فیلمهای آنجلوپولوس.
و چند اجرای تصویری به ضمیمه:
بسیاری تئودوروس انگلوپولس» _یا همان تئو آنجلوپولوس_ (Theodoros Angelopoulos) کارگردان نابغۀ یونانی را جزو برترینهای تاریخ سینما میدانند. کارگردان بزرگی که هیچگاه فیلمهایش حتی نامزد جایزه اسکار نشدند.
البته که سبک فیلمسازی او سبک خاصپسند و روشنفکرپسندی است. نماهای کند و فضاهای مبهم و مهآلود فیلمهای او شاید دقیقا همان چیزی است که فیلسوف آلمانی هگل» از ضرورت ابهامآمیزبودنِ هنر انتظار داشته و دقیقا برعکس همان چیزی که مخاطب آمریکایی بتواند یک لحظهاش را تحمل کند.
باری من نمیگویم همۀ فیلمهای آنجلوپولوس را دوست دارم و از همهشان لذت میبرم، اما عظمتِ و تمایز هنری این کارگردان مخصوصا در بعضی از فیلمهایش بدیهیست. من هم پای بعضی نماهای بسیار طولانی یا مبهم بعضی از فیلمهای او خسته میشوم ولی برای بعضی از فیلمها و لحظههای سینماییاش هم هیچگاه نمیتوانم بدیلی پیدا کنم. چمنزار گریان» (The Weeping Meadow) یکی از همان فیلمهاست که اگر حوصله کنیم و ببینیم و با زبان و جهان خاصش کنار بیاییم یک تجربۀ سینمایی فوقالعاده نصیبمان میشود. بعضی از نماهای این فیلم را انگار بزرگترین نقاشان کلاسیک تصور و تصویرسازی کردهاند. فیلمی که با سیری طولانی ما را به عمق غربت، رنج و اندوهِ برههای از تاریخ مردم و سرزمین یونان میبرد. فیلم یک مرثیه است، اما یک مرثیۀ باشکوه.
یک نکته جالب اینجاست که این فیلم در سال ۱۳۸۳ جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران بخش سینمای معناگرا را ازجشنواره فیل فجر خودمان دریافت میکند.
با همۀ عظمت و زیبایی و بداعت فیلم، سخت است قبول کنم که از موسیقیاش زیباتر باشد. چه اینکه قبل از آنجلوپولوس النی کاریندرو» (Eleni Karaindrou) را میشناختم. قبل از چمنزار گریان ، موسیقیِ چمنزار گریان را گوش کرده بودم و آنقدر موسیقیهای کاریندرو برایم عظیم و عزیز بودند تصمیم گرفتم بستگان تصویریشان در سینمای آنجلوپولوس را هم ببینم. فقط شنیدن آندسته از موسیقیفیلمهایی که کاریندرو برای کارهای آنجلوپولوس ساخته کافیست برای فضاحت جایزه اسکار که حتی کارهای این کارگردان را در بخش موسیقی هم نفهمیده و ندیده.
نکتهٔ جالب دیگر این است که شخصیت اول خانم فیلم هم النی نام دارد و شخصیت اول آقای فیلم و بسیاری از شخصیتهای فیلم موزیسین هستند.
بعدا مفصلا درباب موسیقیهای کاریندرو مینویسم. موسیقی این فیلم و بسیاری از آهنگهای النی کاریندرو همان آهنگهای باشکوهی هستند که ما برای امام حسن (ع) نساختیم. همان شعرها و نوحههایی هستند که من برای امام حسن نگفتم. البته که یکروز خواهم گفت. مگر اینکه بخواهم نامم را به تئو و النی فروبکاهم
امشب در شب شعر هرچه فریاد، در کنار استادانم و دوستانم شب خوبی داشتیم
این ترانه را هم به عنوان مرگ بر آمریکای امسالم نوشتم. هرچند هنوز از سواد به بیاض نرفته و جای کار دارد:
سرخارو کشتن زردارو کشتن
سیاهارو تیکهتیکه کردن
طبیعیه، چون بیرگ و رنگن
دشمنِ سرخ و سیاه و زردن
گفته بودن که شهر فرنگه
گفته بودن که خیلی قشنگه
اما نه شهره اینجا نه کشور
آمریکا انگار موزۀ جنگه
جنگ جهانی، جتنگ ویتنام
جنگ عراق، جنگ افغانستان
حمایت از حمله به فلسطین
به سوریه، به یمن، به ایران
با خودشون مشکلی نداریم
اونقدری که با نوکراشون
گرگاشونو ما بیرون کردیم
داغون کردن مارو خراشون!
خرایی که فایدهای نداره
یاسین بخونیم اگه براشون
عباشونو قم اگه بدوزن،
آمریکاییه لباس زیراشون
اینهمه بچه توی یمن مرد
نشد یکیشون دردش بگیره
اما میشه بحران جهانی،
وای اگه خاشقجیشون بمیره
گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟
اونی که وضعش خرابه ماییم
خائنا مثل قاشق و چنگال
اونی که توی بشقابه ماییم
گفتم قاشق؟ چی؟ یا که چنگال؟
فقط ببین تو، گرگای هارو
وقتی که خیلی گرسنه باشن
گاز میگیرن حتی قاشقارو!
با اینهمه داغ، با این همه آه
که روز و شب پشت سرشونه
نیازی به جنگ اتمی نیست
آمریکا روی آتشفشونه
رکورد جانیهای جهان رو
زدن تو جرم و جنگ و جنایت
دیگه رسیدن به رتبهای که
با خودشون میکنن رقابت
یه موزه پر از تفنگ و باروت
یه خونه روی آتشفشوناست
یهدونه کبریت اگه روشن شه
آمریکا در جا تو آسموناست
رومه صبح نو/سیدحسام الدین حسینی: شعر گفتن برای اهل بیت (علیهم السلام) بسیار دشوار است. شعر گفتن برای اربعین دشوارتر است. پیادهروی اربعین در سالهای اخیر میدان مناقشههای بیپایانی از روایتهای متناقض بوده است. عدهای آن را یک آیین صرفاً مذهبی و عراقی میدانند و عدهای دیگر آن را یک اتفاق بزرگ ی. در میان چنین معرکهای حسن صنوبری یکی از شاعرانی است که خطر این راه را به جان خریده و برای اربعین نوحههای مختلفی سروده است. صنوبری شاعری بیرون دستهبندیهای ذهنی ماست. او معتقد است هنر تنها باید راوی زیبایی باشد و همزمان همه شعرهایش وفادار به زمانه و آرمان زمانهاش است. در ایام منتهی به اربعین حسینی با او که از شاعران جوان و خوشنام کشور است درباره سرودن برای اربعین و سرودههای اربعینیاش گفتوگو کردهایم.
آقای صنوبری خوب است پیش از ورود به فضای نوحههای اربعینی کمی درباره سلیقه و نظر شما درباره اصل نوحهسرایی صحبت کنیم. شما از منتقدان سبکهای تازه مداحی هستید و آنها را غیراصیل میدانید. شما اصالت را چطور تعریف میکنید؟ در واقع چطور میشود نوحهها را به اصیل و غیراصیل تقسیم کرد؟
اصالت در هر بعد هنری با رجوع انسان به خودش شروع میشود. انسانی که هنوز پخته نشده است و درکی از جهان ندارد مدام چشم به بیرون از خودش دارد. او مدام تلاش میکند از دیگران پیروی کند. چنین انسانی هیچوقت اصیل و عمیق نمیشود و نمیتواند چیز تازهای به جهان اضافه کند. او در موجها و مدها و جوهای مختلف زندگی میکند و هضم میشود. هر حرفی میزند تکراری و کلیشهای است. چنین انسانی اصیل نیست. اما انسانهای تأثیرگذار ابتدا به خودشان نگاه میکنند. چنین انسانی به خودش میگوید که من با دیگران فرق دارم. وقتی کسی چنین نگاهی داشته باشد آن وقت به خودش رجوع میکند. آنچه من درباره نوحه گفتهام هم ناظر به همین تقسیمبندی است. آن نوحههایی که من نقد میکنم نوحههایی هستند که فکری پشتشان نیست و صرفاً سوار بر یک جو و هیجان حرکت میکنند. مثلاً سبکی که من اسمش را گذاشتم مداحی نئوتهرانی، یک دفعه باب میشود بلافاصله عده زیادی باخود میگویند ما هم از این موج عقب نیفتیم. حالا اساس این سبک چیست؟ تلفیق نوحه با برداشت منفعلانهای از موسیقی پاپ غربی. روگرفتی است از شوها و پارتیها و موسیقیهای متناسب با چنین فضاهایی. اگر پنجاه سال دیگر یک پژوهشگر موسیقی از اسپانیا یا انگلیس بخواهد درباره سبک نوحههای ما تحقیق کند، میبیند با کپی ضعیفی از مبتذلترین موسیقیهای خودشان مواجه است. چنین موسیقی ارزشی نخواهد داشت. اما اگر همین پژوهشگر به سراغ نوحه مرحوم بخشی، حسین فخری یا مرحوم سعادتمند و. برود و آنها را گوش کند میگوید این آن چیزی است که ما نداریم و متعلق به خودشان است. این تبلور اصالتی است که از آن صحبت کردم.
شعر گفتن برای اربعین در زمانه ما بهنحوی یک کنش ی معنا میشود. شاید پنجاه سال قبل چنین معنایی نداشت اما امروز اینگونه است. از طرف دیگرشان هنر جدا کردن ما از امور روزمره و بردن به ساحتی متعالی است که اسیر تقویم و روزمرگی نیست. شما این تناقض را در شعر گفتن برای اربعین چطور رفع میکنید؟
تناقضی که شما از آن صحبت میکنید زاییده زاویه دید است. ما اسیر سنت تقسیمبندی کردن همه امور هستیم که از دوران ارسطو تا امروز کشیده شده است. ما تلاش میکنیم همه چیز را تقسیمبندی کنیم تا راحتتر به آنها دست پیدا کنیم. اما واقعیت این است که بسیاری از چیزهایی که ما در ذهن تقسیمبندی میکنیم در واقع یک چیز است. ما به زور سعی میکنیم آنها را از هم جدا بکنیم. شعر اربعین و کلاً هر شعر آیینی و اساساً هر چیز مربوط به دین، امکان ندارد با ت و زیست اجتماعی بیگانه باشد. دین برنامه جامعی برای همه ساحتهای زندگی است. مشکل این جاست که کسانی این جامعیت را درک نکردند و هر کدام قسمتی از آن را گرفتند. هنری که حضرت امام خمینی (ره) داشتند و آنچه در عصر ایشان رقم خورد، جمع بین همه این ساحات دین بود. ذیل چنین تفکری اگر در شعر اربعین من هیچ حرف ی هم نزنم، دارم کار ی انجام میدهم. هر شعر برای امام حسین(ع) بگویم و اشاره مستقیمی هم به ت نکنم در واقع شعر ی گفتهام. از طرف دیگر هم، اساساً کار ی این است که برای امام حسین (ع) شعر بگوییم. در فلسفه هنر هم همین است. عدهای میگویند هنر برای هنر خیلی مسخره است. هنر باید در خدمت مسائل اجتماعی و ی باشد. من این را نمیفهمم. من معتقدم اگر هنر برای هنر واقعاً برای ما معنا شود و زیبایی به ما هو زیبایی برای ما اصالت پیدا کند ما هرگز از دین و معنویت فاصله نمیگیریم. ما معتقدیم که زیبایی محض خدا است. هر چیزی که نسبتی با زیبایی پیدا کند به سمت خدا و اهل بیت (ع) میرود. اینگونه است که هنر و تعهد با هم جمع میشوند. در واقع پنجاه سال پیش هم شرایط همین بود اما ما فهمش را نداشتیم. امام خمینی (ره) این فهم را برای ما ایجاد کرد.
با توجه به آنچه درباره هنر و شعر گفتید چه شد که به سمت شعر گفتن برای اربعین رفتید؟
به نظرم هر نوع شعر گفتنی خیلی چرابردار» نیست. برای اربعین شعر گفتم چون نمیتوانستم نگویم. من که شاعری ضعیفی هستم اما اگر از یک شاعر خوب بپرسید که چرا شعر میگویی، مثل این است که بپرسید چرا گل عطر دارد؟ ما که با شعر مأنوس هستیم شعر برایمان تبدیل به زبان اندیشهمان شده است. وقتی به چیزی فکر میکنیم و میخواهیم آن را بیان کنیم تبدیل به شعر میشود.
وقتی برای اربعین شعر میگویید به چه چیزی فکر میکنید؟ گاهی خاطرهای باعث بسته شدن نطفه شعر در ذهن شاعر میشود گاهی یک عکس. منبع الهام شما در شعر گفتن برای اربعین چیست؟
هرگاه میخواهم شعر یا نوحهای برای اربعین بگویم به این فکر میکنم که الان نمیفهمیم اربعین چیست. مخصوصاً نسل من که تا قد کشیدیم دیدیم صدام سقوط کرد و اربعین و راه کربلا باز شد. واقعاً نمیفهمیم و بدون هیچ معرفتی میرویم، مثل یک گردش و اردوی ساده. من به آن همه عاشقی فکر میکنم که قبل از ما این مسیر را تا لب مرز میآمدند و نمیتوانستند بروند. به خاطر دارم که داییام و مرحوم ابوترابی و جمعی از رزمندگان یک برنامه حرم تا حرم» داشتند در دوره صدام. از تهران پیاده میرفتند تا مرز خسروی. پیاده روی اربعینی آنها تا آنجا بود چون مرز بسته بود. به لب مرز میآمدند که الان باز است و میلیونها نفر در امنیت از آن عبور میکنند. اینها با دلشکستگی به آنجا میرفتند و اقامه عزا و زیارت میکردند و برمیگشتند. ما الان در یک فرصت شگفتانگیز هستیم و هر گاه میخواهم شعر یا نوحه بگویم به آنها فکر میکنم. خیلی از آنها شهید شدند و رفتند و آقای ابوترابی که اصلاً نرسید به بازشدن راه اربعین ولی آنقدر این راه را با عشق آمدند تا راه باز شد. این بزرگترین انرژی و منبع الهام من در شعرها و نوحههایم است، در کنار تصور کودکان و فرزندان امام حسین که زمانی با شرایطی هزاران برابر دشوارتر روزگاری این جادهها و بیابانها را پیموده بودند.
بعضی از نخبگان معتقدند ما دو نوع اربعین داریم؛ یکی اربعین ایرانی و دیگری اربعین عراقی. نظر شما درباره این دوگانهای که در این سالها درباره پیادهروی اربعین شکل گرفته است چیست؟ آیا این دوگانه در شعر اربعین هم وجود دارد؟
ما فقط یک اربعین حسینی داریم و کسانی که باور و اعتقاد دارند به فلسفه اربعین و حرکت امام حسین(ع) این را میفهمند. اربعین یعنی حرکت به سمت امام (ع) و اینکه دیگر نمیگذاریم این اتفاقی که برای سیدالشهدا افتاد برای امام زمان(عج) تکرار شود. نه که ایرانی و عراقی، شیعه و سنی هم ندارد. مختص مسلمانان هم نیست. هر کس این شعور را داشته باشد که وقتی ببیند بهترین آدم و انسان روی زمین را میخواهند از بین ببرند و حتی بچه شیرخوارش را تشنه بکشند، او مظلوم است و طرف مقابل ظالم، اربعینی است. این فرهنگی است که فراتر از اسلام و شیعه و سنی است. یک گروه از کسانی که مدام این تقسیمبندیها را انجام میدهند کسانی هستند که دوست دارند همیشه ما به جان هم بیفتیم و با هم کشتی بگیریم که طبیعتا از سوی بعضی سرویسهای امنیتی است. این فتنه عرب و عجم را دانشآموز من هم با یکبار دیدن سریال مختارنامه میفهمد. یک بخش هم حساسیتهایی است که نخبههای خودمان دارند، درباره حساسیت این گفتگوی فرهنگی. این حرف درست است که ایرانیان وقتی میخواهند اربعین بروند نباید فضای عراق را نابود کنند. این حرف درست است که ما باید احترام بگذاریم به فرهنگ و موکبداران اربعینی عراق، اما نباید آنقدر افراطی شود که ما ایرانی نباشیم و عراقی باشیم. برادر عراقی من یک هنر دارد و من ایرانی هم یک هنر، باید این دو را در کنار یکدیگر گذاشته و از همدیگر چیزهایی یاد بگیریم. سالهای گذشته دیدم یک در یکی از مواکب بزرگ ایرانی چقدر وقت میگذاشت برای ارتباطگرفتن و بدهبستانهای مختلف با موکبهای عراقی همسایه. اگر همه این شعور را داشته باشند اضطرابهای بعضا درست نخبگان هم حل میشود.
شعر کارکردش این است که نتایج تفکر را خلاصه کند و سعی کند با همه مخاطبان تفکر را تقسیم کند. وظیفه ما این است که همه ابعاد اربعین را منتقل کنیم. هم بعد عرفانی و ی و هم بعد همزیستی مسالمتآمیز و ارتباط فرهنگی را در شعرها بیاوریم و کاری کنیم مخاطب به آن فکر کند و نتیجه فقط احساس نباشد. دین احساسی صرف دین درونتهی است، مثل دین عقلی صرف که هیچ ارزش و ماندگاری ندارد. یکی از اتفاقهای مهمی که در حوزه شعر اربعین افتاده است، نوحه عربیای است که آقای میثم مطیعی خواندند. همان نوحه انتم الشرفا، انتم الکرماء». آن سالی که خواندند جوابش نیامده بود ولی امسال آمد و ما دیدیم که چند مداح عراقی جواب آن را دادند. یعنی حالا که تو قدردانی میکنی ما هم از شما قدردانی میکنیم. این یکی از مهمترین کارکردهای هنر است که به هم بگوییم که دوست داریم همدیگر را. ما تا حدی توانستیم در نوحههای اربعینی بگوییم به برادران عراقی که دوستشان داریم و بخش زیادی از این را محبت در گوشهگوشه راهپیمایی اربعین میبینیم که بین ایرانیها و عراقیهاست. خیلیوقتها که میخواهیم از موکبهایشان برویم هم ما گریه میکنیم و هم آنها. بین مردمی که در آغوش هم گریهکردهاند هیچ سرویس امنیتی و موج رسانهای نمیتواند جدایی بیندازد.
رومه جام جم/دوشنبه هفتم آبان/صفحه فرهنگ:
http://jamejamonline.ir/online/3500066990222673923
اربعین»؛ یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
تشنه در کربوبلا و کشته در صحرا نباشی
مو پریشان و پیاده، تشنه میآیم به جاده
اربعین، یعنی نباشم من اگر مولا نباشی
کاش بودم در شمارت، کاشکی بودم کنارت
تا چنین تنها میان خیل دشمنها نباشی
کاش بودم تیغ و خنجر، یا نه، تنها یک سپر، آه.
تا که بیسر، تا که پرپر، ای گل زیبا نباشی
کاش بودم مشک آبی تا در آن باران آتش
اینچنین عطشان شهید ظهر عاشورا نباشی
***
ای دل واماندهٔ من، همره جاماندهٔ من
اربعین آمد نبینم که دمی شیدا نباشی
کاروان منزل به منزل، میرود بنگر به محمل
آه مجنون! آه مجنون! غافل از لیلا نباشی
جوهری از خون و از غم ای دل من کن فراهم
تا که صبح رستخیزان، باز بیامضا نباشی
اربعین یعنی بفهمیکربلای آخرین را
موسم لبیکگویی در صف دنیا نباشی
اربعین یعنی که ای دل، در نبرد حق و باطل
تو مبادا در رکاب مهدی زهرا نباشی
***
آخرین فرمانروای جادههای رفته در مه!
گرچه در چشم زمانه هیچگه پیدا نباشی
ای سوارِ بیقرارِ آخرین جنگِ هزاره!
اربعین یعنی میآیم تا که تو تنها نباشی
این نوحه یکجورهایی ادامه، یا نسخۀ کناری نوحۀ قبلی است
لینک دانلود با کیفیت اصلی
چه رازی
در این گوشهی بیقرار صحراست؟
که هرسال
زمان اربعین قیامت اینجاست
از این خاک
خدا چه میخواست؟
هنوز آید صدای گریهی کودکان از اینجا
هنوز آید صدای نالهی کشتگانِ صحرا
پیامی دارد این خاک به کل دنیا:
آبروی افلاک
شد کشته در این خاک
***
در این خاک
به هرسو ردی از عبور مهدی است
سراسر
جهان منتظر ظهور مهدی است
زمانِ
حضور مهدی است
ندانم کی به پایان میرسد آخر این جدایی؟
پناه و رهبر مستضعفانِ جهان کجایی؟
توای خورشید تابنده کی میآیی؟
دارم با توعهدی
لبیک یا مهدی
نوحه واحد شب نهم صفر 1397 با صدای دکتر میثم مطیعی
نغمهپردازی: اکبر شیخی / شعر فارسی: حسن صنوبری / شعر عربی: احمد حسن الحجیری
دوباره
دلم راهی اربعینِ مولاست
پیاده
در این جاده قدمزدن چهزیباست
درایندل
دوباره غوغاست
به یاد کودکانی که گذشتند از این بیابان
روم افتان و خیزان، تشنهلب، رویوموپریشان
به یاد خاطراتِ همه شهیدان
من در هر دو دنیا
میمانم با مولا
***
و یکروز،
سواری از همین جاده میآید
میآید،
که روزنی به آسمان گشاید
بدانید،
که او میآید
بگیرد انتقامِ غنچههای به خون تپیده
ز دستی که گلوی کودک ششماهه بریده
دراین شب عاقبت میدمد سپیده
دارم با تو عهدی
لبیک یا مهدی
بعضی از کارگردانها خاصپسند میسازند و بعضی عامهپسند. مثلا کیارستمی و دهنمکی خودمان. بعضی خاص میسازند و ادای عام را درمیاورند، مثل میرباقری خودمان. بعضی عام میسازند و ادای خاص را درمیاورند، مثل فرهادی خودمان. مثل نولان خودشان. یا خواهران واچوفسکی (که قبلا برادران واچوفسکی بودند). قطعا ارزشمندترین این گروهها آناناند که به قول مولوی:
وگر از عام بترسی که سخن فاش کنی / سخن خاص نهان در سخن عام بگو
این میان اندکی هستند که واقعا سعی میکنند بین این دو را جمع کنند و گروه پنجمی باشند. نه خاص، نه عام، نه خاصِ عامشعار و نه عام خاصاطوار، بلکه ایستاده بین مرز خاصهپسندی و عامهپسندی. به نظرم مایکل مان یکی از این افراد است. قبلا درباره یکی از فیلمهایش نوشته بودم علی
فیلم آمریکایی آخرین موهیکان» (1992) از جمله آثار محبوب مایکلمان است که دقیقا منطبق بر همین تعریف است. این فیلم به دوگانگیهای بسیاری دچار است. هم احساس میکند باید به مخاطب خاص پاسخگو باشد هم به مخاطب عام؛ هم باید در برابر نخبگان ی جهان حرفی برای گفتن داشته باشد هم باید احترام آمریکا را نگهدارد. به همین خاطر فیلم حالت دوگانهای دارد و گویا نیمهی اول فیلم بیشتر با توجه به مخاطب خاص و نخبه ساخته شده و نیمه دوم با توجه به مخاطب عام و حکومت آمریکا. از یک طرف این فیلم یک فیلم حماسی علیه استعمار و مان غربی است و از یک طرف مجبور میشود چندجا طرف همین استعمارگرها را بگیرد. از یک طرف یک فیلم هنری پرمشقت تاریخی است و از یک طرف در چندجا به نحوی کلیشهای رمانتیک میشود.
فیلم در سرزمین آمریکا اتفاق میافتد ولی پیش از تاسیس رسمی آمریکا. زمانی که انگلیسیها و فرانسویها برای تصاحب آمریکا با هم سر جنگ داشتند و بخش عمدهای از بومیان را یا از بین برده بودند یا به همپیمانی و بردگی خود درآورده بودند و یا به جان هم انداخته بودند.
وقتی از وضعیت و هزینهی بالای پروژههای بزرگ سینمایی و همچنین استیلای کامل نهادهای امنیتی آمریکا بر فرهنگ و هنر این کشور خبر داشته باشیم شاید به خاطر بعضی سکانسها به کارگردان حق بدهیم. ولی فارغ از آن چند سکانس و افت فیلمنامه در بخشی از فیلم؛ آخرین موهیکان فیلم درخشان و ارزشمندی است و منبع الهام آثار بسیاری پس از خود شده است. کارگردانی، تصویربرداری، موسیقی، فضاسازی . بازیگری نقش نخست در درجه بالایی از خلاقیت و توانمندی قرار دارند
درباره موسیقی آخرین موهیکان
اولینباری که این موسیقی را شنیدم نام آهنگسازش را نمیدانستم. تا مدتها گمش کردم.
روزگاری گذشت تا اولینباری که فایلش به دستم رسید و فکر میکردم آهنگسازش #ونجلیز است؛ چون روی فایل نام ونجلیز نوشته شده بود (احتمال دارد مربوط به وقتی باشد که آرشیو ونجلیز جناب مجید اسطیری را تصاحب کردم.) به نظرم ونجلیز تا حد زیادی شایستگیاش را داشت. تا اینکه فیلم درخشانِ آخرین موهیکان را دیدم (بهزودی دربارهاش مینویسم) و این آهنگ را آنجا شنیدم. وقتی سراغ اطلاعات فیلم رفتم دیدم درباره آهنگساز اشتباه میکردم. ونجلیزی در کار نبود. آهنگسازی این فیلم بر عهدۀ دو آهنگساز به نام ترور جونز و رندی ادلمن بود. دیگر مطمئن شده بودم و خوشحال که نام آهنگسازان اصلی را پیدا کردهام؛ و البته اندکی ناراحت که چرا یک اثر به این زیبایی یک سازنده ندارد که بتوانم همۀ احترام قلبیام را یکجا نثار همان یک»نفر کنم (امان از جهانِ موحدانه!). اما باز هم اشتباه میکردم. دو آهنگساز یادشده مسئول کلی موسیقی این فیلم و آهنگساز تمامی قطعاتش بودند؛ به جز این قطعۀ شگفت. آهنگساز این یک قطعه که نامش در هیچکدام از منابع فارسی موسیقی فیلم آخرین موهیکان نبود، پیرمردی اسکاتلندی و با چهرهای شبیه به سرخپوستها بود به نام داگی مکلین»
داگی مکلین» مهمترین چهرۀ هنری و موسیقایی اسکاتلند است و این قطعهاش را موسیقی ملی غیررسمی اسکاتلند میدانند. او جزو منتقدین جدیِ دولت کشور خود است و جالب است بدانید از جدیترین شخصیتهای ضدانگلیسی اسکاتلند و طرفدار جانبرکفِ استقلال این سرزمین از بریتانیاست. این موضوع وقتی برایتان جالبتر میشود که فیلم آخرین موهیکان را دیده باشید و یا دستکم یادداشت پست بعدی من که به این فیلم اختصاص دارد را بخوانید
اما درباب خود اثر و زیبایی و حماسۀ درخشانش فقط یک جمله میتوانم بگویم: از جمله آهنگهایی است که برای حضرت عباس و امام حسین (علیهم السلام) نساختیم!
قصد دارم یک لیست از موسیقی فیلم های درخشانی که از فیلمشان برترند را تدوین و منتشر کنم و گریۀ حاضران را برای مظلومیتِ موسیقی و ستمگری سینما دربیاورم. ولی عجالتا برای موسیقیها و فیلمهایی که هردو خوب هستند و تا حد زیادی ازدواج موفقی دارند اینجا دو مطلب در کنار هم مینویسم.
دانلود موسیقی فیلم آخرین موهیکان ساخته داگی مکلین
قابی سزاوار چهل سال هنر انقلاب
(بازدیدی از پنجمین جشنواره هنر مقاومت و مروری بر نقاط قوت و ضعفش
به روایت حسن صنوبری)*
میخواهم از طرف عالم ادبیات و شعر، از عالم تجسمی و گرافیک تشکر کنم:
هر کو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
4 تا 24 بهمن، خیابان حجاب تهران شاهد رویداد مهمی در عرصه هنر کشور بود. رویدادی که به سختی میتوان برای آن نظیری پیدا کرد.
در جشن 40 سالگی انقلاب از خیلی از نهادها، تشکلها، چهرهها و هنرهای ایرانی انتظارات زیادی وجود داشت که عموماً برآورده نشد. از طرفی رسانهها، نهادها و دولتهای بیگانه و ایرانیستیز جوری برای این 40 سالگی ما، برنامه و همایش و پرونده ویژه کار کرده بودند که انگار جشن 40 سالگی انقلاب آنهاست! بنابراین اگر بگوییم پنجمین جشنواره هنر مقاومت» تنها تلاش و رویداد مؤثر برای گرامیداشت و پرداختن به چهلمین سال پیروزی انقلاب اسلامی است، در حق آنهمه تلاش خارجی ستم کردهایم!
اما در میان رویدادهای داخلی و گروههایی که دوستدار ایران اسلامی هستند، این جشنواره هم از لحاظ کمیت و هم کیفیت جایگاهی کمنظیر داشت. به عنوان یکی از ساکنان عالم ادبیات، دوست داشتم جشنواره شعر فجر ما هم در 40 سالگی انقلاب به همین زیبایی و شکوه میبود یا اینکه دستکم نهادهای مرتبط ادبیات فراتر از یک شب شعر ساده، کارهای درخشانتری برای 40 سالگی انقلاب انجام میدادند.
اما ویژگیهای پنجمین جشنواره هنر مقاومت چه بود که تا این حد به نظر امثال بنده و خیلی از مخاطبان هنر ارزشمند و درخور تقدیر بود؟
نخست: در این جشنواره دیدیم که چهرههای پیشکسوت گرافیک و تجسمی کنار جوانهای این عرصه بودند و با همدیگر این رویداد مهم هنری را رقم زدند. از استادان بزرگی چون مسعود نجابتی -که فروتنانه و نجیبانه برای این رویداد مهم قبول مسئولیت کرده و پا پیش گذاشته- یا سید مسعود شجاعی طباطبایی کاریکاتوریست بینالمللی، یا حسن قائدی عکاس سرشناس، یا زندهیاد احمدرضا دالوند -که تا نیمه کار با این جشنواره همراه بود و درگذشت ناگهانیاش اجازه همکاری بیشتر را نداد- گرفته تا انبوه جوانان خلاقی که بار هنر ایرانی در رشتههای گوناگون آن بر دوش آنهاست، در این جشنواره حضور داشتند.
دوم: این جشنواره یک جشنواره ملی بود، نه یک جشنواره تهرانی. از این جهت که شاید حدود 20 کارگاه هنری جدی و موفق در سراسر کشور برایش برگزار شد و هنرمندان بسیاری درگیرش شدند.
سوم: این جشنواره، جشنواره محدود و بستهای نبود و بیشتر هنرهای تصویری و تجسمی قدرتمند و فعال امروز در آن نمایندگی شدهبودند، هنرهایی مثل: پوستر و تبلیغات شهری»، نقاشی دیجیتال»، تایپوگرافی»، عکس»، تصویرسازی»، کارتون»، پرچم و کتیبه»، طراحی صنعتی» و گرافیک متحرک». (البته واژه هنر شاید واقعاً فراگیرتر از این مصادیق باشد، چه اینکه شعر و موسیقی هم هنر هستند.)
چهارم: این جشنواره یک برنامه پیرمردی یا صرفاً استادپسند و نخبهپسند نبود؛ همچنین یک برنامه مبتذل و عوامفریبانه برای پرکردن گزارش و بیلان کاری یک مدیر. در تگذاری این جشنواره بین سلیقههای هنری و پسند عمومی تا حد زیادی جمع شده بود و در نتیجه آثار بسیار کاربردی، مردمی و در عین حال با اسالیب و استانداردهای بالای هنری هم خروجی کار بودند.
این چهار ویژگی مهم سبب شده بودند پنجمین جشنواره هنر مقاومت تفاوتهای بسیاری با چهار جشنواره پیشین داشته باشد. مهمترین این امتیازها همین نکته است که پسند جشنواره دیگر محدود به جامعه مخاطبانی اولیه نبوده و صدای این جشنواره به گوش مخاطبان بسیار بیشتری رسید. امتیاز دیگر نیز افزایش دو عنصر جذابیت و مردمی بودن آثار بود. کارهایی که در این جشنواره به نمایش درآمدند قابلیت عمومیشدن و دیدهشدن بسیاری دارند چون برای مخاطب امروز و مسائل امروز حرف برای گفتن دارند. برای مثال در بخش تایپوگرافی سرودهها و ترانهها» طرح بسیار جذاب و بانشاط حمیدرضا قربانپور» را هر هنرمند و هر نوجوانی میپسندد و تیشرتی که با آن طرح همراه شده بود بهنظرم قابلیت فروش بالایی دارد. در بخش طراحی صنعتی» بازیای را که صادق کمیلینژاد» برای کودکان و نوجوانان طراحی کرده بود، هر مسلمان و هر دوستدار معماری و نقوش ایرانی اسلامی دوست دارد برای فرزندش بخرد. نهتنها آثار حوزه طراحی صنعتی مثل همین بازی، یا چتر یا کوله هنری طراحیشده، بلکه آثار دیگر بخشهای جشنواره هم تا حد زیادی قابلیت تجاریسازی و حضور جدی در بازار و رقابت اقتصادی دارند؛ با اینکه مبتنی بر ارزشها و زیباییهای فرهنگی ایران اسلامی هستند. یا در بخش پوستر و تبلیغات شهری» بسیاری از آثار تولید شده در صورت استفاده شهرداریها قطعاً مورد پسند عموم مردم قرار میگیرند و تأثیر بسیار زیادی در احیای روحیه و نشاط ملی و احساسات حماسی، انقلابی و امیدوارانه ایرانی دارند. مثل سه بیلبوردی که سمیه صاحبی» با موضوع مطالبهگری در عرصه عدالت و اقتصاد طراحی کرده بود و در نمایشگاه افراد زیادی را به تحسین و تشویق برمیانگیخت؛ یا پوستر فانتزی و نوجوانانه امیررضا صباحیفر» که با تلفیق دو ژانر طنز و حماسه، میتواند در فضای دانشآموزی بسیار تأثیرگذار باشد؛ یا پوستر سهگانهای که خدیجه » با عنوان رؤیای کودکیام را ساختم» که به موضوع مهم نسبت رؤیا و امید با تمدن و پیشرفت ایرانیان پرداخته، یا پوستر انتقادی زینب ربانیخواه» با طرح اسکناس 20 تومانی که پیش از جشنواره هم منتشر و معروف شده بود و یا پوستر سهگانه و سریالی محمد شکیبا» با نقشآفرینی رئیسجمهورهای آمریکا!
همچنین است بسیاری از آثار تولیدشده در بخش نقاشی دیجیتال» بویژه آثار افرادی چون مجید صابرینژاد»، حسین صافی»، امیرمهدی گلمحمدی» و زهرا زرینپور» که در صورت استفاده در فضاسازیهای شهری، حس و حال خوب و بینظیری را برای شهروندان رقم خواهند زد. همچنین است آثار درخشان بخش تصویرسازی» مثل کارهای خانمها زینبمحمدی»، منصوره محمدی» و آقایان بهرامارجمندنیا»، سید حسامالدین طباطبایی» و حمیدرضا قربانپور» که البته تفاوتشان با بخش قبلی این است که شاید در ایام دهه فجر و برنامهها و آثار متناسب با تاریخ انقلاب بیشتر کاربرد دارند. برای مثال در کار خانم منصوره محمدی با یک نگاه، کل ماجرای جلاد خونریز و بیخردِ دوران پهلوی ارتشبد ازهاری» و افاضاتش درباره نوار» بودن شعارهای شبانه مردم ایران به بهترین نحو پیش چشم مخاطب میآید. در بخش عکس» هم با موضوع ن ایرانی، عکسهای زیبای بسیاری را دیدیم که در صورت استفاده در معابر عمومی و بویژه اماکن و محافل مخصوص به بانوان، تأثیر مستقیمی بر بالا رفتن روحیه، امید و اعتماد به نفس ن ایرانی دارد؛ بویژه آثار عکاسانی چون هدیه سلیمی»، حامد ملکپور»، نسرین عباسی»، محمد دشتی»، احمد ناجی»، جاوید نیکپور» و عکس با نشاط قهرمانی بانوان ورزشکار ما در رشته کبدی، عکس بانوی ویلچرنشینی که در پل طبیعت تهران در حال پرواز دادن یک بادبادک رنگی است، ع دلیر و تفنگبهدوش قشقایی، عان شاد ایرانی که در قطار به اردویی فرهنگی میروند، عکس بوسه یک ورزشکار سندرم داون بر چهره مهربان مادرش، از جمله تصاویر تحسینبرانگیز این بخش بودند. آثاری که در این چهار بخش اخیر برشمردم به جز طراحی فضاسازی و زیباییسازی شهری، در صفحهآرایی کتابهای درسی و بسیاری از فضاهای دیگر هم قابل استفادهاند.
از بخشهای مهم جشنواره بخش کارتون» بود. آثار بخش کارتون، عموماً بسیار خلاقانه، جذاب و مناسب و حال و روز امروز جامعه و کشور ما بودند؛ بویژه آثار هنرمندانی چون امیر انعامی»، محمدباقر سواری»، مهدی عزیزی»، محمود نظری»، حامد مرتضوی»، احسان گنجی» و. که در صورت انتشار درست میتوانند بسرعت در فضای شبکههای اجتماعی مورد پسند قرار بگیرند. از بخش کاریکاتور» بیشتر از همه، کاریکاتور هنرمندانهای که جابر اسدی» از چهره شاپور بختیار کشیده بود و تا حدی کاریکاتور محمد رضا دوست محمدی» از چهره اشرف پهلوی را پسندیدم. البته آثار این بخش به نسبت بخش کارتون شاید جز در ایام دهه فجر کارایی خاصی نداشته باشند.
و اما یکی از مهمترین بخشها بخش طراحی پرچم و کتیبه» بود. هنری که در عصر انقلاب اسلامی خود را دیگر بار تجدید مطلع کرد و در همین سالهای اخیر رشدی چندبرابر دهههای پیشین داشت. در پنجمین جشنواره هنر مقاومت، طراحان ایرانی، تصاویر و نقشهای درخشان و زیبای فراوانی را تقدیم به هیئتها و دستههای مذهبی و آیینی کردند. در این جشنواره میشد نمونهای از بالا رفتن کیفیت بصری هیئتهای جوانان ایرانی در سالهای اخیر را مشاهده کرد؛ بویژه با آثار هنرمندانی چون افهام مشهور، مجتبی حسنزاده، دانیال فرخ، مهدی دقیقی، سمیه صاحبی، ریحانه سجادی، آزاده قربانی، محبوبه جوادی پور، منصوره جوادیپور، مریم سادات ، فاطمه سادات ، سیدعلی حجازی و
تصویر و کلمه دو ابزار بینظیرند برای جاودان شدن افکار، اندیشهها، ادیان و تواریخ. با مرور تاریخ هنر دینی میبینیم مسلمانان بیشتر در کلمه و مسیحیان بیشتر در تصویر موفق بودند. درحقیقت شعری که در سنت ایرانی اسلامی وجود دارد در هیچکجای عالم وجود ندارد. اما اهمیت پنجمین جشنواره هنر مقاومت اینجاست که قابی زیبا و ستودنی از هنر تصویرگری ایرانیان و مسلمانان پیش چشم مخاطبان گذاشت که به افزایش باور درونی و اعتماد به نفس ملی و آیینی خواهد انجامید.
و باز به عنوان یکی از ساکنان کوچه ادبیات، این جشنواره را همچنین به خاطر همنوازیهای زیبای کلمه و تصویر میستایم. خوش به حال سطرها و سرودههایی که در این نقوش و قابها نشستند و ماندگار شدند.
و اما مهمترین کاستیهای این رویداد به یادماندنی به نظرم در سه بخشِ مانور رسانهای، تکشهری شدن نمایشگاه و نیز برنامهریزی مراسم اختتامیه بودند. به ویژه بخش رسانه و مراسم اختتامیه دو ویترین مهم جشنواره بودند که اگر زیباتر و حسابشدهتر بودند به مراتب تاثیرگذاری جشنواره را هم افزایش میدادند. گمان میکنم برای مراسم اختتامیه از طراحی دکور سالن اختتامیه، تا موسیقی و مداحی انتخابی، تا مجری، تا میهمانان سخنران، تا کلیپها برنامهریزی خاصی انجام نشده بود و آنهمه ذوق و خلاقیتی که در طی جشنواره شاهدش بودیم در این مراسم غایب بودند . تیم رسانه و روابط عمومی جشنواره هم عملکرد بسیار ضعیفی داشتند. نماد مدیریت رسانهای حرفهای یک رویداد فرهنگی این نیست که ما چهره مدیر رسانه و روابط عمومی جشنواره را مدام در رسانهها ببینیم. بلکه رسانه و روابط عمومی یعنی تا جایی که میشود خودمان کمرنگ شویم و ارتباط مردم با کارها و آثار را افزایش بدهیم. برعکس این جشنواره. من عکسهای متعددی از مدیر روابط عمومی دیدم ولی همین الان اگر برویم در سایت اصلی جشنواره (به نشانی www.festivalart.ir) و بخش گالری و گزارش تصویری را بازکنیم یک مطلب و یک عکس هم از نمایشگاه پیدا نخواهیم کرد و این فاجعه است. فاجعه است که از چنین رویداد تصویری و تجسمی بزرگی یک گزارش تصویری هم حتی در سایت اصلی نباشد. یا اینکه در همین سایت، همه اخبار بهجای فرمت متن با فرمت عکس منتشر شدهاند؛ امری که هر رسانهایِ مبتدی هم میداند یک افتضاح است در عالم خبر. چون ما اصلا تیم رسانه و سایت و روابط عمومی را برای پخششدن و عمومیشدن اخبارمان میخواهیم؛ بعد بیاییم سایت را طوری طراحی کنیم که کسی نتواند از اخبارش استفاده کند؟! (انگار که سایت ما یک سایت کتابخوانی یا شخصی باشد) و خیلی نکات دیگر که از حوصله این متن بیرون است.
از طرفی واقعاً حیف است که چنین رویداد کشوری و ارزشمندی فقط محدود به نمایش در پایتخت و در محدوده زمانی دهه فجر باشد. اگر جای مسئولان این رویداد یا دیگر مسئولان فرهنگی کشور بودم، مراسم اختتامیه و داوری برگزیدههای جشنواره را افتتاحیه نمایش این آثار در سراسر کشور قرار میدادم، تا جشنوارهای که در ورودیهایش ملی و فراتهرانی بود، در خروجیهایش هم ملی و فراتهرانی شود. البته همین حالا هم دیر نشده است.
منگ و شکستهبستهام، قهوهچی
خرد و خمیر و خستهام، قهوهچی
خورشیدی فراتر از زمان، زبان و مکان
نگاهی به تئاتر ایرانی - سوریِ الشمس تشرق من حلب»
به بهانه ی اکرانهای اخیرش در ایران
یک
خط سومها کماند، ولی تاثیرگذارند. در طول تاریخ، حرکتکردن بین دوگانههای افراطی و تفریطی هیچگاه کار آسانی نبوده است.
بحث این یادداشت درباره ی یک تئاتر متفاوت و دیدنی است. اما به مقدمهای احتیاج دارد: تئاتر از آن هنرهایی است که در طول تاریخ سرزمینها، طیفهای مخاطبانی متغیر و متفاوتی داشته است. اگر به تاریخچه و پیدایش این هنر توجه کنیم میبینیم تئاتر در عصر آغازین و دوران پیدایش خویش از مردمیترین هنرها بوده است. چه در عصر باستان و آنهنگام که این هنر با آیینها و باورهای دینی درآمیخته بوده، و چه در نخستین لحظات ثبت شده در تاریخ این هنر در سرزمین یونان. در آن روزگار تئاتر معجونی گرم از هنرهای گوناگون بود که مردم کوچه و بازار را سرگرم میکرد و گاه به ایشان حکمت و دانش میآموخت. اما سیر تاریخی این هنر دایره مخاطبانیاش را بارها بستهتر و بازتر کرده است، تا آنجا که در دورانهایی این هنر صرفا خاص ثروتمندان، درباریان یا نخبگان خاص یک جامعه شده است.
مخصوصا در دوران مدرن و با ظهور تلویزیون و سینما، گسست جدی بین این هنر و مخاطب عمومیاش هرروز بیشتر و بیشتر شد و تئاتر به وادی تناقضها و دوگانگیها گرفتار آمد.
دوگانهای که برای این گوشه از عالم هنر به وجود آمد، این بود که تئاتر در چنین شرایطی برای ادامه ی حیات خویش، یا باید فاخر و نخبهپسند باشد یا مبتذل و مردمپسند. یا تئاتری هنری، فنی و مبتنی بر متنهای فاخر که صرفا برای گروهی خاص از نخبگان یا طبقات - ی، علمی و اقتصادی - بالای جامعه قابلفهم و لذت است؛ یا تئاتری سطحی، عامهپسند، تجاری، و به منظور سرگرمی عموم مردم و فروش بالا.
در کشور خودمان، با آغاز عصر انقلاب اسلامی تا حدی راه برای خط سوم آغاز شد. خط سوم یعنی تئاتری که به سبب ارزشهای ساختاری، متعلق به دسته اول تئاترهاست، یعنی فنی و حرفهای و هنری است، و به سبب ارزشهای محتوایی متعلق به دسته دوم تئاترها، یعنی قابل فهم برای عموم مردم است، و سخن دل ایشان. در هنرهای دیگری چون نقاشی و موسیقی سنتی هم شاهد چنین اتفاقاتی بودیم؛ در آغاز انقلاب نقاشیهای بسیاری خلق شدند که خواص از نظر هنری تأییدشان میکردند و عوام دوستشان داشتند. موسیقیهای بسیاری نواختهشد که علیرغم اصالت و زیبایی، زمزمه ی مردم کوچه و بازار هم بودند.
در آغاز انقلاب شاید بیش از همه ی عوامل، سه عامل در این موضوع مؤثر بود: اول، بستهشدن شرایط تولید موسیقی و تئاتر مبتذل؛ دوم انقلابی بودن» و دغدغه ی مردم داشتن» خود هنرمندان عرصههای مختلف، و سوم توقعی که مردم از هنرمندان خود داشتند، تا حنجره و تریبون خواستههایشان شوند. اما به ویژه با ورود انقلاب به دومین دهه ی خود، و اتفاقات تلخی که در عرصه مدیریت فرهنگی کشور افتاد این خط سوم تضعیف شد و باز هواداران همان دو قطبی قدیمی میداندار شدند. یا تئاترهای هنری و اشرافی که در محتوا سخنی جز سخن احزاب ی خاص یا نوستالژیهای نخبگانی چیزی نداشتند (و ندارند) و هرروز کمرونقتر و اختصاصیتر میشدند (و میشوند)، یا تئاترهای سطحی و ضعیفی که با استفاده از بازیگران مشهور سینما و تلویزیون یا جاذبههایی مشابه، قصدی جز جمعکردن سرمایه و پر کردن جیب سرمایهگذاران نداشتند (و ندارند).
دو
تا اینجا هرچه نوشتم مقدمه بود. اصل مطلب اینجاست: خورشید از حلب طلوع میکند» (یا همان: الشمس تشرق من حلب») به کارگردانی کوروش زارعی» باری دیگر از جنس خط سوم» است و برای فرهنگ و هنر روزگار ما مغتنم.
گمان میکنم نخستین متنی که پیش روی کارگردان این نمایش عربی بوده است همان نمایشنامه معروف ابوباسم حیادار» با عنوان هیهات» است؛ نمایشنامهای آیینی که نزدیک به سی سال است با عنوان خورشید کاروان» و با کارگردانی محمود فرهنگ» در ایران روی پرده میرود و جزء محبوبترین نمایشهای آیینی است. باید توجه کرد که اینگونه نمایشهای آیینی شاید در نوع خود خوب و ارزشمند باشند و از جنس دو گونه ی نمایشی خاصی که گفتیم نباشند، اما در حوزه ی مخاطب سرانجام فراتر از اقشار مذهبی نمیروند. درحالی که نخستین ویژگی خاص نمایش خورشید از حلب طلوع میکند» این است که از جنس نمایشهای اقتباسی است و خوانشی خاص، متفاوت و نو از آن نمایشنامه ی دیرین داشته است. خوانشی که دایره مخاطبانی این نمایش را خیلی فراتر از اقشار مذهبی برده است. کوروش زارعی در این اثر اقتباسی خود سراغ موضوعی رفته است که موضوع روز جهان و همه ی مردم آن، به ویژه مردمان مشرقزمین و غرب آسیا است. مسائلی چون داعش» و تکفیر»، مسئلهی این حزب و آن حزب، و این کشور و آن کشور نیستند، بلکه مسئله ی روز جهاناند.
و البته که زارعی با نگاهی تطبیقی که به اتفاقی چون عاشورای امام حسین (علیه السلام) و جنایات امروزی داعش داشته است، جدا از چندبرابر کردن مخاطبان یک تئاتر آیینی، به آن عمقی تمدنی، فکری و استراتژیک در فهم اندیشه و تاریخ اسلام، و همچنین مسائل جهان معاصر داده است. مخاطبی که این تئاتر را در سال 2019 تماشا میکند، از یک طرف وقایع امروز جهان را، با تاریخ میفهمد و از طرفی دیگر هم تاریخ را با وقایع امروز جهان میخواند. جنایات یزیدیان چگونه بود؟» ذهن معاصرشناس میگوید: مانند جنایات داعشیان؛ جنایات داعشیان چگونه بود؟ » ذهن تاریخشناس میگوید: مانند جنایات یزیدیان». تماشاگرِالشمس تشرق من حلب» فراتر از یک مواجهه ی تاریخی یا ی، به فلسفه ی تاریخ پرتاب میشود و در رفتوآمدی دیالکتیکی مدام از عین به ذهن، و از ذهن به عین میرود. این تعمّق و فرارفتن تئاتر از مرزهای زمانی، هنر بینظیر این نمایشنامه و امتیاز دومی است که جدا از گستردهشدن مخاطبانش کسب میکند.
چنانچه در امتیاز دوم گفتیم الشمس تشرق من حلب» مرزهای زمانی را درنوردیده است؛ سومین امتیاز خاص این نمایش هم، بیرون رفتنش از حصار مرزهای زبانی و مکانی است. الشمس تشرق من حلب» را یک کارگردان ایرانی، با استفاده از زبان عربی، بازیگران عرب و در یک سرزمین اصیل عربی به روی صحنه برده است. اولین و اصلیترین اجراهای این نمایش در سوریه بوده است و جالب اینکه در آن سرزمین هم با استقبال فراوان مخاطبان عربزبان مواجه شده است. از این جهت، این نمایش جدا از موضوع و محتوا، در اجرا و ساختار هم فرامرزی و بینالمللی است. از سویی دیگر هم الشمس تشرق من حلب» قدمی است در راستای گفتوگوهای جهانی هنرها، و حفظ محبت و وحدت عمیقی که طی سالیان اخیر بین دو ملت ایران و سوریه بهوجود آمده است.
روزهای پایانی بهمنماه، گمان میکنم برای نخستینبار این نمایش با همان زبان عربی و بازیگران سوری به سالن تئاتر شهر تهران آمد و شگفتانگیز که علیرغم زبان غیرفارسی، برای مخاطبان فارسیزبان هم نفسگیر و لذتبخش بود.
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهتر است*
این سه ویژگی وقتی به توان هنری بالای کارگردان و هنروران نمایش اضافه میشود نتیجهاش ظهور دوباره و قدرتمند خط سوم تئاتر خواهد بود. کارگردانی، متن، طراحی صحنه، طراحی لباس، طراحی چهره، طراحی حرکات نمایشی، طراحی نور، طراحی صدا و موسیقی، و بازیهای فوقالعاده ی بازیگران، این نمایش را به نمایشی دیدنی و خاطرهانگیز تبدیل کرده است. مخاطبی که به تماشای این تئاتر رفته است تا مدتها موسیقیهای درجه یک و لذتبخشش را در گوش خود دارد و چهره و بازی بازیگرانش (به خصوص بازی مروان غریواتی » در نقش راهب مسیحی، و حسان الفیصل» در نقش یکی از تکفیریان و حرامیان) را فراموش نخواهد کرد.
البته من هم به عنوان یک مخاطب عام هنر، نقدهایی به این نمایش دارم. به ویژه به آن پرده از نمایش که بازیگر نقش امام حسین علیه السلام، بدون شکوه و تمهیدات لازم در صحنه حاضر میشود، و همچنین تاحدی به زنده نبودن موسیقیها. اما اینقدر میدانم که چنین تئاتر مردمی زیبایی که به بهانه ی مردمیبودن دست از هنر نکشیده، و به بهانه ی هنریبودن گفتگو با مخاطب عمومی را رها نکرده است مغتنم است، باید حمایت شود و ادامه پیدا کند.
*مولوی
*منتشر شده در رومه قدس (صفحه ادب و هنر قدس زندگی» نهم اسفند 1397)
تحریر محل نزاع
توجه به مسئلۀ زنبودن و و اولویت دادن به نگی، از مسائلی است که با ورود به دوران مدرنیته و پیروی نهضت تجددطلبی غربیان، در نقد و نظر و ادبیات ما هم وارد شد. بررسی آثار ادبی با چنین رویکردی قطعا میتواند از جهاتی مفید باشد؛ اما باید دقت داشت معلوم نیست توجه به این مسئله تا چقدر در ارزشیابی و داوری کلی ادبیات ن مهم است یا نیست. و یا اینکه زیبایی و اهمیت اثری ادبی که مولفش یک زن است تا چقدر به این مسئله وابسته است یا نیست.
سالها پیش با استاد گرامیام جناب آقای میرشکاک _که بیتعارف در شعر و تفکر از برترینهای روزگار ماست_ در همین موضوع به گفتوگویی درازدامن نشستیم. تا آنجا که به خاطر دارم استاد من آن روز گفت شعر ن با فروغ فرخزاد آغاز میشود. استاد گفت ما در تاریخ ادبیاتمان قبل از فروغ چیزی به نام شعر ن و زنی که شاعر باشد و شعرش نه باشد نداریم. در پاسخ سخن ایشان وقتی شاگرد _که من باشم_ از پروین اعتصامی سخن گفت، استاد برآشفت و تصریح کرد: پروین اصلا زن نبود، مرد بود؛ چون شعرش مردانه بود و نتوانسته بود از سایۀ شعر مردان روزگار خود و همچنین تاریخ بیان مردانه در ادبیات کهن بیرون بیاید.
سخن استاد من شاید تا حدی درست بهنظر میآمد اما سخن تازهای نبود. انکار پروین هم رسمی نو نبود. از آغازین روزهایی که شعر پروین اعتصامی در زمان نوجوانیاش در نشریات روزگار خود منتشر شد تا همین امروز با حملهها و هجمههای فراوانی همراه بوده است. به نظر این دوستدار ادبیات، جدا از معدود نقدهای خیرخواهانه و منصفانه، حملات و انتقاداتی که به شعر پروین شده و میشود را میتوان به دو دستۀ کلی تقسیم کرد:
نخست: انتقادات و هجمههای دوره اول که مربوط به همان روزگار بود و از چشماندازی ارتجاعی و مردسالارانه انجام میشد
دوم: انتقادات و هجمههای دوره دوم که مربوط به روزگار متاخر است و از چشماندازی ظاهرا نوگرایانه و فمینیستی انجام میشود
گروه اول میگفتند پروین شاعر آن شعرهای درخشان نیست و مردان شاعر مختلفی را سرایندۀ شعرها معرفی میکردند. از دهخدا و بهار گرفته تا پدر پروین و شاعران کماهمیت و متروک صوفی (که اتهام یک شخصیت فرهنگی بهایی آن روزگار بود به پروین). گروه دوم هم میگفتند و میگویند شعر پروین شعری نه نیست و شعر او ادامه شعر مردان است. چنانچه میبینید، پروین اعتصامی جزو معدود شاعرانی است که از دو طیف متقابل و متناقض، طرد و تکذیب شده است.
اینجا این دو گروه ظاهرا متخاصم سه نقطه مشترک دارند:
اشتراک نخست طرد، تکذیب و تحقیر شاعر سرشناس و محبوبی به نام پروین اعتصامی است.
اشتراک دوم زدن برچسب و اتهام مرد بودن» به این بانوی شاعر است، هرچند از دو منظر متفاوت. گروه اول که انتساب شعرهای پروین به او را منکر میشدند میگفتند یا پروین یک زن نیست و یک مرد است، یا اینکه شعرها را یک مرد دیگر سروده و خلاصه شاعر شعرها یک مرد است. گروه دوم هم با نگاه ظاهرا فمینیستی به طعنه میگفتند شاعر این شعرها انگار» یک مرد است!
اشتراک سوم اما مرد بودن اکثریت قاطع این منتقدان در هردو طیف و دوره، حتی در طیف منتقدان معتقد به انگارههای فمیسنیستی است. موضوعی که در طیف اول خیلی جای تعجب ندارد ولی در طیف دوم خیلی جالب است، که گروه زیادی از آقایان منتقد میخواهند به یک خانم شاعر بگویند تو خانم نیستی و ما بهتر میدانیم قوانین زن بودن و نه بودن را!
وقتی از منظری که اینجا گشوده شد، موضوع را بررسی و تماشا میکنیم تازه عیار و اعتبار نقدها دستمان میآید. چرا در یک دوره زنستیزان و در دورهای دیگر هواداران حقوق زن منتقد یک شاعر میشوند؟ چرا مردسالاران و زنسالاران در نقد و تخریب پروین اعتصامی با هم اشتراک نظر دارند آنهم با دلایلی کاملا برعکس هم؟
اصل مطلب
هرچند محبوبیت و موفقیت در یک بازۀ زمانی دلیلی بر توفیق و برتری حقیقی نیست، اما به هرحال پروین اعتصامی یک شاعر محبوب و موفق است؛ شاعر موفقی که بسیاری موفقیتش را تاب نیاوردند و با آن جنگیدند. در دورههای بسیاری گروهی از منتقدان به جنگ پسند عمومی مردم رفتهاند. گاهی موفق بودهاند و گاهی شکستخورده. گاهی برحق بودهاند و گاهی باطلاندیش. برای فهم حقیقت باید از هیاهوهای زمانه فراتر رفت تا داوری نهایی زلال و بیشایبه باشد. آنگاه که منتقدی از روی غرض و جهالت به جنگ یک هنرمند میرود، موفق هم بشود باطل است و آنگاه که منتقدی با بینش و صداقت به اثری انتقاد کند، هرچند صدایش به جایی نرسد، حقیقت را نباخته است.
امروز وقت داوری داوریهاست. اکنون صدوچندسال از تولد پروین گذشته است و هفتاد و چندسال است که خاک سیهش بالین است. با فرازونشیب ایام و وزیدنِ خزانِ بر پیکر ادوار، منتقدان متقدم شعر پروین با آنهمه برگوبر بر باد شدند اما آتش شعر پروین همچنان روشن است. دیگر کسی به آن اتهامات جز به طعن و طنز نمینگرد. اما نقد گروه متاخر هنوز قابل بررسی است. چه از سوی چهرههای مهمتری مثل عبدالحسین زرینکوب و حبیب یغمایی و استاد خودم و چه چهرههای ژورنالیستی و کماهمیتتر.
ایشان میگویند شعر پروین نه نیست و شعر فروغ نه است»
برای تحلیل چنین وضعی باید از مسئلۀ زنبودن پرسش کنیم. چه چیزی اساس و اصالت زن است؟ یک شاعر زن باید به چه مولفههایی روی بیاورد که گویای نگی شعرش باشد؟
وقتی انبوه نقدها را بررسی میکنیم میبینیم عموم اتهامات و انتقادات در چند حوزه خلاصه میشوند (که اکثرا هم در قیاس با شعر فروغ مورد توجه قرارمیگیرند):
گروهی با ابتنای بحث به شدت بیشتر احساسات در ن نقد خود را شروع میکنند و از چیزی به نام رقت نه» سخن میگویند. نقدی که از اساس راه به جایی نمیبرد. درست است که وقتی در کل بخواهیم مردان و ن را با هم مقایسه کنیم میبینیم ن احساسات بیشتری دارند؛ اما در عالم شعر احساسات جزو ارکان اصلی است و زن و مرد ندارد. حتی فراوانی و افزونی احساس در شعر هم ربطی به نگی و مردانگی ندارد. اگر با این نگاه بخواهیم موضوع را بررسی کنیم لابد در مقایسۀ شاعری مثل فریدون مشیری با سیمین بهبهانی باید بگوییم فریدون نام یک زن است و سیمین نام یک مرد! (و از اینرو ارزش شعری ایشان اندک است!) اتهاماتی که تاکنون به این دو شاعر اصابت نکرده است! از طرفی حتی اگر این فرض را هم قبول کنیم و بخواهیم سخنان آنان که انتخاب قوالب کهن و فاخر» و همچنین صلابت و استواری زبان شعری» پروین را نشانۀ احساسگریزبودن و مردبودن پروین میدانند را بررسی کنیم، باید نظر ایشان را به آنهمه شعر عاطفی پروین اعتصامی، مخصوصا آنها که در همدردی با طبقات محروم و فقر و بیعدالتی شایع عصر پهلوی سرودهشدهاند جلب کنیم. مطلبی که از چشم هیچ شاعر و دانشمند ادبیات بیغرضی پنهان نمانده. چنانچه یکی از بانوان شاعر سرشناس روزگار متاخر یعنی سیمین بهبهانی در اینباره نوشته است: احساس و عاطفه در شعر پروین سخت قوی است و خواننده را در بعضی موارد به شدت منقلب میکند. »
گروهی دیگر به جای مطلق احساسات، نبود عشق و عاشقی را دال بر نهنبودن شعر پروین میدانند. انتقاد این گروه از گروه قبل معقولتر است، چون اصل گزاره مقدمه تاحدی درست است. عشق، در یکی از محدودههای رایج خودش، یعنی عشق جوانانه به جنس مخالف در شعر پروین خیلی پررنگ و جزو مضامین و معانی محوری نیست. اما آنچه باعث میشود نقد ایشان هم راه به جایی نبرد این است که عشق ارتباط و اختصاصی به عالم ن و نگی ندارد. عشق یک مفهوم فراجنسیتی و انسانی است. نه بودنش و نه نبودنش ربطی به نگی و مردانگی در شعر ندارد.
گروه سوم -که شاید گروه هم نباشند و از افراد فراتر نروند- برای اثبات نهنبودن شعر پروین _با شگفتی هرچه تمامتر!_ سراغ واژگان و مفاهیمی انضمامیتر و کوچکتر از احساس» و عشق»، یعنی غریزه» و جنسیت» رفتهاند. اینان میگویند در شعر پروین به اندازۀ شعر فروغ غریزۀ نگی وجود ندارد. بله، مقدمۀ سخن این افراد از مقدمۀ دو سخن قبل قطعیتر است (البته اگر ما معنایشان را درست فهیمده باشیم!) ولی نتیجهاش مضحکتر. اگر غریزه و ابراز جنسیت نه در شعر شاعری کم باشد ضعفی برای او نیست. غریزه نهایتا یک مفهوم حیوانی (دورتر از مفاهیم انسانی و خیلی دوراتر از مفاهیم مربوط به جهان و فکر ن) است.
حالا وقت آن است که دوباره به اصل مطلب برگردیم. زن بودن یعنی چه؟ نگی در شعر چگونه آشکار میشود؟ چرا شعر پروین نه نیست به تعبیر آقایان منتقد؟ به خاطر عدم وجود احساس در شعر او؟ احساسات که گفتیم و گفتهاند در شعر او فروان و شدید است؛ به خاطر عدم پررنگبودن عشق و عاشقی زوجطلبانه در شعرش؟ این هم که گفتیم ربطی به نگی ندارد، عشق یک ویژگی انسانی است؛ به خاطر عدم ابراز غریزه و جنسیت؟ غریزه و جنسیت هم که گفتیم مفهومی حیوانی و سطحی است و ربطی به جهان و نگاه نه ندارد. پس چه؟ چرا شعر پروین _مخصوصا در مقایسه با شعر فروغ_ از سوی بعضی آقایان منتقد و البته خیلی مستظهر به منورالفکری متهم به نهنبودن میشود؟
اول این پرسش را پاسخ میگویم که جدال را به احسن وجه به پایان ببریم اما بعدش یک استدلال هم دارم:
با رد سه رویکرد اصلی منتقدان شعر پروین در اثبات نه نبودن شعر این بانوی شاعر، به نظرم اهتمام و تلاش ایشان برای چنین قیاس باطلی چیزی جز اصالت و حضور پررنگ سنت» در شعر پروین اعتصامی نبوده و نیست. اکثریت قاطع این سه دسته منتقدان متاخر پروین از جرگۀ منورالفکران و تجددخواهانی بودهاند که نفی سنت و مبارزه با هرگونه حضور سنت در جهان امروز هدف، باور، مرام و گاه وظیفۀ مقرّر و ماموریت مستمر ایشان بوده است. پروین هم، که از جمله شاعرانی است که علیرغم نوآوری و تازگی در کار خویش، با شعرش پیوندی میان زیباییهای جهان سنتی و مخاطبان جهان نو بهوجود آورده بود طبیعتا در چشم ایشان _و مخصوصا در مقایسه با فروغ که نسبت محکمی با عالم سنت نداشت_ محکوم و متهم بوده است. اما از آنجا که این اتهام برای هیچ داور و شاهدی محکمهپسند نیست؛ منتقدان مذکور! لاجرم وادار به جعل جرم برای متهم مظلوم قصۀ ما شدهاند.
و اما استدلال: چنانکه گفتیم عشق زوجطلبانه و احساسات و. خاص ن نیست. اما یکی از بارزترین مفاهیمی که خاص ن و عالم نه است عشق مادری» است. چیزی که خیلی از به ظاهر روشنفکرها اصلا نمیفهمندش و سالهای متمادی زنبودن و مدرنبودن و پیشرفت و موفقیت و به اوج رسیدن یک زن را در مسیری برخلاف آن تفسیر و تبلیغ میکردند و میکنند. البته که این عشق و این بعد از نگی در شعر بانو فروغ فرخزاد بسیار کمرنگ است؛ اما خوانندۀ هوشمند شعر میداند فروغ فرخزاد در بعضی سطرها انگار آن را جستجو میکرده و به این حس عظیم نه رشک میبرده است. فروغ در این سطرها نشان میدهد برخلاف خیلی از هوادارانش _که توامان مخالف پروین هم بودند_ اتفاقا اوج و موفقیت و زنبودن را در جای دیگری جستجو میکند و کمبود آن را در خود و زندگی خود احساس میکرده است. در زن روشنفکر عاشقپیشۀ مدرن و کافهنشین نه؛ در همان زن مادرِ سنتی و عفیف و معصوم:
کدام قلّه کدام اوج؟ / مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش! / ای خانههای روشن شکاک / که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر / بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند / مرا پناه دهید ای ن سادهٔ کامل! / که از ورای پوست، سر انگشتهای نازکتان / مسیر جنبش کیف آور جنینی را / دنبال میکند / و در شکاف گریبانتان همیشه هوا / به بوی شیر تازه میآمیزد.»
برعکس در شعر پروین اعتصامی، علیرغم اینکه زندگی دشوار و کوتاهش به او اجازۀ مادرشدن نداد؛ این بعد لطیف و عمیق از نگی موج میزند. در حقیقت در شعر این شاعر عشق زوجخواهانه به نفع عشق مادری کنار رفته است و این کنار رفتن به هردلیلی که باشد ارزشمند است. چه از این جهت که شاید شاعر احساس میکرده وقتی اکثریت قاطع شعرا راوی و سرایندۀ آن عشق خط و خالی هستند من راوی و سرایندۀ عشقی دیگر باشم؛ چه از این جهت که شاعر جامعه و مخاطبان را محرم رازها و عاشقانههای شخصی خود نمیدانسته و آقایان منتقد را قابل ورود به حریم خصوصیاش؛ و چه از آن جهت که شاعر ترجیح داده به نفع جامعه و مردم از جهان فردی و شخصی خود سخنی به میان نیاورد. به قول زندهیاد اخوان ثالث: از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی مثلا همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد، در دیوانی با پنجهزار بیت فقط یک یا دوجاست که از خودش حرف زده و "منِ شخصی و خصوصی" او از پسِ پشت شعرش خود مینماید و جلوه میکند.»
پروین اعتصامی در شعرهای بسیاری سراغ کودکان، به ویژه کودکانی که مادر یا پدر خود را از دست دادهاند و یا در رنج و فقر زندگی میکنند رفته است و دست مهربانی بر سرشان کشیده است.
قطعههایی با این مطلعها که صراحتا سراغ کودکان مادر از دست داده یا پدرازدست داده رفته است:
به سر خاک پدر، دخترکی / صورت و سینه بناخن میخست / که نه پیوند و نه مادر دارم / کاش روحم به پدر میپیوست. »
یا : دی، کودکی بدامن مادر گریست زار / کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت / طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند / آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت/ اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست / کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت »
یا: دختری خرد، شکایت سر کرد / که مرا حادثه بی مادر کرد / دیگری آمد و در خانه نشست / صحبت از رسم و ره دیگر کرد / موزهٔ سرخ مرا دور فکند / جامهٔ مادر من در بر کرد. »
یا: دختری خرد، بمهمانی رفت / در صف دخترکی چند، خزید / آن یک افکند بر ابروی گره / وین یکی جامه بیکسوی کشید .» یا: کودکی کوزهای شکست و گریست / که مرا پای خانه رفتن نیست / چه کنم، اوستاد اگر پرسد /کوزهٔ آب ازوست، از من نیست . روی مادر ندیدهام هرگز / چشم طفل یتیم، روشن نیست / کودکان گریه میکنند و مرا / فرصتی بهر گریه کردن نیست / دامن مادران خوش است، چه شد / که سر من بهیچ دامن نیست / خواندم از شوق، هر که را مادر / گفت با من، که مادر من نیست .»
یا شعرهایی که عواطف مادری را در عالم حیوانات تصور و تخیل کرده است. مثل غزلی با این مطلع:
گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری / کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری.»
و یا شعر دیگری با این مطلع: از ساحت پاک آشیانی / مرغی بپرید سوی گار. »
تا شعرهایی که پروین از زاویۀ سوم شخص به ستایش مادری پرداخته :
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ / بزرگ بوده پرستار خردی ایشان / بگاهوارهٔ مادر، بکودکی بس خفت /سپس بمکتب حکمت، حکیم شد لقمان»
و همچنین شاهکارشعر عرفانی لطف حق» که انگار سرودۀ خیال و خلاقیت و عرفان مولانا جلال الدین محمد بلخی است، اما نه یک مولانای مرد. بلکه روایت یک مولویِ زن از قصههای حضرت موسی و با یک زاویه دید نه. چه اینکه قصص پیامبران در اشعار پیشینیان از مناظر گوناگون و با روایات و الحان مختلف نقل و بازآفرینی شده. اما شاهکار پروین این است که برای اولینبار با روایتی نه و با تمرکز بر یک شخصیت زن سراغ چنین قصههایی رفته است:
مادر موسی، چو موسی را به نیل / در فکند، از گفتهٔ رب جلیل / خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه / گفت کای فرزند خرد بیگناه /گر فراموشت کند لطف خدای /چون رهی زین کشتی بی ناخدای. »
با اینهمه احساسات شدید و جهان و نگاه و منظر دقیق مادرانه؛ دیگر کدام منتقد اهل مطالعه و دقتی میتواند بگوید شعر پروین نه نیست؟! با استناد به نکات، شواهد و استدلالی که در متن آمد، نگارنده معتقد است پروین اعتصامی در میان تمام بانوان شاعر تاریخ، _دستکم تا پیش از انقلاب_ نهترین شعرها را سروده است و در این موضوع رقیبی ندارد. حالا اینکه بعضی آقایانِ فمینیست چه تصور و درخواستی از زنبودن دارند به خودشان مربوط است.
منتشر شده ابتدا در وطن امروز و سپس شهرستان ادب
دود شد
سوی آسمانها رفت
ابر شد
جانب زمین برگشت
رعد شد
قطرهقطره
باران شد
رود شد
دمبهدم
فراوان شد
سیل شد
در کویر میهن ما
مثل آتش گرفت دامن ما
ما: همان مردمان غافل در
زندگیهای پوچ یومیّه
ما: همان مردمان غافل از
آهِ دریاچهٔ ارومیّه
برای خودم مینویسم
از اتاق قرمزم در موسسه
و از میز شلوغ و پر حرف و حدیثم
این را بنویسم دیگه رایانهام را خاموش میکنم و میروم خانه
امسال در مجموع سال سخت و تلخی بود برایم. از جهات متعدد. تقریبا همه جهات. از طرفی تمام هم نشده. یکعالمه مصائب و مسائل هستند که هستند و اینجا دفن نمیشوند. واقعا کاش میشد با تحویل سال، رنجها، داغها، خستگیها و استرسهای سال قبل را هم تحویل داد و جدیدهایش را از مامور معذوری تحویل گرفت. اما چون در مجموع آدم شکرگزار و اهل دقتی هستم نمیتوانم خوبیها را هم نبینم: خدای مهربان، خانوادۀ خوب، رفیق خوب، آرزوهای خوب، همصحبتهای خوب، همکارهای خوب، همدردهای خوب، همرنجهای خوب، همقفسهای خوب، همبندهای خوب و.
قدیمها میگفتم :
دوست خوب کسی نیست که بتوانی با او بخندی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر خری میتواند بخندد. دوست خوب تو کسی است که بتوانی با او و پیش او گریه کنی. چون آدم با هرکسی نمیتواند همگریه باشد.»
الآن که پیراهنهای بیشتری نسبت به گذشته خودم پاره کردهام، یک جمله قصار و با کلاس دیگر هم به ذهنم میرسد:
اگر هنوز آدم باشی، همنوع تو کسی نیست که بتوانی درکنار او نفعببری و لذت. همنوع تو کسی است که بتوانی با او کار کنی و رنج بکشی. چون تجربه ثابت کرده آدم با هر گاوی میتواند علف بخورد. ولی چشیدن طعم رنج و مزه دشواری کار، یک هنر و تجربهی شدیدا انسانی و متعالی است. خیلیها نمیفهمندش، هرچند روی دو پا راه میروند»
از همه این مباحث فلسفی و حکمی گذشته، دلم میخواهد در پایان سال، از همه کسانی که مخصوصا در عوالم مربوط به رسانه و ادبیات (حوزه خبر و گزارش، رسانهها، ترجمه، عکس، گرافیک، تصویر، یادداشت و.) در کنار هم کار کردیم و رنج بردیم و لذت و رنجش را چشیدیم، تشکر کنم و عذرخواهی.
تشکر؛ چون کار و تلاش و دقت و هنر و سلیقه و وسواس و شوق و عشق و دیگرخواهی و خودنخواهی و نخوابیدن و نخوردنشان را دیدهام.
(باید رسانهای باشی تا بفهمی حجم بالا و دشواری و استرس و ظرافت کاری رسانهایها را از یکسو و بیمهری و بیتوجهی دیگران به ایشان از سوی دیگر. مخصوصا رسانهۀای عالم فرهنگ)
عذرخواهی؛ چون به سرشلوغیها، تنبلیها، کاهلیها، کمبودنها و بیدقتیهای خودم بیتعارف واقفم. بیش از این شرایطم ایجاب نمیکرد و زورم نمیرسید. چه برای کار، چه خانواده، چه دوستان و چه بدتر از همه، خدای خالق کار و خانواده و دوستان.
گفت: کمِ ما گیر و عذر ما بپذیر / بیش از این بر نیامد از دستم.
امیدوارم روزبهروز در این سرزمین مفهوم و ارجمندیِ کار» بر شعار» و بود» بر نمود» برتری پیدا کند.
و امیدوارم رسانهایها، مخصوصا رسانهایهای عالم هنر و فرهنگ؛ که ویترین و ویترینساز سرزمین و آیین ما در جهان مدرن هستند، روزبهروز و بهتر از قبل شانیت و جایگاه خود را در تمدن نوین ایرانی اسلامی پیدا کنند.
بحرمة محمد و آله الاطهار، الأئمه الآبرار.
در پنجاه سال اخیر وقتی بسیاری از سینماگران مشرقزمین مانده بودند که حقیرانه تسلیم هنر و صنعت سینمای غرب شوند یا تماما هنر و غرب را یکجا بدرود بگویند، وقتی بسیاری از نخبگان و هنرمندان عالم شرقی درگیر بحثهای فلسفی درازدامن و بینتیجه بودند دو مرد ژاپنی به راه افتادند و کار خودشان را شروع کردند.
در نتیجه ژاپن _همان ژاپن شکستخورده و تحقیر شده در حملۀ اتمی آمریکا_ دو پیرمرد به عالم هنر تقدیم کرد. یکی ایسائو تاکاهاتا» بود که روحش شاد و بعدا دربارهاش خواهم نوشت و دیگری هایائو میازاکی» است که هنوز در کنار ماست و زندهباد.
میازاکی به نظر من بزرگترین انیمیشنساز زندۀ دنیاست. او را والت دیزنیِ ژاپن خواندهاند؛ چون نمیخواهند از ژاپن فراتر باشد. و الا به نظر من او بزرگتر از این حرفهاست. هرچند با تولد در مشرقزمین اقبال رقبای غربی را نیافته باشد
میازاکی و تاکاهاتا در سیر آثارشان گاه مقلد و متاثر و منفعل بودهاند در برابر غرب و گاه مهاجم و مولد و مقتدر و کاملا شرقی و ژاپنی. باری به نظرم دومی بر اولی میچربد، در جهانی که همه بیهمهچیز شدهاند و یکروز هم مولد و خودمختار نبودهاند.
شاهکار بینظیر میازاکی انیمیشن نخبگانی شهر اشباح» (2001) است. ولی این روزها که سیل و زله و تحولات و مخاطرات زمین ذهنمان را درگیر کرده است دوست دارم از دیگر کارهای فوقالعادۀ این پیرمرد مهربان ژاپنی سخن بگویم.
زمین و بهطور کلی طبیعت _چنانچه از یک مشرقزمینی اصیل انتظار داریم_ از مهمترین مولفههای آثار و دغدغههای ذهنی میازاکی است. در اکثریت انیمیشنهای او این مسئله را میبینیم. ولی سهکار درخشان او این موضوع محوریت دارد. یکی ناوسیکا از درۀ باد» (۱۹۸۴) است، دوم لاپوتا قلعهای در آسمان» (۱۹۸۶) و سرانجام انیمیشن نفسگیر و حماسی شاهزاده مونونوکه» (۱۹۹۷) است.
شاید بعد از شهر ارواح، شاهزادۀ مونونوکه محبوبترین و مهمترین انیمیشن هایائو میازاکی است. این انیمیشن فروش بسیار بالایی را در اکرانهای جهانیاش داشته، نظر منتقدان را جلب کرده و در فهرست سایت آی ام دی بی شصتوچهارمین فیلم محبوب دنیای سینماست.
همین الان خیالتان را راحت کنم: اگر تا کنون با انیمیشنهای ژاپنی، مخصوصا اینگونه آثار نخبگانی آشنایی ندارید و صرفا سلیقه و طبعتان با انیمیشنهای یکنواخت و کودکانۀ غربی پرورش یافته (مثل خودم و همۀ ملت ایران!) باید بدانید قبل از دیدن این انیمیشن تمام تصورات خودتان از یک انیمیشن را کنار بگذارید. انیمیشنهای ژاپنی هرگز سادهانگارانه و گلوبلبلی نیستند؛ کیفیت تصویری و دیجیتالی انیمیشنهای غربی را ندارند؛ هنر دست و تخیل انسانی و غیر نرمافزاریشان قویتر است، در پی اثبات و تایید پیشفرضهای ذهنی ما از جهان نیستند و قطعا ما را به عالمی جدید و عجیب خواهند برد
به نظرم شاهزادۀ مونونوکه شروع خوب و متعادلی برای آشنایی با جهان میازاکی و انیمیشنهای ژاپنی است.
تحریر محل نزاع
توجه به مسئلۀ زنبودن و و اولویت دادن به نگی، از مسائلی است که با ورود به دوران مدرنیته و پیروی نهضت تجددطلبی غربیان، در نقد و نظر و ادبیات ما هم وارد شد. بررسی آثار ادبی با چنین رویکردی قطعا میتواند از جهاتی مفید باشد؛ اما باید دقت داشت معلوم نیست توجه به این مسئله تا چقدر در ارزشیابی و داوری کلی ادبیات ن مهم است یا نیست. و یا اینکه زیبایی و اهمیت اثری ادبی که مولفش یک زن است تا چقدر به این مسئله وابسته است یا نیست.
سالها پیش با استاد گرامیام جناب آقای میرشکاک _که بیتعارف در شعر و تفکر از برترینهای روزگار ماست_ در همین موضوع به گفتوگویی درازدامن نشستیم. تا آنجا که به خاطر دارم استاد من آن روز گفت شعر ن با فروغ فرخزاد آغاز میشود. استاد گفت ما در تاریخ ادبیاتمان قبل از فروغ چیزی به نام شعر ن و زنی که شاعر باشد و شعرش نه باشد نداریم. در پاسخ سخن ایشان وقتی شاگرد _که من باشم_ از پروین اعتصامی سخن گفت، استاد برآشفت و تصریح کرد: پروین اصلا زن نبود، مرد بود؛ چون شعرش مردانه بود و نتوانسته بود از سایۀ شعر مردان روزگار خود و همچنین تاریخ بیان مردانه در ادبیات کهن بیرون بیاید.
سخن استاد من شاید تا حدی درست بهنظر میآمد اما سخن تازهای نبود. انکار پروین هم رسمی نو نبود. از آغازین روزهایی که شعر پروین اعتصامی در زمان نوجوانیاش در نشریات روزگار خود منتشر شد تا همین امروز با حملهها و هجمههای فراوانی همراه بوده است. به نظر این دوستدار ادبیات، جدا از معدود نقدهای خیرخواهانه و منصفانه، حملات و انتقاداتی که به شعر پروین شده و میشود را میتوان به دو دستۀ کلی تقسیم کرد:
نخست: انتقادات و هجمههای دوره اول که مربوط به همان روزگار بود و از چشماندازی ارتجاعی و مردسالارانه انجام میشد
دوم: انتقادات و هجمههای دوره دوم که مربوط به روزگار متاخر است و از چشماندازی ظاهرا نوگرایانه و فمینیستی انجام میشود
گروه اول میگفتند پروین شاعر آن شعرهای درخشان نیست و مردان شاعر مختلفی را سرایندۀ شعرها معرفی میکردند. از دهخدا و بهار گرفته تا پدر پروین و شاعران کماهمیت و متروک صوفی (که اتهام یک شخصیت فرهنگی بهایی آن روزگار بود به پروین). گروه دوم هم میگفتند و میگویند شعر پروین شعری نه نیست و شعر او ادامه شعر مردان است. چنانچه میبینید، پروین اعتصامی جزو معدود شاعرانی است که از دو طیف متقابل و متناقض، طرد و تکذیب شده است.
اینجا این دو گروه ظاهرا متخاصم سه نقطه مشترک دارند:
اشتراک نخست طرد، تکذیب و تحقیر شاعر سرشناس و محبوبی به نام پروین اعتصامی است.
اشتراک دوم زدن برچسب و اتهام مرد بودن» به این بانوی شاعر است، هرچند از دو منظر متفاوت. گروه اول که انتساب شعرهای پروین به او را منکر میشدند میگفتند یا پروین یک زن نیست و یک مرد است، یا اینکه شعرها را یک مرد دیگر سروده و خلاصه شاعر شعرها یک مرد است. گروه دوم هم با نگاه ظاهرا فمینیستی به طعنه میگفتند شاعر این شعرها انگار» یک مرد است!
اشتراک سوم اما مرد بودن اکثریت قاطع این منتقدان در هردو طیف و دوره، حتی در طیف منتقدان معتقد به انگارههای فمینیستی است. موضوعی که در طیف اول خیلی جای تعجب ندارد ولی در طیف دوم خیلی جالب است، که گروه زیادی از آقایان منتقد میخواهند به یک خانم شاعر بگویند تو خانم نیستی و ما بهتر میدانیم قوانین زن بودن و نه بودن را!
وقتی از منظری که اینجا گشوده شد، موضوع را بررسی و تماشا میکنیم تازه عیار و اعتبار نقدها دستمان میآید. چرا در یک دوره زنستیزان و در دورهای دیگر هواداران حقوق زن منتقد یک شاعر میشوند؟ چرا مردسالاران و زنسالاران در نقد و تخریب پروین اعتصامی با هم اشتراک نظر دارند آنهم با دلایلی کاملا برعکس هم؟
اصل مطلب
هرچند محبوبیت و موفقیت در یک بازۀ زمانی دلیلی بر توفیق و برتری حقیقی نیست، اما به هرحال پروین اعتصامی یک شاعر محبوب و موفق است؛ شاعر موفقی که بسیاری موفقیتش را تاب نیاوردند و با آن جنگیدند. در دورههای بسیاری گروهی از منتقدان به جنگ پسند عمومی مردم رفتهاند. گاهی موفق بودهاند و گاهی شکستخورده. گاهی برحق بودهاند و گاهی باطلاندیش. برای فهم حقیقت باید از هیاهوهای زمانه فراتر رفت تا داوری نهایی زلال و بیشایبه باشد. آنگاه که منتقدی از روی غرض و جهالت به جنگ یک هنرمند میرود، موفق هم بشود باطل است و آنگاه که منتقدی با بینش و صداقت به اثری انتقاد کند، هرچند صدایش به جایی نرسد، حقیقت را نباخته است.
امروز وقت داوری داوریهاست. اکنون صدوچندسال از تولد پروین گذشته است و هفتاد و چندسال است که خاک سیهش بالین است. با فرازونشیب ایام و وزیدنِ خزانِ بر پیکر ادوار، منتقدان متقدم شعر پروین با آنهمه برگوبر بر باد شدند اما آتش شعر پروین همچنان روشن است. دیگر کسی به آن اتهامات جز به طعن و طنز نمینگرد. اما نقد گروه متاخر هنوز قابل بررسی است. چه از سوی چهرههای مهمتری مثل عبدالحسین زرینکوب و حبیب یغمایی و استاد خودم و چه چهرههای ژورنالیستی و کماهمیتتر.
ایشان میگویند شعر پروین نه نیست و شعر فروغ نه است»
برای تحلیل چنین وضعی باید از مسئلۀ زنبودن پرسش کنیم. چه چیزی اساس و اصالت زن است؟ یک شاعر زن باید به چه مولفههایی روی بیاورد که گویای نگی شعرش باشد؟
وقتی انبوه نقدها را بررسی میکنیم میبینیم عموم اتهامات و انتقادات در چند حوزه خلاصه میشوند (که اکثرا هم در قیاس با شعر فروغ مورد توجه قرارمیگیرند):
گروهی با ابتنای بحث به شدت بیشتر احساسات در ن نقد خود را شروع میکنند و از چیزی به نام رقت نه» سخن میگویند. نقدی که از اساس راه به جایی نمیبرد. درست است که وقتی در کل بخواهیم مردان و ن را با هم مقایسه کنیم میبینیم ن احساسات بیشتری دارند؛ اما در عالم شعر احساسات جزو ارکان اصلی است و زن و مرد ندارد. حتی فراوانی و افزونی احساس در شعر هم ربطی به نگی و مردانگی ندارد. اگر با این نگاه بخواهیم موضوع را بررسی کنیم لابد در مقایسۀ شاعری مثل فریدون مشیری با سیمین بهبهانی باید بگوییم فریدون نام یک زن است و سیمین نام یک مرد! (و از اینرو ارزش شعری ایشان اندک است!) اتهاماتی که تاکنون به این دو شاعر اصابت نکرده است! از طرفی حتی اگر این فرض را هم قبول کنیم و بخواهیم سخنان آنان که انتخاب قوالب کهن و فاخر» و همچنین صلابت و استواری زبان شعری» پروین را نشانۀ احساسگریزبودن و مردبودن پروین میدانند را بررسی کنیم، باید نظر ایشان را به آنهمه شعر عاطفی پروین اعتصامی، مخصوصا آنها که در همدردی با طبقات محروم و فقر و بیعدالتی شایع عصر پهلوی سرودهشدهاند جلب کنیم. مطلبی که از چشم هیچ شاعر و دانشمند ادبیات بیغرضی پنهان نمانده. چنانچه یکی از بانوان شاعر سرشناس روزگار متاخر یعنی سیمین بهبهانی در اینباره نوشته است: احساس و عاطفه در شعر پروین سخت قوی است و خواننده را در بعضی موارد به شدت منقلب میکند. »
گروهی دیگر به جای مطلق احساسات، نبود عشق و عاشقی را دال بر نهنبودن شعر پروین میدانند. انتقاد این گروه از گروه قبل معقولتر است، چون اصل گزاره مقدمه تاحدی درست است. عشق، در یکی از محدودههای رایج خودش، یعنی عشق جوانانه به جنس مخالف در شعر پروین خیلی پررنگ و جزو مضامین و معانی محوری نیست. اما آنچه باعث میشود نقد ایشان هم راه به جایی نبرد این است که عشق ارتباط و اختصاصی به عالم ن و نگی ندارد. عشق یک مفهوم فراجنسیتی و انسانی است. نه بودنش و نه نبودنش ربطی به نگی و مردانگی در شعر ندارد.
گروه سوم -که شاید گروه هم نباشند و از افراد فراتر نروند- برای اثبات نهنبودن شعر پروین _با شگفتی هرچه تمامتر!_ سراغ واژگان و مفاهیمی انضمامیتر و کوچکتر از احساس» و عشق»، یعنی غریزه» و جنسیت» رفتهاند. اینان میگویند در شعر پروین به اندازۀ شعر فروغ غریزۀ نگی وجود ندارد. بله، مقدمۀ سخن این افراد از مقدمۀ دو سخن قبل قطعیتر است (البته اگر ما معنایشان را درست فهیمده باشیم!) ولی نتیجهاش مضحکتر. اگر غریزه و ابراز جنسیت نه در شعر شاعری کم باشد ضعفی برای او نیست. غریزه نهایتا یک مفهوم حیوانی (دورتر از مفاهیم انسانی و خیلی دوراتر از مفاهیم مربوط به جهان و فکر ن) است.
حالا وقت آن است که دوباره به اصل مطلب برگردیم. زن بودن یعنی چه؟ نگی در شعر چگونه آشکار میشود؟ چرا شعر پروین نه نیست به تعبیر آقایان منتقد؟ به خاطر عدم وجود احساس در شعر او؟ احساسات که گفتیم و گفتهاند در شعر او فروان و شدید است؛ به خاطر عدم پررنگبودن عشق و عاشقی زوجطلبانه در شعرش؟ این هم که گفتیم ربطی به نگی ندارد، عشق یک ویژگی انسانی است؛ به خاطر عدم ابراز غریزه و جنسیت؟ غریزه و جنسیت هم که گفتیم مفهومی حیوانی و سطحی است و ربطی به جهان و نگاه نه ندارد. پس چه؟ چرا شعر پروین _مخصوصا در مقایسه با شعر فروغ_ از سوی بعضی آقایان منتقد و البته خیلی مستظهر به منورالفکری متهم به نهنبودن میشود؟
اول این پرسش را پاسخ میگویم که جدال را به احسن وجه به پایان ببریم اما بعدش یک استدلال هم دارم:
با رد سه رویکرد اصلی منتقدان شعر پروین در اثبات نه نبودن شعر این بانوی شاعر، به نظرم اهتمام و تلاش ایشان برای چنین قیاس باطلی چیزی جز اصالت و حضور پررنگ سنت» در شعر پروین اعتصامی نبوده و نیست. اکثریت قاطع این سه دسته منتقدان متاخر پروین از جرگۀ منورالفکران و تجددخواهانی بودهاند که نفی سنت و مبارزه با هرگونه حضور سنت در جهان امروز هدف، باور، مرام و گاه وظیفۀ مقرّر و ماموریت مستمر ایشان بوده است. پروین هم، که از جمله شاعرانی است که علیرغم نوآوری و تازگی در کار خویش، با شعرش پیوندی میان زیباییهای جهان سنتی و مخاطبان جهان نو بهوجود آورده بود طبیعتا در چشم ایشان _و مخصوصا در مقایسه با فروغ که نسبت محکمی با عالم سنت نداشت_ محکوم و متهم بوده است. اما از آنجا که این اتهام برای هیچ داور و شاهدی محکمهپسند نیست؛ منتقدان مذکور! لاجرم وادار به جعل جرم برای متهم مظلوم قصۀ ما شدهاند.
و اما استدلال: چنانکه گفتیم عشق زوجطلبانه و احساسات و. خاص ن نیست. اما یکی از بارزترین مفاهیمی که خاص ن و عالم نه است عشق مادری» است. چیزی که خیلی از به ظاهر روشنفکرها اصلا نمیفهمندش و سالهای متمادی زنبودن و مدرنبودن و پیشرفت و موفقیت و به اوج رسیدن یک زن را در مسیری برخلاف آن تفسیر و تبلیغ میکردند و میکنند. البته که این عشق و این بعد از نگی در شعر بانو فروغ فرخزاد بسیار کمرنگ است؛ اما خوانندۀ هوشمند شعر میداند فروغ فرخزاد در بعضی سطرها انگار آن را جستجو میکرده و به این حس عظیم نه رشک میبرده است. فروغ در این سطرها نشان میدهد برخلاف خیلی از هوادارانش _که توامان مخالف پروین هم بودند_ اتفاقا اوج و موفقیت و زنبودن را در جای دیگری جستجو میکند و کمبود آن را در خود و زندگی خود احساس میکرده است. در زن روشنفکر عاشقپیشۀ مدرن و کافهنشین نه؛ در همان زن مادرِ سنتی و عفیف و معصوم:
کدام قلّه کدام اوج؟ / مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش! / ای خانههای روشن شکاک / که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر / بر بامهای آفتابیتان تاب میخورند / مرا پناه دهید ای ن سادهٔ کامل! / که از ورای پوست، سر انگشتهای نازکتان / مسیر جنبش کیف آور جنینی را / دنبال میکند / و در شکاف گریبانتان همیشه هوا / به بوی شیر تازه میآمیزد.»
برعکس در شعر پروین اعتصامی، علیرغم اینکه زندگی دشوار و کوتاهش به او اجازۀ مادرشدن نداد؛ این بعد لطیف و عمیق از نگی موج میزند. در حقیقت در شعر این شاعر عشق زوجخواهانه به نفع عشق مادری کنار رفته است و این کنار رفتن به هردلیلی که باشد ارزشمند است. چه از این جهت که شاید شاعر احساس میکرده وقتی اکثریت قاطع شعرا راوی و سرایندۀ آن عشق خط و خالی هستند من راوی و سرایندۀ عشقی دیگر باشم؛ چه از این جهت که شاعر جامعه و مخاطبان را محرم رازها و عاشقانههای شخصی خود نمیدانسته و آقایان منتقد را قابل ورود به حریم خصوصیاش؛ و چه از آن جهت که شاعر ترجیح داده به نفع جامعه و مردم از جهان فردی و شخصی خود سخنی به میان نیاورد. به قول زندهیاد اخوان ثالث: از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی مثلا همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد، در دیوانی با پنجهزار بیت فقط یک یا دوجاست که از خودش حرف زده و "منِ شخصی و خصوصی" او از پسِ پشت شعرش خود مینماید و جلوه میکند.»
پروین اعتصامی در شعرهای بسیاری سراغ کودکان، به ویژه کودکانی که مادر یا پدر خود را از دست دادهاند و یا در رنج و فقر زندگی میکنند رفته است و دست مهربانی بر سرشان کشیده است.
قطعههایی با این مطلعها که صراحتا سراغ کودکان مادر از دست داده یا پدرازدست داده رفته است:
به سر خاک پدر، دخترکی / صورت و سینه بناخن میخست / که نه پیوند و نه مادر دارم / کاش روحم به پدر میپیوست. »
یا : دی، کودکی بدامن مادر گریست زار / کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت / طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند / آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت/ اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست / کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت »
یا: دختری خرد، شکایت سر کرد / که مرا حادثه بی مادر کرد / دیگری آمد و در خانه نشست / صحبت از رسم و ره دیگر کرد / موزهٔ سرخ مرا دور فکند / جامهٔ مادر من در بر کرد. »
یا: دختری خرد، بمهمانی رفت / در صف دخترکی چند، خزید / آن یک افکند بر ابروی گره / وین یکی جامه بیکسوی کشید .» یا: کودکی کوزهای شکست و گریست / که مرا پای خانه رفتن نیست / چه کنم، اوستاد اگر پرسد /کوزهٔ آب ازوست، از من نیست . روی مادر ندیدهام هرگز / چشم طفل یتیم، روشن نیست / کودکان گریه میکنند و مرا / فرصتی بهر گریه کردن نیست / دامن مادران خوش است، چه شد / که سر من بهیچ دامن نیست / خواندم از شوق، هر که را مادر / گفت با من، که مادر من نیست .»
یا شعرهایی که عواطف مادری را در عالم حیوانات تصور و تخیل کرده است. مثل غزلی با این مطلع:
گنجشک خرد گفت سحر با کبوتری / کآخر تو هم برون کن ازین آشیان سری.»
و یا شعر دیگری با این مطلع: از ساحت پاک آشیانی / مرغی بپرید سوی گار. »
تا شعرهایی که پروین از زاویۀ سوم شخص به ستایش مادری پرداخته :
اگر فلاطن و سقراط، بودهاند بزرگ / بزرگ بوده پرستار خردی ایشان / بگاهوارهٔ مادر، بکودکی بس خفت /سپس بمکتب حکمت، حکیم شد لقمان»
و همچنین شاهکارشعر عرفانی لطف حق» که انگار سرودۀ خیال و خلاقیت و عرفان مولانا جلال الدین محمد بلخی است، اما نه یک مولانای مرد. بلکه روایت یک مولویِ زن از قصههای حضرت موسی و با یک زاویه دید نه. چه اینکه قصص پیامبران در اشعار پیشینیان از مناظر گوناگون و با روایات و الحان مختلف نقل و بازآفرینی شده. اما شاهکار پروین این است که برای اولینبار با روایتی نه و با تمرکز بر یک شخصیت زن سراغ چنین قصههایی رفته است:
مادر موسی، چو موسی را به نیل / در فکند، از گفتهٔ رب جلیل / خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه / گفت کای فرزند خرد بیگناه /گر فراموشت کند لطف خدای /چون رهی زین کشتی بی ناخدای. »
با اینهمه احساسات شدید و جهان و نگاه و منظر دقیق مادرانه؛ دیگر کدام منتقد اهل مطالعه و دقتی میتواند بگوید شعر پروین نه نیست؟! با استناد به نکات، شواهد و استدلالی که در متن آمد، نگارنده معتقد است پروین اعتصامی در میان تمام بانوان شاعر تاریخ، _دستکم تا پیش از انقلاب_ نهترین شعرها را سروده است و در این موضوع رقیبی ندارد. حالا اینکه بعضی آقایانِ فمینیست چه تصور و درخواستی از زنبودن دارند به خودشان مربوط است.
منتشر شده ابتدا در وطن امروز و سپس شهرستان ادب
در پنجاه سال اخیر وقتی بسیاری از سینماگران مشرقزمین مانده بودند که حقیرانه تسلیم هنر و صنعت سینمای غرب شوند یا تماما هنر و غرب را یکجا بدرود بگویند، وقتی بسیاری از نخبگان و هنرمندان عالم شرقی درگیر بحثهای فلسفی درازدامن و بینتیجه بودند دو مرد ژاپنی به راه افتادند و کار خودشان را شروع کردند.
در نتیجه ژاپن _همان ژاپن شکستخورده و تحقیر شده در حملۀ اتمی آمریکا_ دو پیرمرد به عالم هنر تقدیم کرد. یکی ایسائو تاکاهاتا» بود که روحش شاد و بعدا دربارهاش خواهم نوشت و دیگری هایائو میازاکی» (Hayao Miyazaki / 宮崎 駿) است که هنوز در کنار ماست و زندهباد.
میازاکی به نظر من بزرگترین انیمیشنساز زندۀ دنیاست. او را والت دیزنیِ ژاپن خواندهاند؛ چون نمیخواهند از ژاپن فراتر باشد. و الا به نظر من او بزرگتر از این حرفهاست. هرچند با تولد در مشرقزمین اقبال رقبای غربی را نیافته باشد
میازاکی و تاکاهاتا در سیر آثارشان گاه مقلد و متاثر و منفعل بودهاند در برابر غرب و گاه مهاجم و مولد و مقتدر و کاملا شرقی و ژاپنی. باری به نظرم دومی بر اولی میچربد، در جهانی که همه بیهمهچیز شدهاند و یکروز هم مولد و خودمختار نبودهاند.
شاهکار بینظیر میازاکی انیمیشن نخبگانی شهر اشباح» (2001) است. ولی این روزها که سیل و زله و تحولات و مخاطرات زمین ذهنمان را درگیر کرده است دوست دارم از دیگر کارهای فوقالعادۀ این پیرمرد مهربان ژاپنی سخن بگویم.
زمین و بهطور کلی طبیعت _چنانچه از یک مشرقزمینی اصیل انتظار داریم_ از مهمترین مولفههای آثار و دغدغههای ذهنی میازاکی است. در اکثریت انیمیشنهای او این مسئله را میبینیم. ولی سهکار درخشان او این موضوع محوریت دارد. یکی ناوسیکا از درۀ باد» (۱۹۸۴) است، دوم لاپوتا قلعهای در آسمان» (۱۹۸۶) و سرانجام انیمیشن نفسگیر و حماسی شاهزاده مونونوکه» (۱۹۹۷) است.
شاید بعد از شهر ارواح، شاهزادۀ مونونوکه محبوبترین و مهمترین انیمیشن هایائو میازاکی است. این انیمیشن فروش بسیار بالایی را در اکرانهای جهانیاش داشته، نظر منتقدان را جلب کرده و در فهرست سایت آی ام دی بی شصتوچهارمین فیلم محبوب دنیای سینماست.
همین الان خیالتان را راحت کنم: اگر تا کنون با انیمیشنهای ژاپنی، مخصوصا اینگونه آثار نخبگانی آشنایی ندارید و صرفا سلیقه و طبعتان با انیمیشنهای یکنواخت و کودکانۀ غربی پرورش یافته (مثل خودم و همۀ ملت ایران!) باید بدانید قبل از دیدن این انیمیشن تمام تصورات خودتان از یک انیمیشن را کنار بگذارید. انیمیشنهای ژاپنی هرگز سادهانگارانه و گلوبلبلی نیستند؛ کیفیت تصویری و دیجیتالی انیمیشنهای غربی را ندارند؛ هنر دست و تخیل انسانی و غیر نرمافزاریشان قویتر است، در پی اثبات و تایید پیشفرضهای ذهنی ما از جهان نیستند و قطعا ما را به عالمی جدید و عجیب خواهند برد
به نظرم شاهزادۀ مونونوکه شروع خوب و متعادلی برای آشنایی با جهان میازاکی و انیمیشنهای ژاپنی است.
دانلود نسخه چهاردقیقه و بیستوهشت ثانیهای مولودی میلاد حضرت علی اکبر
به نظرم نمایشگاه کتاب یک خوبی داشته باشد همین است که فرصتی داریم تا از کتابهای خوب حرف بزنیم. مخصوصا آنها که کمتر دیده شدهند.
از همین رو سه فهرست کتاب پیشنهادیام برای خرید از نمایشگاه کتاب را در اینستاگرامم به صورت جداگانه منتشر کردم
تا چه در قبول افتد و چه در نظر آید
بیستوپنج کتاب خوب در عالم شعر
ده کتاب خوب با موضوع اخلاق و عرفان
ده کتاب خوب با موضوع فلسفه و ت
و قال الرسول یا رب إن قومی اتخذوا هذا القرآن مهجورا» سورة فرقان . آیهٔ ۳
همه وقتی پیر میشویم میرویم سراغش. وقتی کار دیگری ازمان برنمیآید. وقتی دندان پلوخوریمان افتاده و بی عینک تهاستکانی جایی را نمیبینیم. به همین خاطر به درد نمیخورد. آن موقع که حواس و ادراکاتمان زورشان به فهم یک متن سادهٔ رومهای هم نمیرسد چطوری میخواهیم مهمترین و باعظمتترین کتاب جهان را بخوانیم؟
شاید اصلأ این قرآنخوانشدنهای ما سر پیری و کوری که از روخوانی هم فراتر نمیرود مصداق همان رب تال القرآن و القرآن یلعنه» باشد.
یکی از چیزهایی که کمتر از حفظ و روخوانی و خوشخوانی قرآن بهمان یاد دادند، خواندن همراه با فهمیدن قرآن است. چه فهم زبان عربی، چه همین خواندن ترجمهٔ قرآن همراه با قرآن. از طرفی اکثر ترجمههای رایج ترجمههایی بد هستند و همین مانع فهم درست ما از قرآن کریم شده است. شاید کار درستی جلوه نکند ولی به نظرم باید اول ترجمههای بد را معرفی کنیم بعد ترجمههای خوب را.
سه ترجمهٔ رایج قرآن که به نظرم خوب نیستند اول ترجمه مرحوم آیتالله الهیقمشهای است. این ترجمه ارزش تاریخی دارد ولی الآن دیگر واقعا ترجمهٔ خوبی به حساب نمیآید، چون آن بزرگوار خیلی بخشها را اصلا ترجمه نکرده، و یا خیلی کلی و به قول خودشان تفسیری ترجمه کرده است. یکی ترجمه آیتالله مکارمشیرازی است که با همه احترامی که برایشان قائلم به نظرم ترجمهشان مخصوصا با آنهمه پرانتز تفسیری راه تامل و تحقیق در بطون قرآن را میبندد و نظر و تشخیص مترجم از تفسیر قرآن را به مخاطب تحمیل میکند. یکی هم ترجمه شیخ حسین انصاریان خطیب توانمند است که به برکت شهرت و محبوبیت ایشان در فن خطابه فراگیر شده.
از این سه ترجمه باید بگذریم و برویم سراغ ترجمههای دیگر مثل ترجمه حسین استادولی، سیدعلی گرمارودی، بهاالدین خرمشاهی، آیتالله مشکینی، طاهره صفارزاده، ابوالفضل بهرامپور و.
حالا اینکه کدام یک از این ترجمهها بهترند و میشود بیشتر از بقیه توصیهشان کرد خودم همیشه شک داشتم و به نظرم هیچ کدام به طور مطلق از دیگری بهتر نبودند هر چند همه از آن سه ترجمه بهتر بودند.
تا این که در سالهای اخیر ترجمهٔ تازهای منتشر شد که به نظرم تا حد زیادی میتواند به اکثر افراد جامعه توصیه شود و اکثر خوانندگان از آن بهره کافی ببرند، آنهم ترجمه همراه با تفسیر مفسر فرهیختهٔ قرآنکریم حجهالاسلام قرائتی است.
این ترجمه یکی از سلیسترین و خواندنیترین ترجمههایی است که از قرآن خواندهام. تفاسیر هم به صورتنکتهنکته ، موجز و کاربردی در حاشیه هر صفحه نوشته شده است و برخلاف بسیاری از نمونههای مشابه (درج تفسیر در حاشیهٔ قرآن) ساز جدایی نمینوازند و به صورت مستقیم به فهم متن کمک میکنند
پوششنویسی
این قسمت: پوشش بانوان در اسلام
من از منظر شرعی و یا حقوقی راستش را بخواهید خیلی جرات ندارم دربارۀ حجاب و وم و وجوبش بنویسم. به این دلیل واضح و روشن که من خانم نیستم. لذا درک بیواسطه و عمیقی از زنبودن ندارم و یک ثانیه هم معلوم نیست اگر خانم بودن وضع پوششم چگونه بود. چهبسا بنا به اطلاعی که اکنون از درون خود و میزان دوریام از حقایق و معارف الهی و شرایع دینی دارم، در آن صورت هم خیلی وضع قابل دفاع و علیه السلامی نداشتم. رطبنداشته رطبخورده محسوب میشوم و فلذا ممتنعم از منع».
اما موضوع حجاب و ضرورتش، فقط از منظر فقهی و حقوقی مطرح نیست. قبلا فقط یک یا دوبار در وبلاگ سابقم از منظر اخلاقی دربارهاش نوشته بودم. محکم هم نوشته بودم و هنوز هم پای آن مطلب هستم و حاضرم با هرگروه از بانوان مخالف حجاب اسلامی مناظره کنم، فقط از منظر اخلاق و بیرون از گفتمان دین اسلام.
اما نکتهای که در این مطلب میخواهم یادآور شوم دیگر نه اخلاقی است نه فقهی نه حقوقی. دیگر هیچ نیازی به وجود مفاهیم مشترک بین دو تفکر مخالف ندارد. اینجا از منظری روانشناختی و جامعهشناختی میخواهم سراغ فلسفه و حجاب بروم و یک گفتگوی منطقی با همه خواهران و دختران و مادران ایرانی داشته باشم. (سرشبی داشتم به این فکرمیکردم در این ماه که ماه خدای متعال است بد نیست کمی هم از خدا و حرفهایش حرف بزنیم. لااقل همین یک ماه)
همچنین، نکتهای که عرض خواهد شد از قبیل انتزاعیات نیست، یک امر کاملا تجربی و قابل آمار و مشاهده و بررسی است، ذیل موضوع فلسفه حجاب در اسلام»
اکنون کلیات را رها کنیم و برویم سراغ بیان نکته، اول سه مقدمهاش را مرور کنید و اگر موافق بودید بروید بخش بعد:
1. همه میدانیم هنر، بازتاب و چکیدۀ زندگی اجتماعی انسانهاست. مخصوصا هنر مدرن که با فردفرد انسانها و تمام اقشار جامعه ارتباط برقرار کرده است.
2. فراگیرترین و جامعترین هنر امروز جهان، سینماست.
3. سینمای غرب به نسبت سینمای شرق، بسیار ریشهدارتر، پیشرفتهتر و متنوعتر است و مانند سینمای بعضی کشورهای جهان سومی در انحصار یک یا دو پسند و سلیقۀ خاص نیست
اصل مطلب:
بنده تا حد زیادی با سینمای غرب و کلا سینمای غیرایرانی آشنا هستم. آثار کارگردانها و سرزمینهای مختلفی را تماشا کردهام. اکثر فیلمهایی که دیدهام در حوزۀ سینمای مستقل و هنری (یعنی غیرحکومتی و غیرتجاری) بودهاند. با اتکا به این پشتوانۀ تماشایی، از تمام ن مدافع حقوق زن»، تمام بانوانی که میگویند با پوشش کم و آزاد بیرون آمدن موجب تحریک جنسی نمیشود، تمام دخترانی که میگویند فقط بعضی از مردان ایرانی عقدهایاند و لباس نیمه اتفاق خاصی برای مردان غربی رغم نمیزند، تمام خانمهایی جملۀ کلیشهایِ حجاب محدودیت نیست، مصونیت است» را مسخره میکنند (چون انصافا محدودیت هم هست)
دعوت میکنم به تماشای فیلمهای سینمای غرب (مخصوصا فیلمهای سینمای مستقل) بنشینند و تمام سکانسهای مبتنی بر جنسی به بانوان» (توضیح بیشتر: یعنی اقدام به رابطه و تماس با یک خانم بی اجازۀ او و گاه با آسیبزدنهای خیلی شدید و حتی قتل او) را تماشا و بررسی کنند و بگویند:
زنی که به او شده اولا چه پوششی داشته؟ ثانیا در چه وضعیتی بوده؟ چندتایشان با لباسهای عادی بودند (با یک تیشرت و شلوار گشاد یا روسری و کلاه داشتند مثلا) و بی آرایش، چندتایشان با لباسهای نیم و تنگ یا بدننما و یا با آرایش غلیظ؟ چندنفرشان در یک فضای معمولی و در مقام حیا» بودند و چندنفرشان در پارتی و و کاباره و بی احتیاط؟ نه آیا بالای 90درصد از موارد اول بودند؟
توجه بفرمایید این روایت و گزارش کارگردان مستقل غربی است. کسی که از سازمان تبلیغات اسلامی جهتدهینشده. سانسورنشده. تهدید هم نشده!
توجه بفرمایید اینها را کارگردانِ بسیطالذهنِ چطوبهتوگیرندادن» نساخته. این متنِ زیستجهانِ غربی و بهشتِ جهنمیای است که برای ن مشرقزمینی تبلیغ میکنند.
اگر شرایطش فراهم بود فهرستی از این فیلمها را هم منتشر میکردم، ولی خب اسلام دست ما را بسته :)
آنچه گفته شد مقدمهای بود برای مطالعۀ آیۀ 59 سورۀ احزاب در #قرآن کریم:
یا ایها النبی قل لازواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یؤذین و کان الله غفورا»
در موضوع پرونده جنایی محمدعلی نجفی دو یادداشت در صفحات اجتماعی نوشتم. اول یادداشت اخیر:
وجدانهای بیدار نه! بیمار؛ ذهنهای منصف نه! منفعل
اعوذباالله من الشیطان الرجیم. من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» قرآن کریم . سوره مائده. آیه 32
ما بیمار شدیم. به خاطر خوراک رسانهای فاسدی که خوردیم و تربیت رسانهای هوشمندانۀ دشمنانمان. مخصوصا در این ده سال. این بیماری اگر درمان نشود همه ما و سرزمین و آیینمان را هلاک خواهد کرد.
یک حنجره بود. آن حنجرهای که به طرفدار انقلاب میگفت و میگوید تساهل پیشه کن»، قضاوت نکن»، انصاف داشته باش»، عصبانی مشو»، مطالبه مکن»، سکوت کن»، مصلحتبین باش»، عارف باش»، در اعماق آب سیر کن» و در عین حال به مخالف یا منتقد انقلاب میگفت: عصبانی باش»، بدبین باش»، کینهات را ذخیره کن»، کف خیابان باش»، فحش بده»، کامنت بگذار»، خروشان و مواج باش»، مطالبه کن»، حرف بزن»، فریاد بزن»، فحش بده». یک حنجره بود که به محمدعلی نجفی» گفت قاتل باش و سرت را بالا بگیر» و به محمد خرسند» گفت: مقتول باش و ساکت باش».
نخستین مواجهه انسان با هر امری واکنشی، احساساتی و ناخودآگاه است. همانچیزی که در روانشناسی از آن با عنوان سازوکارهای دفاعی یاد میشود. تازه در مواجهۀ دوم است که برای انسان، آنهم انسان خردمند، کنشمندیِ آگاهانه و عاقلانه اتفاق میافتد. مثال: دوستتان با شیطنت، لیوانی را با سرعت بالای سر شما میبرد؛ ممکن است جیغ بزنید، ممکن است خودتان را کنار بکشید، ممکن است شما هم به دوستتان ضربهای بزنید، ممکن است خواهش کنید خیستان نکند. بعد میفهمید لیوان خالی بوده، از شوک درمیایید و به شوخی دوستتان میخندید. مطالعه نوع واکنش ناخودآگاه نخست، شاید برای روانشناس مسجل کند شما بیماری روانی دارید یا نه و اگر دارد کدامش: ترس، تهور، انفعال، بیشفعالی و.
استوریها، پستها، کامنتها و مجموعه مطالبی که شب گذشته در صفحات اجتماعی با موضوع جنایت جناب نجفی و قتل میترا استاد» از سوی جماعت حزباللهی منتشر شد از نوع وانکش ناخودآگاه اول بود و نشاندهنده بیماری انفعال شدید فکری. اکثریت قاطع این مطالب چنین مضامینی داشتند قضاوت نکنیم»، برای هرکسی ممکن است اتفاق بیفتد»، تسویه حساب نکنیم»، شاید حق داشته»، تندرو نباشیم»، از مفتضحشدن دیگران خوشحال نشویم»، حالا کاری است که شده»، افراطی نباشیم»، چیزی نگوییم»، سراغ خاستگاه ی و فکریاش نرویم» و. حرفهایی بعضا شاید درست بودند ولی نه در این جایگاه. دوستان ما بی که خودشان بفهمند عظمت جنایت و گناه را کمرنگ کردند و در حق مظلوم و تاریخ مظلومان ستم. بیکه بفهمند قبحِ قتل نفس را شکستند. انگار طرف پایش لیز خورده و در جمع زمین افتاده، هی آمدند گفتند مسخره نکنید، محکوم نکنید شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
برعکس، بعضی از مطالبی که امروز منتشر شدند تاحدی عاقلانه و کنشمندانه بودند. چون دیگر ناخودآگاه نبودند و نتیجۀ دومین مواجهه افراد با موضوع. اما قطعی است که ناخودآگاه جمعی گفتمان حزباللهی در اثر تبلیغات قوی دشمن بیمار شده. این مسئله در چند رویداد دیگر مثل ماجرای عید فطر و بعضی از انتخاباتها قابل مشاده بود: منفعل و منجمد شدن در مواجهه با رویدادهای بزرگ و مهم.
به دوستانی که هنوز در همان واکنش اولیه ماندهاند عرض میکنم: بروید یکبار دیگر خطبۀ 27 نهجالبلاغه را بخوانید. کجا بود که حضرت امیر (ع) فرمود: فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما»؟ وقتی سربازان معاویه جواهرات یک زن یهودی و یک زن مسلمان را یدند و کسی با آنها برخوردی نکرد؛ حضرت فرمود اگر مرد مسلمان از این غم بمیرد بر او حرجی نیست. حالا یک زن بدبخت را طرف با پنج گلوله، بدون دفاع، بدون هیچ آمادگی _حتی لباس_ در حمام خانهاش گلولهباران کرده، به بیمارستان نرسانده، فرار کرده تا پسربچه سیزدهساله زن بیاید مادر غرق به خونش را در حمام پیدا کند، و طرف برعکس مقتول آنقدر ذینفوذ و قلدر به حساب میآید در کشور ما که بعد با احترامات فائقه رفته خدمت نیروی انتظامی کمخردِ ما، نیروی انتظامی جلویش خم شده، دست داده، با قاتل خوش و بش کرده، چای برایش آورده. بعد هم صداوسیمای احمق ما برای اینکه از قافله انصاف و اخلاق مصنوعی عقب نماند، و شاید هم از ترس مسئولان دولتی، برای اولین بار پیش از دادگاه با یک مجرم، یک قاتل جانی مصاحبه کرده و گذاشته مجرم بدون شطرنجیشدن، بدون دستبند، بدون لباس راهراه در افکار عمومی خودش را تطهیر کند، ماده خام حمایتی بفرستد برای رسانههای طرفدارش و اتهام بزند به جنازهای که حتی نمیتواند بیاید و از خودش دفاع کند. این درحالی است که او یک چهره فرعی و جزئی نبود در دستگاه اصلاحطلبان و اعتدالگرایان . نجفی یک مهره کلیدی و سابقهدار و مهم اصلاحات بود. در هر سه دورۀ هاشمی خاتمی و مسئولیت کلیدی داشت و در سالهای اخیر رویای خام اصلاحطلبان برای رئیسجمهوری بود و حتی نسبت به امثالهم کاملا برایشان ترجیح داشت، چه اینکه یک اصلاح طلب اصیل و خالص محسوب میشد.
حالا اینجا اخلاق و عقل و عدالت میگوید چه کار کنیم؟ ماستی باشیم که بر دیوارِ خونین جنایت مالیده شویم یا پتکی باشیم بر بازوی جنایت و تزویر ؟!
پ ن: من قاضی نیستم. ولی اگر تفنگ بیاختیارم به همسرم شلیک شود، اولا میرسانمش بیمارستان. ثانیا اگر همسرم درگذرد، اینقدر با خوش و بش و آرامش جلوی دوربین موضوع را توضیح نمیدهم. حداقل گریه میکنم، توی سرم میزنم. ولو با طلاق و دعوا جدا شده باشیم از هم. بالاخره یکمدت که در آغوش هم بودیم . ما در رانندگی گربه را هم اشتباهی زیر بگیریم کنار میزنیم و تا یکهفته حالمان بد است. طرف کمتر از حیوان که نبوده، آدم بوده. یک آدم کشته شده!
و اینک آن یادداشت نخست روز نخست حادثه:
آرایش غلیظ
هیچکس از هیچ گناهی مبرا نیست و هیچکس نمیتواند خودش را برای همیشه از هیچ خطایی مصون بداند. باید به خدا پناه برد. متن کامل آن مطلب قدیمی
اما ببینید چه شخصیتی را میخواستند بر سرنوشت ما حاکم کنند. چه کسی را سالها بر فرزندان ما، بر آموزش و اقتصاد و فرهنگ ما گماشته بودند و رویای ریاستجمهوریاش را در سرمیپروراندند. ببینید چه کسی را بهزور امیر پایتخت کرده بودند و آنهنگام که با افتضاحات پیدرپی از تخت به زیر آمد، چه سوگواریها و گرامیداشتها و قهرمانسازیهایی برایش در عالم رسانه بهراه انداختند.
در تاریخ سرزمین ما همواره به عنوان بزرگترین متخصصان آرایش غلیظ رسانهای و تبلیغاتی از اصلاح طلبان یاد خواهد شد.
مثل دیگر موارد، باشد ذخیرۀ قبر و قیامتشان.
و خدا به ما مردم ایران و اینهمه ظاهربینی و ظاهرفریبیمان رحم کند.
خوشحالم که پیش از آنکه پردهها و نقابها فروافتند و کنار بروند، سنگی بر بساط تزویرشان انداخته بودم و در شأن محمدعلی نجفی نوشته بودم:
زن در منظر انسانی که اندیشهی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلسگردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بیمقدار البته که بیمقدار است . زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانهی انسانی ندارد.»
در همان مطلب پیشبینی کرده بودم: به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند.»
و تاکید کرده بودم: چقدر یک جناح ی میتواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخابهای ی قربانی کند.»
خدا در این شب قدر و قسمت و قیامت، از گناهان همهمان درگذرد.
در موضوع پرونده جنایی محمدعلی نجفی دو یادداشت در صفحات اجتماعی نوشتم. اول یادداشت اخیر:
وجدانهای بیدار نه! بیمار؛ ذهنهای منصف نه! منفعل
اعوذباالله من الشیطان الرجیم. من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فى الارض فکانما قتل الناس جمیعا» قرآن کریم . سوره مائده. آیه 32
ما بیمار شدیم. به خاطر خوراک رسانهای فاسدی که خوردیم و تربیت رسانهای هوشمندانۀ دشمنانمان. مخصوصا در این ده سال. این بیماری اگر درمان نشود همه ما و سرزمین و آیینمان را هلاک خواهد کرد.
یک حنجره بود. آن حنجرهای که به طرفدار انقلاب میگفت و میگوید تساهل پیشه کن»، قضاوت نکن»، انصاف داشته باش»، عصبانی مشو»، مطالبه مکن»، سکوت کن»، مصلحتبین باش»، عارف باش»، در اعماق آب سیر کن» و در عین حال به مخالف یا منتقد انقلاب میگفت: عصبانی باش»، بدبین باش»، کینهات را ذخیره کن»، کف خیابان باش»، فحش بده»، کامنت بگذار»، خروشان و مواج باش»، مطالبه کن»، حرف بزن»، فریاد بزن»، فحش بده». یک حنجره بود که به محمدعلی نجفی» گفت قاتل باش و سرت را بالا بگیر» و به محمد خرسند» گفت: مقتول باش و ساکت باش».
نخستین مواجهه انسان با هر امری واکنشی، احساساتی و ناخودآگاه است. همانچیزی که در روانشناسی از آن با عنوان سازوکارهای دفاعی یاد میشود. تازه در مواجهۀ دوم است که برای انسان، آنهم انسان خردمند، کنشمندیِ آگاهانه و عاقلانه اتفاق میافتد. مثال: دوستتان با شیطنت، لیوانی را با سرعت بالای سر شما میبرد؛ ممکن است جیغ بزنید، ممکن است خودتان را کنار بکشید، ممکن است شما هم به دوستتان ضربهای بزنید، ممکن است خواهش کنید خیستان نکند. بعد میفهمید لیوان خالی بوده، از شوک درمیایید و به شوخی دوستتان میخندید. مطالعه نوع واکنش ناخودآگاه نخست، شاید برای روانشناس مسجل کند شما بیماری روانی دارید یا نه و اگر دارد کدامش: ترس، تهور، انفعال، بیشفعالی و.
استوریها، پستها، کامنتها و مجموعه مطالبی که شب گذشته در صفحات اجتماعی با موضوع جنایت جناب نجفی و قتل میترا استاد» از سوی جماعت حزباللهی منتشر شد از نوع وانکش ناخودآگاه اول بود و نشاندهنده بیماری انفعال شدید فکری. اکثریت قاطع این مطالب چنین مضامینی داشتند قضاوت نکنیم»، برای هرکسی ممکن است اتفاق بیفتد»، تسویه حساب نکنیم»، شاید حق داشته»، تندرو نباشیم»، از مفتضحشدن دیگران خوشحال نشویم»، حالا کاری است که شده»، افراطی نباشیم»، چیزی نگوییم»، سراغ خاستگاه ی و فکریاش نرویم» و. حرفهایی بعضا شاید درست بودند ولی نه در این جایگاه. دوستان ما بی که خودشان بفهمند عظمت جنایت و گناه را کمرنگ کردند و در حق مظلوم و تاریخ مظلومان ستم. بیکه بفهمند قبحِ قتل نفس را شکستند. انگار طرف پایش لیز خورده و در جمع زمین افتاده، هی آمدند گفتند مسخره نکنید، محکوم نکنید شاید برای شما هم اتفاق بیفتد!
برعکس، بعضی از مطالبی که امروز منتشر شدند تاحدی عاقلانه و کنشمندانه بودند. چون دیگر ناخودآگاه نبودند و نتیجۀ دومین مواجهه افراد با موضوع. اما قطعی است که ناخودآگاه جمعی گفتمان حزباللهی در اثر تبلیغات قوی دشمن بیمار شده. این مسئله در چند رویداد دیگر مثل ماجرای عید فطر و بعضی از انتخاباتها قابل مشاده بود: منفعل و منجمد شدن در مواجهه با رویدادهای بزرگ و مهم.
به دوستانی که هنوز در همان واکنش اولیه ماندهاند عرض میکنم: بروید یکبار دیگر خطبۀ 27 نهجالبلاغه را بخوانید. کجا بود که حضرت امیر (ع) فرمود: فلو أن امرأ مسلما مات من بعد هذا أسفا ما کان به ملوما»؟ وقتی سربازان معاویه جواهرات یک زن یهودی و یک زن مسلمان را یدند و کسی با آنها برخوردی نکرد؛ حضرت فرمود اگر مرد مسلمان از این غم بمیرد بر او حرجی نیست. حالا یک زن بدبخت را طرف با پنج گلوله، بدون دفاع، بدون هیچ آمادگی _حتی لباس_ در حمام خانهاش گلولهباران کرده، به بیمارستان نرسانده، فرار کرده تا پسربچه سیزدهساله زن بیاید مادر غرق به خونش را در حمام پیدا کند، و طرف برعکس مقتول آنقدر ذینفوذ و قلدر به حساب میآید در کشور ما که بعد با احترامات فائقه رفته خدمت نیروی انتظامی کمخردِ ما، نیروی انتظامی جلویش خم شده، دست داده، با قاتل خوش و بش کرده، چای برایش آورده. بعد هم صداوسیمای احمق ما برای اینکه از قافله انصاف و اخلاق مصنوعی عقب نماند، و شاید هم از ترس مسئولان دولتی، برای اولین بار پیش از دادگاه با یک مجرم، یک قاتل جانی مصاحبه کرده و گذاشته مجرم بدون شطرنجیشدن، بدون دستبند، بدون لباس راهراه در افکار عمومی خودش را تطهیر کند، ماده خام حمایتی بفرستد برای رسانههای طرفدارش و اتهام بزند به جنازهای که حتی نمیتواند بیاید و از خودش دفاع کند. این درحالی است که او یک چهره فرعی و جزئی نبود در دستگاه اصلاحطلبان و اعتدالگرایان . نجفی یک مهره کلیدی و سابقهدار و مهم اصلاحات بود. در هر سه دورۀ هاشمی خاتمی و مسئولیت کلیدی داشت و در سالهای اخیر رویای خام اصلاحطلبان برای رئیسجمهوری بود و حتی نسبت به امثالهم کاملا برایشان ترجیح داشت، چه اینکه یک اصلاح طلب اصیل و خالص محسوب میشد.
حالا اینجا اخلاق و عقل و عدالت میگوید چه کار کنیم؟ ماستی باشیم که بر دیوارِ خونین جنایت مالیده شویم یا پتکی باشیم بر بازوی جنایت و تزویر ؟!
پ ن: من قاضی نیستم. ولی اگر تفنگ بیاختیارم به همسرم شلیک شود، اولا میرسانمش بیمارستان. ثانیا اگر همسرم درگذرد، اینقدر با خوش و بش و آرامش جلوی دوربین موضوع را توضیح نمیدهم. حداقل گریه میکنم، توی سرم میزنم. ولو با طلاق و دعوا جدا شده باشیم از هم. بالاخره یکمدت که در آغوش هم بودیم . ما در رانندگی گربه را هم اشتباهی زیر بگیریم کنار میزنیم و تا یکهفته حالمان بد است. طرف کمتر از حیوان که نبوده، آدم بوده. یک آدم کشته شده!
و اینک آن یادداشت نخست روز نخست حادثه:
آرایش غلیظ
هیچکس از هیچ گناهی مبرا نیست و هیچکس نمیتواند خودش را برای همیشه از هیچ خطایی مصون بداند. باید به خدا پناه برد.
اما ببینید چه شخصیتی را میخواستند بر سرنوشت ما حاکم کنند. چه کسی را سالها بر فرزندان ما، بر آموزش و اقتصاد و فرهنگ ما گماشته بودند و رویای ریاستجمهوریاش را در سرمیپروراندند. ببینید چه کسی را بهزور امیر پایتخت کرده بودند و آنهنگام که با افتضاحات پیدرپی از تخت به زیر آمد، چه سوگواریها و گرامیداشتها و قهرمانسازیهایی برایش در عالم رسانه بهراه انداختند.
در تاریخ سرزمین ما همواره به عنوان بزرگترین متخصصان آرایش غلیظ رسانهای و تبلیغاتی از اصلاح طلبان یاد خواهد شد.
مثل دیگر موارد، باشد ذخیرۀ قبر و قیامتشان.
و خدا به ما مردم ایران و اینهمه ظاهربینی و ظاهرفریبیمان رحم کند.
خوشحالم که پیش از آنکه پردهها و نقابها فروافتند و کنار بروند، سنگی بر بساط تزویرشان انداخته بودم و در شأن محمدعلی نجفی نوشته بودم:
زن در منظر انسانی که اندیشهی توحیدی و الهی نداشته باشد البته چیزی جز ابزار لهو و لعب و مجلسگردانِ عیش و نوش نیست. زن در منظر مرد بیمقدار البته که بیمقدار است . زن در منظر فرد محروم از تربیت معنوی و کرامت اخلاقی، انسان نیست و کمال انسانی ندارد، نهایتا ابژه و موضوع سرگرمی و لذت است و جز این حظی از وجود آگاهانهی انسانی ندارد.»
در همان مطلب پیشبینی کرده بودم: به نجفی کاری نداشته باشید. بگذارید او خودش خودش را ویران کند.»
و تاکید کرده بودم: چقدر یک جناح ی میتواند از عرق ملی و شرافت وطنی تهی باشد که منافع مردم و سرزمینش را پای انتخابهای ی قربانی کند.»
متن کامل آن مطلب قدیمی
خدا در این شب قدر و قسمت و قیامت، از گناهان همهمان درگذرد.
چندی پیش با خبرنگار محترم خبرگزاری آنا» گفتگویی داشتیم درباره نقد»، فلسفه نقد»، حقوق نقد»، اخلاق نقد» و وضعیت امروز نقد ادبی و هنری در ایران». این خبرگزاری گفتگو را در دو بخش منتشر کرد.
بخش نخست در مطلب قبل و بخش دوم را میتوانید در ادامه بخوانید: 2.
منتقد باید با وجدانها حمایت شود
آنا: برخی شاعران یا نویسندگان منتقد را دور میزنند؛ میگوید که من بازخورد اثرم را از خود مردم میگیرم و مثلاً خوانندههایم به من میگویند اثرم خوب یا بد است، این نقد چه کمکی به خواننده و خالق اثر میتواند انجام دهد؟
صنوبری: یک چیزی داریم در عالم تجارت به نام نشان استاندارد که حکومت تولیدیها را مجبور کرده که باید این را دریافت کنید برای حداقلهایی است که باید جهت کسبوکار داشته باشید. این نشان استاندارد را در همه موارد به آن احتیاج داریم؛ یعنی چی؟ کسی حق دارد بگوید آقا استاندارد چیست؟ من پفکم را به مردم میفروشم، مردم باید بگویند که این پفک خوشمزه بود یا نه. میگوییم آقا این مردم وقت ندارند که بیایند همه مواد پفک شما را بررسی کنند، همهشان متخصص تغذیه نیستند، متخصص سلامت نیستند، این کار را باید یک گروه دیگری بکند، مردم به آنها اعتماد دارند، چرا؟ چون تو ممکن است جنس بد و مفتضحت را بتوانی خوب آرایش کنی، شما متخصص تبلیغاتی، شما متخصص تولید پفک شاید نباشی، از این جهت جنس زباله بدهی به مردم. هر کسی، هر تولیدکنندهای دوست دارد رها باشد، نه استاندارد، نه بهداشت، هیچهایی به او گیر ندهد تا خوب بفروشد و این با هنر تبلیغات شدنی است. چون تبلیغات همیشه حائل است بین مردم و حقیقت آن چیزهایی که عرضه میشوند، بین شعر، رمان، سخنرانی یا پفک. چون شما با تبلیغات برای خودت یک آرایشی میگذاری که حقیقت تو را پنهان بکند، یک کسی هم باید باشد که حقیقتشناس باشد، آرایششور باشد، باید تبلیغات شما را بزند کنار، بهت بگوید آقا مثلاً این فیلمی که شما میگویی خیلی میتوانم بفروشمش اگر آزاد باشد، نابودکننده ذهن و روان تمام نوجوانان و جوانان یک سرزمین است.
بخش زیادی از کتابهای پرفروش ما در همه زمینهها زبالههای بستهبندی یا اموال مسروقه بازفرآوری شده هستند
شما اگر یک فیلم با نهایت صحنههای خشونت اکران کنی، مگر آدمهای کمی میروند ببینند؟ خیلی بیشتر از فیلمهای دیگر، هر چه مستهجنتر و خشنتر باشد بیشتر میروند. هر چیزی که سطحش پایین باشد و با غرائز و سطحیترین بُعد ادراکی انسان همراه باشد خب خریدارش میرود بالا اما آیا این چیز خوب و مناسبی است؟ آیا ما بیاییم آن قرصهایی که آدمها میخورند و برای مثلاً هفت هشت ساعت از همه غمهایشان فارغ میشوند، ما این قرصها را مثلاً بگذاریم بفروشند، پرفروش هم میشوند و همه میآیند استفاده میکنند و یک ملتی یک مدت از غمهایش فارغ میشود و بعد مدتی کلاً از جهان فارغ میشود!، نکتهاش همین است که آن حکومت میآید میگوید من دوست دارم که مردم از غم فارغ شوند ولی قرصی که تو به آنها میدهی، آنها را کلاً از زندگی فارغ میکند.
این کار منتقد است، همان منتقدی که الان واقعاً در جامعه ما هم خودش موجودی دستنیافتنی است، هم اگر حالا فرض کنید یکی شد منتقد، مقامش دستنیافتنیتر است؛ یعنی واقعاً کسی باشد همه شرایط منتقد را داشته باشد، حتی این شرایط آرمانی عجیبوغریبی که من این همه گفتم، همه اینها را هم داشته باشد، تریبون و فرصتی و شرایطی برای حرف زدن ندارد چون هر کس کوچکترین حرفی میزند، هزار نفر میریزند سرش و میگویند تو حق نداری حرف بزنی.
آنا: یعنی منتقد ادبی در جامعه ادبی سرکوب میشود؟
صنوبری: در همه جوامع. مثالهایش در ذهن من زیاد است، ملایمترین نقدها را هم خیلیها تحمل ندارند و راهش هم این است که این نقدهای ملایم اتفاقاً محکمتر شود و آن آدم منتقد مرتب صدایش را رساتر کند و محکمتر پای کارش بایستد. آن آدمی که همانطور که گفتم نقد درست میکند، نه نقدی که مثلاً از یکی پول گرفتهام دیگری را بزنم. آن کسی که نقد درست میکند، باید رسانهها هم کمک کنند که بتواند حرف بزند وگرنه آن زبالهها بستهبندی شیک میشوند و در سفره مردم قرار میگیرند. منتقد است که کار ضعیف و یا سرقت ادب را تشخیص میدهد نه مردم؛ مثلاً آن خانم سینماگر معروف که نقاشیهای دیگران را کپی میکند را در نظر بگیرید، مردم و مخاطب عمومی نقاشی وقتی بروند نمایشگاهش بدشان میآید؟ خیر. اتفاقاً بهبه و چهچه میکنند و خیلی هم خوششان میآید. منتقد باید بیاید وسط و حرف بزند. طبیعتاً هم به او حمله و از او شکایت میشود و این وظیفه رسانههای فرهیخته و حقیقتمدار است که از او حمایت کنند.
آنا: در فضای ادبیات و نشر کتاب هم از این نوع کارها انجام میشود؟
چندی پیش با خبرنگار محترم خبرگزاری آنا» گفتگویی داشتیم درباره نقد»، فلسفه نقد»، حقوق نقد»، اخلاق نقد» و وضعیت امروز نقد ادبی و هنری در ایران». این خبرگزاری گفتگو را در دو بخش منتشر کرد. بخش نخست را میتوانید در ادامه بخوانید: 1.
نقد ترکیب فلسفه و هنر است/ اول ادبیات بوده، بعد درباره ادبیات
بخش اول
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات و کتاب
گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری آنا، نقد ادبی به معنای مطالعه، بحث، ارزیابی و تفسیر محصولات ادبی با رویکردها و نظرگاههای مختلف از دیرباز مورد توجه منتقدان، مؤلفان، نویسندگان و علاقمندان بوده است. اما حد و حدود نقد ادبی هنوز مورد اختلاف بسیاری از اهالی ادبیات است.
با انتشار هر اثر ادبی در حوزه شعر و داستان اظهار نظر درباره آن از طرف علاقمندان به ادبیات تا منتقدان، نویسندگان و خبرنگاران و ژورنالیستها آغاز میشود و هر کس به روشی که برایش امکان دارد نظر خود را درباره کتابی که خوانده منتشر میکند، و این مسئله در برخی موارد با کنشها و واکنشهایی از طرف صاحبان اثر و یا دوستان و علاقمندان به آثار و نویسندگان مواجه میشود.
در ادامه بخش اول گفتگوی خبرنگار خبرگزاری آنا با حسن صنوبری را درباره نقد ادبی و حد و حدود آن میخوانید.
آنا: درباره نقد ادبی و اینکه چه کسی حق دارد نقد بنویسد و چه کسی حق این کار را ندارد، نظرتان را بفرمایید.
صنوبری: نقد یکسری تعاریف دارد که هم در کتابهای علمی و دانشگاهی هم در لغتنامهها و فرهنگنامهها خیلی تکرار شده آن بحث جدایی سره از ناسره. یا بحث داوری و ارزشیابی. بحث اینکه نقد، نقد منفی نیست وماً، فقط اصل بحث ارزشیابی و بررسی است و اینکه معنی اصطلاحیاش با معنای لفظیاش تفاوت پیدا میکند. بحث تفاوت ظریف بین نقد و انتقاد در افواه. گاهی اوقات میگویند این آدم، آدم منتقدی است یعنی آدم گیر بدهی است نه اینکه آدمی که اهل داوری و قضاوت است. اینها بحثهایی است که قبل از این بوده و بسیار شنیدهایم؛ اما اگر خودمان بخواهیم در عمل فکر کنیم و بررسی کنیم که منتقد چه کسی است و چه کسی میتواند نقد کند، چند نکته را باید مدنظر داشته باشیم.
یکی نظرگاه نقد است یعنی اینکه شما بهعنوان چه کسی دارید نقد میکنید. این خیلی مهم و تعیینکننده است. شما بهعنوان یک مخاطب میتوانید نقد کنید. من یک مخاطب هستم، یک کتابخوان هستم، کتاب دارد به من عرضه میشود، من حق نقد آن چیزی که به من عرضه میشود، پول برایش دادهام، شاید در ترویجش کوشیدهام را در جایگاه یک مخاطب دارم، چه رسد به اینکه من بهعنوان یک استاد دانشگاه حق نقد دارم، من بهعنوان یک هنرمند حق نقد دارم، اینها حقوق نقد دیگری هستند و هر کسی در جایگاه خودش میتواند هر اثری را نقد کند، ولی خب فقط در جایگاه خودش؛ یعنی اگر من یک مخاطبم و اگر مخاطبی هستم که کلاً در آن موضوع هفت هشتتا کتاب خواندهام دیگر نمیتوانم مثلاً حرفهای خیلی کلی و با تعمیم به همه کتابهای آن موضوع بزنم. من بهعنوان یک مثلاً، یک حجتالاسلام اگر نقد معنایی و محتوایی به یک کتاب دارم، نمیتوانم آن کتاب را در زمینه ساختاری هم مردود بشمارم؛ یعنی اگر یک کتابی را میگویم کفریات دارد، این کتاب توهین دارد به مسائل شرعی و دینی، در لفظی که به کار میبرم و در نقدی که مینویسم حق ندارم بگویم این کتاب ضعیف است. مثال بارزش آن سخنی است که روایت شده از حضرت امیر (ع) دربارۀ یکی از شاعران دوران جاهلیت عرب امرؤ القیس گفتند. حضرت امیر (ع) محتوایی نقدش میکنند ولی از لحاظ فنی انکارش نمیکنند. اینها اخلاق نقد است. چنانکه در حقوق نقد گفتیم هرکسی میتواند دیگری را نقد کند، در اخلاق نقد هر کسی در جایگاه خودش و با آن چیزهایی که در اختیارش هست حق نقد دارد؛ یعنی یک اخلاق نقدی هست که آن حقوق نقد را محدود میکند. این در مورد بحث اینکه چه کسی میتواند نقد کند». حال باید فکر کنیم چه کسی بهتر است نقد کند»، چه کسی باید نقد کند» یعنی آن حالت آرمانیاش چیست.
اول ادبیات بوده، بعد درباره ادبیات
متاسفانه سالروز تولد ملکه انگلستان با تولد یکی از بستگانم توام شد. خیلی دلم میخواست در این جشن مهم شرکت میکردم یا دستکم بانی هزینههایش میشدم لکن نه فرصتش هست و نه شرایط مالیاش فلذا این قصیده را تقدیم به محضر ملکه الیزابت سرانداختم و البته که ناتمام است فعلا همین نسخه ناقص به عنوان هدیه روز تولدش:
روباهِ پیر، زخمیِ شیرِ جوان ماست
کیک تولد ملکه، خانومان ماست
شمعش ز سوز آه شب و روز ما دریغ
تزئینش از تموّج خونِ روانِ ماست
خورده جگر ز ما و مکیدهست خون، ولی
چشمش هنوز مانده سوی بازوان ماست
هم پوست را دریده و هم گوشت را ز ما
این پیرِسگ که منتظر استخوان ماست
خورده عروس سلطنت خویش و دیگرش
آیا چه رحم بر زن و بر کودکان ماست؟*
بلعیده نصف این کُره را چون کَره، هنوز
دنبال ابتلاع کرانتاکران ماست
خورده است اگرچه اینهمه اما نخورده است
آن سیلیای که در خورِ زور و توان ماست
دستارِ لاری» است و تفنگ رئیسعلی»**
ارثی که مایهی شرفِ دودمان ماست
کشتند بیشمار امیرکبیرمان
واین افتخار دائمی خاندان ماست
خیره مشو به هیمنهی جشنهایشان
وقتی که برگشان همه از بوستانِ ماست
حیرت مکن که سفرهی پررنگوآبشان
از غارتِ همیشگیِ آب و نان ماست
دلخوش مشو، که جمجمهی ماست جامشان
خامُش مشو، که آنچه بنوشند جان ماست
پا بر جنازههای من و تو گذاشتند
قد بلندشان ز ره نردبان ماست
کشتند بیشمار و نکشتیمشان هنوز
ای انتقام! پس چه زمانی زمان ماست؟
گرچه سیاوشان وطن سر بریدهاند
رستم هنوز صاحب ببرِ بیان ماست
ایرانیا! به خون شهیدان خود نگر
آیا نه وقت چرخش گرز گران ماست؟!
*اشاره به موضوع پرنسس دایانا
**اشاره به نام دوتن از قهرمانان مبارزه با استعمار انگلیس مرحوم آیتالله سید عبدالحسین لاری و شهید رئیسعلی دلواری
امروز در صفحه ۴و۵ ویژهنامۀ قفسۀ رومۀ جام جم» یادداشت تازه و تقریبا مفصلم منتشر شد با عنوان میرشکاکشناسی تطبیقی»
البته مثل همیشه سردبیر بیاجازه تیتر مرا برداشته و یک تیتر خیلی بد و عجیبوغریب جایگزینش کرده. من هم در این تصویر تیتر خودم را دوباره نوشتم!
میرشکاکشناسی تطبیقی
اصل مطب:
یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا
مقدمه:
فارغ از نیک یا بد بودن، موفق یا ناموفق بودن، پیروز یا شکستخوردهبودن مردی موسوم به یوسفعلی میرشکار» و معروف به میرشکاک»، مسئله مهمتر این است که او چه تاثیری بر دیگران و ادبیات پس از خود گذاشته است. وقتی میخواهند از میراث یک شاعر یا متفکر سخن بگویند عموما از آثار او سخن میگویند. ولی به نظر من خود تاثیر» هم از مهمترین آثار هر نویسنده و دانشمندی است. امری که وما منحصر به متن آثار گفتاری و نوشتاری او نیست و چهبسا شامل شخصیت، روحیه و طرز رفتارش نیز باشد. متن و آثار را شاید پژوهشگران ادبیات حتی در نسلهای بعد هم بتوانند بررسی کنند: تلک آثارنا تدل علینا / فانظروا بعدنا الی الآثار. اما شخصیت و تاثیر را شاید فقط معاصران و همنفسان.
ذی المقدمه:
الگوهای نسل نخست شاعران انقلاب طبیعتا همان پیشآهنگان و بنیانگذاران این ادبیات بودند. مهرداد اوستا، حمید سبزواری، طاهره صفارزاده، علی گرمارودی، علی معلم و. . اما چهرههای اصلی که در میان نسل دوم بودند برای الگوشدن و دیدهشدن باید ویژگیهای متفاوتی میداشتند که هم تاحدی مورد قبول خود شاعران باشند و هم شعردوستان. اگر از همه _یعنی چه ارگانهای حکومتی، چه خود شاعران، چه مردم اهل ادبیات_ بخواهید از میان شاعران نسل دوم انقلاب (و در کل ستارههای شعری میانه دهه شصت تا میانه دهه هفتاد) یک چهره را به عنوان الگو برای دیگر شاعران و جوانان معرفی کنند، بیگمان زندهیاد قیصر امینپور» را معرفی میکنند. شاید اگر شرط زمانی را هم برداریم نتیجه متفاوت نشود.
حال اگر نگاه و رایگیری عمومی را رها کنیم و کمی فنیتر و تخصصیتر به موضوع نگاه کنیم میبینیم در میان الگوهای مثبت و موفق هم اگر بخواهیم شاعری را انتخاب کنیم که دقیقا نقطه مقابل میرشکاک است، او نیز بیگمان زندهیاد قیصر امینپور است. در ظاهر ماجرا بهجز خوزستانی بودن، امینپور در تمام ویژگیهایش برعکس میرشکاک بود. امینپور دکترا گرفته بود، میرشکاک اصلا دانشگاه نرفته است. امینپور آرام بود، میرشکاک شلوغ است. امینپور منظم بود، میرشکاک پریشان است. امینپور سیر منطقی و واضح داشت، میرشکاک غیرقابل پیشبینی است. امینپور همواره پیشینه و گذشتۀ خود را تکمیل و نهایتا اصلاح کرده است و میرشکاک بسیاری اوقات گذشتۀ خود را نفی. امینپور با اصرار به اینجا و آنجا دعوت میشد، میرشکاک با احتیاط. امینپور دوستان زیادی داشت، میرشکاک، دشمنان زیادی. امینپور پس از رحلت امام فقط یکبار در انتخابات بروز ی (هرچند کمرنگ) داشت و از آنهم پشیمان شد، اما نامزد مورد نظرش پیروز انتخابات شد؛ میرشکاک در اکثر انتخاباتها موضعگیری جدی داشت و در هیچکدام هم نامزد مطلبوش رای نیاورد. امینپور شعرش توسط دیگران ترویج میشد، میرشکاک شعر دیگران را ترویج میکرد. امینپور تا حدی مخاطبان شعریاش را گسترده و زبانش را عمومی کرده بود که حتی شامل کودکان و نوجوانان هم میشد و میشود، اما میرشکاک به قدری زبان را تخصصی و مخاطبان را محدود کرده که خواننده و شنونده سخنانش اگر به جز شعر، از فلسفه و عرفان و ت و تاریخ هم بهطور جدی سررشته نداشته باشد شاید نیمی از حرفهای گوینده را متوجه نشود. امینپور و میرشکاک هردو خوزستانی بودند، اما چه کسی خاطره یا فیلمهای قابل اعتنایی از سخنگفتن یا شعرگفتن امینپور خارج از لهجه تهرانی و یا بیرون از زبان معیار دارد؟ چه کسی لهجه لری امینپور را در جمع شنیده؟ از طرفی چقدر بوده که میرشکاک در یک جمع کاملا رسمی یا کاملا تهرانی وسط بحث به لری یا عربی غلیظ صحبت کرده؟ چقدر شعر و نثر لری و عربی از میرشکاک دیدیم؟ چه کسی میتواند امینپور اتوکشیده را با لباسهای محلی تصور کند و چه کسی میرشکاک رسمیتگریز را بدون آنها؟ امینپور و میرشکاک هردو سیگار میکشیدند. اما چند نفر سیگار امینپور را دیدهاند و چند نفر سیگار میرشکاک را ندیدهاند؟ امینپور خیلی کم میشد به کسی بگوید بالای چشمت ابروست؛ در حالیکه صابون میرشکاک به تن کمتر کسی نخورده بود. معدود نقدهای نقلشده از امینپور _بهجز یکی دو مورد_ آنقدر لطیف و رندانه بودهاند که چهبسا فرد نقدشده منظور را برعکس فهمیده _مخصوصا امینپور متاخر_. درحالیکه میرشکاک _مخصوصا میرشکاک جوان و معاصرِ امینپور_ در بیپروایی و صراحت نقدش حتی دوست و آشنا را هم به نسبت دشمن و غریبه مراعات نمیکرده است. بهجز این چهارده مورد البته موارد دیگری هم هست که از حوصله خارج است.
پس تا اینجای کار در ظاهر ماجرا، داستان داستانِ تمایز ایکس است و ایگرگ. زید است و بکر. استقلال است و پرسپولیس. اما در باطن ماجرا امینپور و میرشکاک بهجز خوزستانیبودن شباهتهای دیگری هم داشتند. اولا هر دو در ساحت سرایش پیشتاز و جدی بودند. ثانیا هردو دربارۀ ادبیات حرف زدهاند، آنهم حرف جدی. یعنی محدود به شعر نماندهاند و وارد حوزۀ نظریهپردازی شدهاند. ثالثا _و این ویژگی شاید اختصاصی این دو باشد_ هردو از مهمترین صاحبنظران و مفسران ارتباط و آمیزش سنت و نوآوری (یا سنت و مدرنیته) در شعر امروز و در دوران پس از پیروزی انقلاب بودند. چه اینکه هردونفر با شدت و حدت وابستگی و باور زیادی به هردو عالم نو و کهن داشتند. این هردو هم پیشتازان شعر نوی چهل سال اخیرند و هم عاشقان ادبیات کهن پارسی و فرهنگ دیرین ایران و اسلام. هرچند در هردوی این ساحات با دو نگرش کاملا متفاوت. زینرو شعر سنتی و در عین حال مدرن»ِ ایدهآلِ میرشکاک میشود مثنوی استاد علی معلم دامغانی و شعر مدرن و در عینحال سنتی»ِ مطلوب امینپور میشود نیماییهای استاد محمدرضا شفیعیکدکنی. طبیعی هم هست، اهل حکمت حکیم را طالب است و اهل علم عالم را. رابعا _شاید در ادامه نکته قبل_ هردو عاشق قرآن کریم و مسحور کلام الله بودند و هستند. جناب آقای امیری اسفندقه زمانی برایم از مجلسی گفت که ابتدا میرشکاک با ذوق و التذاذ ادبی از آیۀ 84 سورۀ یوسف سخن میگفت و تاکید بر واجآراییِ سه حرف ی»، س»، ف» در جمله یا اسفی علی یوسف» داشت و سپس امینپور از واجآراییِ معنامندِ مصوت آ» که متبادر کنندۀ نهایت حسرت و تاسف است در همین جمله سخن گفته است. یک منظره اما دو منظر و منظور. حتی نفس علاقه به شخصیت حضرت یوسف (ع) و سورۀ یوسف نیز میتواند به عنوان پنجمین اشتراک این دو شاعر برشمرده شود. امینپور در نیماییهای بسیاری سراغ تلمیح آیات این سوره و این شخصیت رفته و میرشکاک هم در بیتهای تخلص بسیاری از غزلهایش، از جمله این بیت زیبا: نه سیرتِ سلطنتنصیبی، نه صورتِ آدمیفریبی / ز نام یوسف به جز تأسف نصیبهای از ازل ندارم» . (حال میشود این عشق و ادب و تواضع نسبت به حضرت یوسف این دو شاعر را با خوفپنداری بسیاری از شاعران جوان امروز مقایسه کرد. مثل شاعری که اخیرا دو سه روز را محترمانه در زندان گذراند و پس از آزادی در اولین مطلبش با استفاده از یک آیه تلویحا خود را یوسف نامید! یا فلان شاعر مشهور که یکیدرمیان در غزلهایش به بهانه مضمونپردازی خود را یوسف معرفی میکند!) ششم: هردو درباب شعر و کودکی پژوهش کردهاند. پژوهش امینپور پایاننامه کارشناسی ارشدش بود که با دید تقریبا روانشناختی نوشته شده و با عنوان شعر و کودکی» به صورت کتاب منتشر شده و در بین اهالی ادبیات مشهور است. پژوهش میرشکاک جستاری بود که با دید تقریبا فلسفی و با توجه به شهریار» نوشته و با عنوان شاعر، کودک و دیوانه» منتشر شده بود، آنهم سالها قبل از پژوهش امینپور اما کمتر کسی امروز هست که حتی اسمش را شنیده باشد. هفتم: علاقه و تاثیرگرفتن از دو شاعر نوگرا یعنی مهدی اخوان ثالث» و فروغ فرخزاد» و به طور ویژه دومی. آنهم در شرایطی که این هردو شاعر (برخلاف سپهری) در جمع بعضی از انقلابیون و مذهبیون، چه شاعران ضعیف، سطحی و قشری مثل فاطمه راکعی و چه شاعران سرشناس و توانمند اما متعصب، ممنوع و مطرود بودند. از چهار شاگرد نیما، سنگ سپهری را عموم مردم و همچنین شاعران مذهبی به سینه میزدند و سنگ شاملو را روشنفکران و شاعران چپ. این میان اما اخوان و فرخزاد را نه در مسجد راه بود نه در میخانه. در این موضوع هم ظاهر ماجرا این است که میرشکاک متقدم بوده است. چه اینکه قبل از اینکه امینپور در شعرش بگوید به قول خواهرم فروغ» میرشکاک مقالۀ فروغ؛ کاهنۀ مرگآگاه» را نوشته بود. هشتم: برادر ادبی داشتن. امینپور بار اصلی نقد ادبی» و ستیهندگی» خود را بر دوش زندهیاد سیدحسن حسینی» گذاشته بود، با اینکه خود یک صاحبنظر جدی بود. میرشکاک هم انگار اصل کار شاعری خود را به علی معلم سپرده است، در حالیکه خود یک شاعر جدی است. نهم: هردو هم شعر را دوست داشتند هم نقاشی را. هرچند امینپور ابتدا در نقاشی جدیتر بود ولی به سرعت از آن گذشت و هرچند میرشکاک که در ابتدا کمتر برایش جدی بود بعدتر خود را در نقاشی غرق کرد. دهم: هردو _به نسبت هم صنفها و همنسلان خویش_ به شدت مورد توجه رسانهها بودند و هستند. این ده مورد مهمترینها بودند و حالا کاری نداریم هردو در نوجوانی دانشآموز یک دبیرستان بودهاند.
این اختلافات بسیار در امور ظاهری و اشتراکات عجیب و غریب در امور خاص، این بیستوچند ویژگی آشکار و پنهانِ بررسی شده، در مجموع و بهطور ناخودآگاه باعث شد در موضوع الگوشدن» یک تقسیموظیفه و گروهبندی بین دوستداران شعر انقلاب پس از ایشان و یا همعصر ایشان اتفاق بیفتد. عموم و اکثریت مسحور امینپور شدند و خصوص و اقلیت، مجذوب میرشکاک. بچه مثبتها پوستر دلبرانۀ امینپور را بر دیوار اتاق خود زدند و بچهشرها مقالههای جذاب میرشکاک را خواندند. هواداران امینپور او را صمیمانه قیصر» صدا کردند (آنگونه که سپهری را سهراب» و فرخزاد را فروغ») و هواداران میرشکاک ستایشگرانه همان میرشکاک»ش خواندند (آنچنانکه اخوان» و معلم» را). البته منظورم از بچهمثبت» و بچهشر»، اصطلاحی است نه لفظی. منظورم توصیف است نه ارزشگزاری. شخصیتهای بسیطتر و بههنجارتر، چه آنانکه واقعا پاکدل و نیکگوهر بودند، چه آنانکه بیخردوهوش و عافیتطلب بودند و چه آنانکه مثبتنما و عوامفریب (و در ذات شرور و جاهطلب) زیر علم قیصر سینه زدند و شخصیتهای پیچیدهتر و هنجارگریزتر، چه آنانکه باهوشتر و اهل نبوغ بودند، چه آنانکه جمعیتگریز و رسمیتستیز بودند و چه آنانکه نابغهنما و متفاوتنما (و در واقع جوگیر یا خودنما) پرچم میرشکاک را بلند کردند.
حال که هردو آردها را بیختهاند و الکها را آویخته، میتوانیم ادعا کنیم امینپور و میرشکاک برای نسلهای پس از خود هردو ارزشمند و مکمل بودند؛ گرچه نه با ارزشی یکسان. امینپور بنیانگذار بود و میرشکاک بنیانستیز. امینپور سنتگذار بود و میرشکاک بدعتگذار. امینپور حافظ مرزها بود و میرشکاک فاتح مرزها. امینپور صلحطلب بود و میرشکاک جنگبلد. خصائص اولی برای حفظ وضع موجود و به عقب بازنگشتن یک دورۀ ادبی و جهان شعری ضروریاند و اما ویژگیهای دومی برای طلب وضع مطلوب و پیش رفتن. به همینخاطر دومیها به نظرم ارزشمندتر و دشواریابترند.
متاثرین امینپور را همه میشناسیم و همهروزه میبینیم. از بس زیادند. چه پسندهاشان چه ناپسندهاشان. چه متاثرین از شعرش چه متاثرین از شخصیتش. در شعر، هم آنانکه با نظم و هوش و دقت ادبیشان سبک شعری امینپور را پیش بردند، هم آنانکه نیماییهایی مقلدانه و کپیکارانه از روی دست او نوشتند و شیوۀ نیماییسراییاش را مبتذل کردند. در شخصیت، هم آنانکه اهل حلم و انصاف و پژوهش و شریعتمداری و اخلاقمداری بودند و هستند، هم آنانکه میانمایه و باریبههرجهت و عوامفریب و ترسو و بزدل و حزب باد. شناخت این هردو جماعت حال که امینپور رخت از جهان بسته آسانتر مینماید. مخصوصا اینکه قیصر امینپور با مرگ متاثرکنندهاش توجه بسیاری را از سوی مردم و رسانهها به خود برانگیخت و شوق قیصرشدن» را در دل اکثریت انداخت. یادمان نرفته که سوگواران قیصر چه پرشمار بودند.
اما متاثرین از شعر و شخصیت میرشکاک چه کسانی هستند؟ یوسفعلی میرشکاک چه میراث نیک و بدی پس از خود بهجای گذاشت؟ قطعا پاسخ به این پرسش آسان نیست. اما اینجا هم میتوان دو گروه با دو نوع برداشت را دید. آنکه بیپرواست، آنکه بیادب است؛ آنکه فردیت دارد، آنکه متکبر است؛ آنکه شجاع است، آنکه بیمنطق است؛ آنکه نقد میکند، آنکه توهین میکند؛ آنکه آزاد است، آنکه وقیح است؛ آنکه فلسفهدان است، آنکه فلسفهباز است؛ آنکه به کت و شلوار اتوکشیده و موی مرتب و ریش و سبیل آنکادر میخندد؛ آنکه با پریشانی و گیسوی رها و ریش و سبیل بلند خودنمایی میکند؛ آنکه قلندرِ نکتهگوست و آنکه پشمینهپوشِ تندخو.
این مقایسه ثابت میکند اگرچه میرشکاک و امینپور تاثیرات فراوانی برای ادبیات و جامعه ادبی خود و پس از خود بهجای گذاشتند، اما موضوع و متغیر اصلی در آنها نیست؛ در خود ماست. ماییم که انتخاب میکنیم چه ببینیم و چه بشنویم؛ که باشیم و که بشویم. میرشکاک و امینپور که جای خود، قرآن کریم هم در آیۀ 26 سورۀ بقره خویش را چنین وصف میکند: یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا». صدق الله العلی العظیم.
امروز در صفحه ۴و۵ ویژهنامۀ قفسۀ رومۀ جام جم» یادداشت تازه و تقریبا مفصلم منتشر شد با عنوان میرشکاکشناسی تطبیقی»
البته مثل همیشه سردبیر بیاجازه تیتر مرا برداشته و یک تیتر خیلی بد و عجیبوغریب جایگزینش کرده. من هم در این تصویر تیتر خودم را دوباره نوشتم!
میرشکاکشناسی تطبیقی
اصل مطب:
یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا
مقدمه:
فارغ از نیک یا بد بودن، موفق یا ناموفق بودن، پیروز یا شکستخوردهبودن مردی موسوم به یوسفعلی میرشکار» و معروف به میرشکاک»، مسئله مهمتر این است که او چه تاثیری بر دیگران و ادبیات پس از خود گذاشته است. وقتی میخواهند از میراث یک شاعر یا متفکر سخن بگویند عموما از آثار او سخن میگویند. ولی به نظر من خود تاثیر» هم از مهمترین آثار هر نویسنده و دانشمندی است. امری که وما منحصر به متن آثار گفتاری و نوشتاری او نیست و چهبسا شامل شخصیت، روحیه و طرز رفتارش نیز باشد. متن و آثار را شاید پژوهشگران ادبیات حتی در نسلهای بعد هم بتوانند بررسی کنند: تلک آثارنا تدل علینا / فانظروا بعدنا الی الآثار. اما شخصیت و تاثیر را شاید فقط معاصران و همنفسان.
ذی المقدمه:
الگوهای نسل نخست شاعران انقلاب طبیعتا همان پیشآهنگان و بنیانگذاران این ادبیات بودند. مهرداد اوستا، حمید سبزواری، طاهره صفارزاده، علی گرمارودی، علی معلم و. . اما چهرههای اصلی که در میان نسل دوم بودند برای الگوشدن و دیدهشدن باید ویژگیهای متفاوتی میداشتند که هم تاحدی مورد قبول خود شاعران باشند و هم شعردوستان. اگر از همه _یعنی چه ارگانهای حکومتی، چه خود شاعران، چه مردم اهل ادبیات_ بخواهید از میان شاعران نسل دوم انقلاب (و در کل ستارههای شعری میانه دهه شصت تا میانه دهه هفتاد) یک چهره را به عنوان الگو برای دیگر شاعران و جوانان معرفی کنند، بیگمان زندهیاد قیصر امینپور» را معرفی میکنند. شاید اگر شرط زمانی را هم برداریم نتیجه متفاوت نشود.
حال اگر نگاه و رایگیری عمومی را رها کنیم و کمی فنیتر و تخصصیتر به موضوع نگاه کنیم میبینیم در میان الگوهای مثبت و موفق هم اگر بخواهیم شاعری را انتخاب کنیم که دقیقا نقطه مقابل میرشکاک است، او نیز بیگمان زندهیاد قیصر امینپور است. در ظاهر ماجرا بهجز خوزستانی بودن، امینپور در تمام ویژگیهایش برعکس میرشکاک بود. امینپور دکترا گرفته بود، میرشکاک اصلا دانشگاه نرفته است. امینپور آرام بود، میرشکاک شلوغ است. امینپور منظم بود، میرشکاک پریشان است. امینپور سیر منطقی و واضح داشت، میرشکاک غیرقابل پیشبینی است. امینپور همواره پیشینه و گذشتۀ خود را تکمیل و نهایتا اصلاح کرده است و میرشکاک بسیاری اوقات گذشتۀ خود را نفی. امینپور با اصرار به اینجا و آنجا دعوت میشد، میرشکاک با احتیاط. امینپور دوستان زیادی داشت، میرشکاک، دشمنان زیادی. امینپور پس از رحلت امام فقط یکبار در انتخابات بروز ی (هرچند کمرنگ) داشت و از آنهم پشیمان شد، اما نامزد مورد نظرش پیروز انتخابات شد؛ میرشکاک در اکثر انتخاباتها موضعگیری جدی داشت و در هیچکدام هم نامزد مطلبوش رای نیاورد. امینپور شعرش توسط دیگران ترویج میشد، میرشکاک شعر دیگران را ترویج میکرد. امینپور تا حدی مخاطبان شعریاش را گسترده و زبانش را عمومی کرده بود که حتی شامل کودکان و نوجوانان هم میشد و میشود، اما میرشکاک به قدری زبان را تخصصی و مخاطبان را محدود کرده که خواننده و شنونده سخنانش اگر به جز شعر، از فلسفه و عرفان و ت و تاریخ هم بهطور جدی سررشته نداشته باشد شاید نیمی از حرفهای گوینده را متوجه نشود. امینپور و میرشکاک هردو خوزستانی بودند، اما چه کسی خاطره یا فیلمهای قابل اعتنایی از سخنگفتن یا شعرگفتن امینپور خارج از لهجه تهرانی و یا بیرون از زبان معیار دارد؟ چه کسی لهجه لری امینپور را در جمع شنیده؟ از طرفی چقدر بوده که میرشکاک در یک جمع کاملا رسمی یا کاملا تهرانی وسط بحث به لری یا عربی غلیظ صحبت کرده؟ چقدر شعر و نثر لری و عربی از میرشکاک دیدیم؟ چه کسی میتواند امینپور اتوکشیده را با لباسهای محلی تصور کند و چه کسی میرشکاک رسمیتگریز را بدون آنها؟ امینپور و میرشکاک هردو سیگار میکشیدند. اما چند نفر سیگار امینپور را دیدهاند و چند نفر سیگار میرشکاک را ندیدهاند؟ امینپور خیلی کم میشد به کسی بگوید بالای چشمت ابروست؛ در حالیکه صابون میرشکاک به تن کمتر کسی نخورده بود. معدود نقدهای نقلشده از امینپور _بهجز یکی دو مورد_ آنقدر لطیف و رندانه بودهاند که چهبسا فرد نقدشده منظور را برعکس فهمیده _مخصوصا امینپور متاخر_. درحالیکه میرشکاک _مخصوصا میرشکاک جوان و معاصرِ امینپور_ در بیپروایی و صراحت نقدش حتی دوست و آشنا را هم به نسبت دشمن و غریبه مراعات نمیکرده است. بهجز این چهارده مورد البته موارد دیگری هم هست که از حوصله خارج است.
پس تا اینجای کار در ظاهر ماجرا، داستان داستانِ تمایز ایکس است و ایگرگ. زید است و بکر. استقلال است و پرسپولیس. اما در باطن ماجرا امینپور و میرشکاک بهجز خوزستانیبودن شباهتهای دیگری هم داشتند. اولا هر دو در ساحت سرایش پیشتاز و جدی بودند. ثانیا هردو دربارۀ ادبیات حرف زدهاند، آنهم حرف جدی. یعنی محدود به شعر نماندهاند و وارد حوزۀ نظریهپردازی شدهاند. ثالثا _و این ویژگی شاید اختصاصی این دو باشد_ هردو از مهمترین صاحبنظران و مفسران ارتباط و آمیزش سنت و نوآوری (یا سنت و مدرنیته) در شعر امروز و در دوران پس از پیروزی انقلاب بودند. چه اینکه هردونفر با شدت و حدت وابستگی و باور زیادی به هردو عالم نو و کهن داشتند. این هردو هم پیشتازان شعر نوی چهل سال اخیرند و هم عاشقان ادبیات کهن پارسی و فرهنگ دیرین ایران و اسلام. هرچند در هردوی این ساحات با دو نگرش کاملا متفاوت. زینرو شعر سنتی و در عین حال مدرن»ِ ایدهآلِ میرشکاک میشود مثنوی استاد علی معلم دامغانی و شعر مدرن و در عینحال سنتی»ِ مطلوب امینپور میشود نیماییهای استاد محمدرضا شفیعیکدکنی. طبیعی هم هست، اهل حکمت حکیم را طالب است و اهل علم عالم را. رابعا _شاید در ادامه نکته قبل_ هردو عاشق قرآن کریم و مسحور کلام الله بودند و هستند. جناب آقای امیری اسفندقه زمانی برایم از مجلسی گفت که ابتدا میرشکاک با ذوق و التذاذ ادبی از آیۀ 84 سورۀ یوسف سخن میگفت و تاکید بر واجآراییِ سه حرف ی»، س»، ف» در جمله یا اسفی علی یوسف» داشت و سپس امینپور از واجآراییِ معنامندِ مصوت آ» که متبادر کنندۀ نهایت حسرت و تاسف است در همین جمله سخن گفته است. یک منظره اما دو منظر و منظور. حتی نفس علاقه به شخصیت حضرت یوسف (ع) و سورۀ یوسف نیز میتواند به عنوان پنجمین اشتراک این دو شاعر برشمرده شود. امینپور در نیماییهای بسیاری سراغ تلمیح آیات این سوره و این شخصیت رفته و میرشکاک هم در بیتهای تخلص بسیاری از غزلهایش، از جمله این بیت زیبا: نه سیرتِ سلطنتنصیبی، نه صورتِ آدمیفریبی / ز نام یوسف به جز تأسف نصیبهای از ازل ندارم» . (حال میشود این عشق و ادب و تواضع نسبت به حضرت یوسف این دو شاعر را با خوفپنداری بسیاری از شاعران جوان امروز مقایسه کرد. مثل شاعری که اخیرا دو سه روز را محترمانه در زندان گذراند و پس از آزادی در اولین مطلبش با استفاده از یک آیه تلویحا خود را یوسف نامید! یا فلان شاعر مشهور که یکیدرمیان در غزلهایش به بهانه مضمونپردازی خود را یوسف معرفی میکند!) ششم: هردو درباب شعر و کودکی پژوهش کردهاند. پژوهش امینپور پایاننامه کارشناسی ارشدش بود که با دید تقریبا روانشناختی نوشته شده و با عنوان شعر و کودکی» به صورت کتاب منتشر شده و در بین اهالی ادبیات مشهور است. پژوهش میرشکاک جستاری بود که با دید تقریبا فلسفی و با توجه به شهریار» نوشته و با عنوان شاعر، کودک و دیوانه» منتشر شده بود، آنهم سالها قبل از پژوهش امینپور اما کمتر کسی امروز هست که حتی اسمش را شنیده باشد. هفتم: علاقه و تاثیرگرفتن از دو شاعر نوگرا یعنی مهدی اخوان ثالث» و فروغ فرخزاد» و به طور ویژه دومی. آنهم در شرایطی که این هردو شاعر (برخلاف سپهری) در جمع بعضی از انقلابیون و مذهبیون، چه شاعران ضعیف، سطحی و قشری مثل فاطمه راکعی و چه شاعران سرشناس و توانمند اما متعصب، ممنوع و مطرود بودند. از چهار شاگرد نیما، سنگ سپهری را عموم مردم و همچنین شاعران مذهبی به سینه میزدند و سنگ شاملو را روشنفکران و شاعران چپ. این میان اما اخوان و فرخزاد را نه در مسجد راه بود نه در میخانه. در این موضوع هم ظاهر ماجرا این است که میرشکاک متقدم بوده است. چه اینکه قبل از اینکه امینپور در شعرش بگوید به قول خواهرم فروغ» میرشکاک مقالۀ فروغ؛ کاهنۀ مرگآگاه» را نوشته بود. هشتم: برادر ادبی داشتن. امینپور بار اصلی نقد ادبی» و ستیهندگی» خود را بر دوش زندهیاد سیدحسن حسینی» گذاشته بود، با اینکه خود یک صاحبنظر جدی بود. میرشکاک هم انگار اصل کار شاعری خود را به علی معلم سپرده است، در حالیکه خود یک شاعر جدی است. نهم: هردو هم شعر را دوست داشتند هم نقاشی را. هرچند امینپور ابتدا در نقاشی جدیتر بود ولی به سرعت از آن گذشت و هرچند میرشکاک که در ابتدا کمتر برایش جدی بود بعدتر خود را در نقاشی غرق کرد. دهم: هردو _به نسبت هم صنفها و همنسلان خویش_ به شدت مورد توجه رسانهها بودند و هستند. این ده مورد مهمترینها بودند و حالا کاری نداریم هردو در نوجوانی دانشآموز یک دبیرستان بودهاند.
این اختلافات بسیار در امور ظاهری و اشتراکات عجیب و غریب در امور خاص، این بیستوچند ویژگی آشکار و پنهانِ بررسی شده، در مجموع و بهطور ناخودآگاه باعث شد در موضوع الگوشدن» یک تقسیموظیفه و گروهبندی بین دوستداران شعر انقلاب پس از ایشان و یا همعصر ایشان اتفاق بیفتد. عموم و اکثریت مسحور امینپور شدند و خصوص و اقلیت، مجذوب میرشکاک. بچه مثبتها پوستر دلبرانۀ امینپور را بر دیوار اتاق خود زدند و بچهشرها مقالههای جذاب میرشکاک را خواندند. هواداران امینپور او را صمیمانه قیصر» صدا کردند (آنگونه که سپهری را سهراب» و فرخزاد را فروغ») و هواداران میرشکاک ستایشگرانه همان میرشکاک»ش خواندند (آنچنانکه اخوان» و معلم» را). البته منظورم از بچهمثبت» و بچهشر»، اصطلاحی است نه لفظی. منظورم توصیف است نه ارزشگزاری. شخصیتهای بسیطتر و بههنجارتر، چه آنانکه واقعا پاکدل و نیکگوهر بودند، چه آنانکه بیخردوهوش و عافیتطلب بودند و چه آنانکه مثبتنما و عوامفریب (و در ذات شرور و جاهطلب) زیر علم قیصر سینه زدند و شخصیتهای پیچیدهتر و هنجارگریزتر، چه آنانکه باهوشتر و اهل نبوغ بودند، چه آنانکه جمعیتگریز و رسمیتستیز بودند و چه آنانکه نابغهنما و متفاوتنما (و در واقع جوگیر یا خودنما) پرچم میرشکاک را بلند کردند.
حال که هردو آردها را بیختهاند و الکها را آویخته، میتوانیم ادعا کنیم امینپور و میرشکاک برای نسلهای پس از خود هردو ارزشمند و مکمل بودند؛ گرچه نه با ارزشی یکسان. امینپور بنیانگذار بود و میرشکاک بنیانستیز. امینپور سنتگذار بود و میرشکاک بدعتگذار. امینپور حافظ مرزها بود و میرشکاک فاتح مرزها. امینپور صلحطلب بود و میرشکاک جنگبلد. خصائص اولی برای حفظ وضع موجود و به عقب بازنگشتن یک دورۀ ادبی و جهان شعری ضروریاند و اما ویژگیهای دومی برای طلب وضع مطلوب و پیش رفتن. به همینخاطر دومیها به نظرم ارزشمندتر و دشواریابترند.
متاثرین امینپور را همه میشناسیم و همهروزه میبینیم. از بس زیادند. چه پسندهاشان چه ناپسندهاشان. چه متاثرین از شعرش چه متاثرین از شخصیتش. در شعر، هم آنانکه با نظم و هوش و دقت ادبیشان سبک شعری امینپور را پیش بردند، هم آنانکه نیماییهایی مقلدانه و کپیکارانه از روی دست او نوشتند و شیوۀ نیماییسراییاش را مبتذل کردند. در شخصیت، هم آنانکه اهل حلم و انصاف و پژوهش و شریعتمداری و اخلاقمداری بودند و هستند، هم آنانکه میانمایه و باریبههرجهت و عوامفریب و ترسو و بزدل و حزب باد. شناخت این هردو جماعت حال که امینپور رخت از جهان بسته آسانتر مینماید. مخصوصا اینکه قیصر امینپور با مرگ متاثرکنندهاش توجه بسیاری را از سوی مردم و رسانهها به خود برانگیخت و شوق قیصرشدن» را در دل اکثریت انداخت. یادمان نرفته که سوگواران قیصر چه پرشمار بودند.
اما متاثرین از شعر و شخصیت میرشکاک چه کسانی هستند؟ یوسفعلی میرشکاک چه میراث نیک و بدی پس از خود بهجای گذاشت؟ قطعا پاسخ به این پرسش آسان نیست. اما اینجا هم میتوان دو گروه با دو نوع برداشت را دید. آنکه بیپرواست، آنکه بیادب است؛ آنکه فردیت دارد، آنکه متکبر است؛ آنکه شجاع است، آنکه بیمنطق است؛ آنکه نقد میکند، آنکه توهین میکند؛ آنکه آزاد است، آنکه وقیح است؛ آنکه فلسفهدان است، آنکه فلسفهباز است؛ آنکه به کت و شلوار اتوکشیده و موی مرتب و ریش و سبیل آنکادر میخندد؛ آنکه با پریشانی و گیسوی رها و ریش و سبیل بلند خودنمایی میکند؛ آنکه قلندرِ نکتهگوست و آنکه پشمینهپوشِ تندخو.
این مقایسه ثابت میکند اگرچه میرشکاک و امینپور تاثیرات فراوانی برای ادبیات و جامعه ادبی خود و پس از خود بهجای گذاشتند، اما موضوع و متغیر اصلی در آنها نیست؛ در خود ماست. ماییم که انتخاب میکنیم چه ببینیم و چه بشنویم؛ که باشیم و که بشویم. میرشکاک و امینپور که جای خود، قرآن کریم هم در آیۀ 26 سورۀ بقره خویش را چنین وصف میکند: یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا». صدق الله العلی العظیم.
حسن صنوبری
این مصرع بلند به دیوان برابر است
قلم به تیغ از این راه سر نمیپیچد،
چه لذت است که در جبههساییِ سخن است؟
گذشت عمر مرا چون قلم درین سودا،
همان مقدمهی آشنایی سخن است.
اگر سکندر از آیینه ساخت لوح مزار،
چراغ تربت من، روشنایی سخن است.
کجاست شهرت من پای در رکاب آرد؟
هنوز اول عالمگشایی سخن است.
مرا چو معنی بیگانه مغتنم دانید،
که آشنایی من، آشنایی سخن است.
گذاشتی سر خود چون قلم درین سودا،
دگر که همچو تو صائب! فدایی سخن است؟
امروز روز بزرگداشتِ صائبِ تبریزیِ اصفهانیِ سبک هندی است؛ یعنی برجستهترین نمایندهی سبک هندی (یا اصفهانی یا .). امسال نخستین سالی است که این روز را به عنوانِ روز صائب، بزرگ میداریم. مسئولان میخواستند روزی را به بزرگداشت این شاعر بزرگ اختصاص بدهند اما تاریخِ تولدِ صائب بر کسی معلوم نبود ؛ سال گذشته ابتدا مرتضی امیری اسفندقه دهم تیر» را برای این امر پیشنهاد کرد، به خاطر همزمانیاش با روز تولدِ استاد محمد قهرمان برترین صائبپژوه و همچنین هندیسرای روزگارمان. باری این پیشنهاد ابتدا پذیرفته نشد و قرار بر ابجد» شد، اما شگفتا علم اعداد هم حکم به دهم تیر داد!
گفتیم صائب و گفتیم برجستهترین نمایندهی سبک هندی: سبک هندی آخرین سبک متمایز و درخشان در ادبیات کلاسیک است، پیش از آنکه سیلِ دوران تقلید و دورهی بازگشت راه بیفتد و با سیلیِ مدرنیته از حرکت بایستد. سبکِ خراسانی، سبک سلجوقی، سبک آذرباییجانی، مکتب وقوع و سبک عراقی از جمله سرفصلهای درخشانِ ادبیات پارسی پیش از سبک هندی بودند. اینان بودند که میراث گرانبهای شعر پارسی را از قرن سوم طبق طبق بر روی دست، به تعظیم و اکرام و احترام تمام، به دست شاعران قرن یازدهم و دوازدهم رساندند تا سبک هندی در دقایق پایانیِ بازی بتواند آخرین گوی را در میدان چوگانِ شعر باستانی ایران بزند.
آری، چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد. باری، سبک هندی به این معنا و با استفاده از میراث و تجارب گذشتگان، پیشرفتهترین طرز شعر پارسی است. اما از چه نظر؟
در نخستین بررسیِ سبکشناسیک و جامعهشناسیک شعرهای دورهی سبک هندی و مقایسهشان با اشعار ادوارِ گذشته، بر ما معلوم میشود شعرهای سبک هندی سریعتر از شعرهای دیگر سبکهای شعر پارسی _تا آن زمان_ با مخاطب ارتباط برقرار میکنند. دقت بفرمایید، بنده نگفتم بیش از شعرهای دیگر سبکها» بلکه تنها عرض کردم سریعتر». چه اینکه هنوز و همیشه بهترین و بیشترین ارتباط شعری با مخاطب _و حتی مخاطب عام _ ویژهی شاعرانی چون حافظ و مولوی و سعدی است که هیچکدام در زمرهی شاعران سبک هندی نبودند. اما رهآوردِ سبک هندی در این است که مخاطب _چه عام و چه خاص_ در نخستین مواجههی خود با این شعر، هم آن را میفهمد، هم از آن لذت میبرد؛ یعنی شعر در عین سادگی و روانی، زیبا و لذتبخش است.
این، تنها نتیجه و نمود کار است نه خود و بودِ کار. این بالارفتنِ سرعتِ ارتباط با مخاطب، ماحصلِ تلاشِ شاعرانِ هندیسراست؛ اما اصلِ تلاش و نفسِ کارشان چه بوده است؟ شاعران هندیسرا کمرِ همت بر باروریِ کدام ریشه بستند؟ ساختار یا درونمایه؟ پیام یا پیکره؟ (به قول غربیها: فرم یا کانتنت؟). پاسخ: هیچکدام. اگر به معنا و محتوا باشد، شاعرانی چون مولوی و سعدی و فردوسی و سنایی به تنهایی برای همه زمانها و مکانها آبروی معنوی ادبیات پارسی را حفظ میکنند. اگر هم به ساختار و فرم باشد شاعرانی چون حافظ و نظامی و خیام و خاقانی درخشش هنری و برتریِ زیباییشناسی ما را به همه نشان میدهند. اینجاست که بر ما معلوم میشود شاعران سبک هندی نه دغدغهی درونمایه داشتند و نه سرِ ساختار. شعر سبک هندی را نه به ساختار یا درونمایه، که به مضمون» میشناسند. مولفهای که گاه ذیل درونمایه تعریف میشود و گاه به مثابهی بافتاری از ساختار. یعنی گاهی یک معنای جزئی» تلقی میشود و گاه یک ساختارِ جزئی». میتوانیم بگوییم: مضمون، ایده و دستمایهای است که شاعر در ساختار شعر خویش به وسیلهی آن معنا را بیان میکند.
از بحث اصلی دور نشویم: پرداختن به مضمون» مهمترین نقطه قوت و مهمترین نقطه ضعف سبک هندی بود. این دغدغهی مضمونپردازی» بود که روزگاری باعث درخشش و سرافرازی و علوّ سبک هندی شد و روزگاری دیگر مایهی فروپاشی، سرنگونی و ابتذالش. چرا و چگونه؟ گفتیم مضمون، دستمایه و وسیلهای است که به کمکِ بیانِ معنا میآید؛ در نتیجه مضمون حیثیتِ توسلی دارد. مضمون وسیله است. هرگاه توجه به مضمون به مثابه یک وسیله رونق گرفت، یعنی هرگاه یک کارافزار و نحوهی کاربردش برای شاعران شناخته شد، ایشان در شعر درخشیدند. اینجا همانجایی است که شاعران بزرگ و برترین شعرهای سبک هندی ایستادهاند. اما هرگاه جای وسیله و هدف عوض شد، یعنی مضمون به عنوان هدف اصلی شعر مطرح شد و ساختار و معنا را فدای خود کرد، ما به سمت ابتذال رفتیم. یعنی پایان کار سبک هندی. یعنی سرانجام کار به آنجا برسد که شاعران آنقدر از سبک هندی متنفر و مشمئز شوند که حاضر شوند به تقلید سبکهای قدیمیتر روی آورند: دورهی بازگشت: مرحمت فرموده ما را مس کنید.
در ابتدای سبک هندی مضمونپردازی» به عنوان یک وسیلهی خوب کشف و شناسایی شد، اما به مرورِ زمان این وسیله آنقدر مورد اعتنا قرار گرفت که به الوهیت رسید. در ابتدا شاعران سبک هندی می خواستند راهی پیدا کنند تا نظر مردم را به حقیقت (معنای والای مندرج در اثر هنری) جلب کنند، اینجا جایگاه توسلی مضمون بود؛ اما به مرور ترجیح دادند فقط نظر مردم را جلب کنند. نفسِ جلب نظر هدف شد و معنا و حقیقت کنار رفت. این عده از شاعران سبک هندی نه به دنبالِ حقیقت بودند و نه زیبایی، نه محتوا نه ساختار، آنها فقط میخواستند پایِ تختِ قهوهخانه از جمعیتِ کم حوصله احسنت و آفرین بگیرند. فقط تحسین مهم شد و سرعت! شعر به مثابهی ترقه! شعر به مثابهی پیراهنِ برّاق و بدننما! و این موضوع با عمومی و همگانی شدنِ شعر نیز در ارتباطی مستقیم و دو طرفه بود. حالا دیگر همه میخواستند شعر بگویند و با شعر پز بدهند، با شعر خودی نشان بدهند؛ از آن طرف، با زیاد شدن شاعران (و همگانی شدنش) افراد برای عرضهی کالای خود و دیده شدن در این جمعیت مجبور بودند دست به اقداماتی ترقهوارتر! و حتی انتحاری و انفجاری بزنند! (داستانِ انبوهِ بیشمارِ شاعران» اخوان را به یادآورید!) . همین علامتِ !» که امروز در پایانِ بعضی ابیات میبینید یادگاری از آن نگرشِ جلب توجه و ترقه و خودنمایی است. یعنی: ببینید عجب نکتهای دارد این بیت! ، خب اگر نکته دارد که بیعلامت تعجب هم خودش را میرساند.
در چنین شرایطی، صائب ماندن، کلیم ماندن، حزین ماندن، بیدل ماندن، سالم و سلامت و سلیم ماندن و در حقیقت شاعر ماندن بسیار دشوار است. وقتی صاحبانِ همه دکهها و دکانها کنار کالای خود بساط شعر را هم به خودنمایی راه انداختهاند شعر حقیقی ارزش دارد، شعر حقیقی غریب است:
چو پشت آینه، ستّار تا به کی باشم؟
به کشوری که هنر غیرِ خودنمایی نیست
در اصفهان که به دردِ سخن رسد صائب؟
کنون که نبضشناسِ سخنشفایی نیست
وقتی تمرکز صرفا روی مضمون باشد، وقتی هدف از شاعری جلب توجه باشد، شاعر از جهان تهی میشود. هر هنرمندی که چنین باشد بیجهان است. نه جهانِ معنویِ دارد، نه جهانِ زیباییشناسی. نه دیگر کسی روایتگر خویش است نه در روایتگری پیروی سبک خویش. در نتیجه فردیت از بین میرود. این نتیجهی فروکاستنِ هنر و عالم هنری به چند ایدهی هنری است. ما در سبک هندی شاید شعر (آن هم فقط ایدهی شعر) زیاد داشته باشیم ولی شاعر کم داریم. ابیات و ایدههای فراوانی در تذکرهها و قهوهخانهها پخش و پلا هستند و شاعر و نام شاعری در میان نیست. در دورههای پیشین اسم شاعر هم اگر به همتِ سارقی از میان رفته بود، امضای شاعر هنوز در میان بود. شعر فردوسی را نمیشد با شعر خیام یا سنایی اشتباه گرفت. اما اینجا نام شاعر به راحتی گم میشود. چون همه شعرها عین هماند. مشتی بیت و ایدهی مفرد و منفرد. چون شاعری وجود ندارد. اینها عموما مشتی ایدهیاب بودند. وقتی تذکرهی سامی و تذکرهی نصرآبادی را ورق میزنیم میبینیم بیش از اینکه مجموعه شعر باشند، بانک ایده»اند!
در همین جهانِ سبک هندی که شاعر بزرگ روزگارمان مهدی اخوان ثالث آن را دنیایی شگفت و بیمارگونه» مینامد، تک و توکی شاعر هستند که در کنار ایده و مضمون پردازی حیثیتِ شاعری را نیز حفظ کردهاند که همانا درخشان ترینشان صائب است، همان به قولِ اخوان شاه موجی در اوج».
البته تو اگر حافظ و فردوسی هم باشی در این دوران نمیتوانی سرآمد باشی مگر اینکه از قواعد ژانر (سبک) پیروی کنی. به همین خاطر صائب باید نخست سرآمد مضمونپردازان باشد تا در این اقلیم، لایقِ دیهیم باشد. به جز دیوانِ آثارِ درخشانِ این شاعر بزرگ، روایاتی از بداههسراییهایش و همچنین حکایاتی از مصرعی بیمعنی را با مصرعی دیگر تبدیل به تک بیتی درخشان ساختن، گواهی این قدرت مضمونپردازی اوست. از نظر ساختاری صائب و تمام شاعران سبک هندی (به جز مورد استثنای بیدل دهلوی) از چند پیش ساختارِ مشابه پیروی میکنند. مخصوصا ساختارِ ارسال مثل (معقول و محسوس). اما از نظر معنایی میرزا صائب تا حدی توانسته لحنی مخصوص به خود را داشته باشد و مضمون پردازیهای گوناگون او عموما ذیل یک شخصیتِ معنایی و جهانِ شخصی هستند. جهانی که با معنویت و حکمت و قناعت و آرامش و کوشش و اعتدال همراه است، هرچند وضوح و تمایزِ این جهان بهسانِ جان و جهانهای شاعرانهی شاعران بزرگ خراسانی و عراقی نیست. جهانِ شعریِ صائب در کسب معنا جهانی جاهطلب، برتریجو و اهل خطر (آنچنانکه جهان خاقانی و بیدل و حافظ و خیام و ناصر خسرو و وحشی و .) نیست. نه اینکه صائب در سلوک شعریاش تنبل باشد، هیچ و هرگز چنین نیست، لکن در معنا اهل قناعت است و البته با همین قناعت و اعتدال خویش توانسته تا حد زیادی خودش را به جایگاه برترینهای ادبیاتِ پارسی نزدیک کند.
البته لحنِ حکیمانه با همان ساختار معقول محسوس، خود از ویژگیهای سبک هندی است. شاعر در یک سطر شعاری میدهد و قرار است در سطر دیگر با یافتن نسبتی و مضمونی، شعار را شعر کند. گاه اینگونه مضمونبافی موفق است و گاه ناموفق. حتی صائب بزرگ هم گاهی صرفا لحن حکیمانه دارد و در شعرش حرف حکیمانه گفته و مضمون قدرتمند بسته نشده است. مثلا:
تا صاحب فرزند نگردی، نتوان یافت
در عالم ایجاد حقوق پدری را
عجب!» این واکنشی است که ما باید نشان بدهیم به جملهای بدیهی که ساختاری حکیمانه دارد. این وضعیت شاید در شعر صائب عزیز کم و نادر اتفاق بیفتد، ولی در شعر بسیاری از هندیسرایان و مخصوصا مقلدان امروزیشان فراوان یافت میشود. برای بیان حالِ کلی این اشعار چند بیت طنز معروف شیخ ما» بسیار راهگشاست هرچند نمیدانم شاعر این ابیات کدام نابغه و شاعر بزرگی بوده است:
از کرامات شیخ ما چه عجب
پنجه را باز کرد و گفت وجب»
از کرامات دیگرش این است
شیره را خورد و گفت شیرین است»
او کرامات دیگری دارد
ابر را دید و گفت میبارد»
زن نو را عروس میگویند
مرغ نر را خروس میگویند
آنچه در جوی میرود آب است
آنچه در چشم میرود خواب است»
این ابیات رندانه حکایت ما و آندسته از شعرهای به اسلوبِ سبک هندی است که ساختار حکیمانه دارند و محتوای حکیمانه نه. مخاطبِ شعر هندی در عصر صفوی عادت کرده سخن حکیمانهای بشود تا فیالفور لذت ببرد و آفرین بگوید، آنچنانکه شاعر سبک هندی هم عادت دارد حکمتی بگوید و تحسینی در قهوهخانه بشنود. زین رو ساختارِ شعر حکیمانه هرروز تکرار میشود و بسیاری از شعرها هم فاقد حکمت و حتی طراوت.
باری در میان همان مفردات و مضمون پردازی های سبک هندی، گاه ابیاتی پیدا میشوند که به قول اخوان (در مقالاتش) و دکتر شفیعی کدکنی (در شاعر آیینهها») به دیوانی می ارزند. البته این اصطلاحِ ارزیدن یک مصرع یا یک بیتِ زیبا به یک دیوان شعر را هم ایشان از شعرِ خود صائب گرفتهاند، آنهم در غزلی که با سه مطلع آغاز میشود و هرسه بیتِ نخست هم همین مصرع را دارند. گویا صائب تاکید دارد که این مصرع، همان مصرع بلند است:
زلف معنبر تو به صد جان برابر است
این مصرع بلند به دیوان برابر است
با عمر خضر، قامت جانان برابر است
این مصرع بلند به دیوان برابر است
مدّ نگاه با صف مژگان برابر است
این مصرعِ بلند به دیوان برابر است
و حقا که صائبِ تبریزیِ خود نیز در میان انبوهِ بیشمارِ شاعران» سبک هندی، آن مصرع بلندی است که با کل سبک و به دیوان برابر است.
و حال چند تک بیت و مضمونِ زیبا از صائب تبریزی:
بس که بد میگذرد زندگیِ اهلِ جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد، عید کنند
فکر شنبه تلخ دارد جمعهی اطفال را
عشرت امروز بیاندیشهی فردا خوش است
نشاط دهر به زخم ندامت آغشته است
شراب خوردن ما، شیشه خوردن است اینجا
آدمی پیر که شد حرص جوان میگردد
خواب در وقتِ سحرگاه گران میگردد
آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دو بار باید دید
نه سرخ چهره ی خورشید را، شفق کرده
که از خجالت روی تو خون عرق کرده
نیست پروا تلخکامان را ز تلخیهای عشق
آب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
از تنگی دلست که کم گریه میکنم
مینای غنچه، زود بریزد گلاب را
حضور دل نبود با عبادتی که مراست
تمام سجدهی سهوست طاعتی که مراست
تا کدامین دل بیدار مرا دریابد
چون شب قدر نهان در رمضانم کردند
یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت
در بند آن مباش که مضمون نمانده است
بیپردهتر از رازِ دلِ بادهکشانم
صائب، کسی امروز به رسوایی من نیست
باری از توفیقاتِ بعضی از شاعرانِ بزرگِ سبک هندی این است که برخلاف جو رایج زمانهی خود غزلیات یک پارچه نیز دارند که در آن به محورِ عمودی و ساختار کلی شعر نیز توجه شده است. چه اینکه از ویژگیهای غزل سبک هندی عدم توجه به ساختار، مخصوصا بافت عمودی شعر است و در عوض تمرکز روی بافت و محورِ افقی است. یعنی اگر واحد شعر در سبک خراسانی قصیده و مثنوی باشد و در سبک عراقی غزل؛ در سبک هندی واحد شعر بیت است. هرچند آنها صورتی از غزل را حفظ کرده باشند. باری معدود شعرهای شاعران بزرگ سبک هندی که در آنها ساختار و محور عمودی شعر نیز مدنظر قرار گرفته است اتفاقا شعرهای خوبیاند. مثل غزل پیری رسید و موسم طبع جوان گذشت» کلیم کاشانی که بعضی آن را بهترین شعرش میدانند. یا همین رمضانیههای صائب (+و +). یا غزل صائب در شادی از بارش باران:
ابرِ رحمت با دل و دستِ گهربارآمده است
چشم پل روشن! که آب امسال سرشار آمده است
یا قصیدهی معروفش در ستایشِ حضرت سیدالشهدا:
خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت گوی چوگان رضاست
باری سرانجام شاعران، پژوهشگران و همچنین شعردوستان در مواجهه با سبک هندی و نمایندگانش چند موضع مختلف اتخاذ کردهاند. گروهی به خاطر گم شدنِ معنا»، فردیت»، ساختار» و روایت» از بخش گستردهای از این جریان شعری و همچنین به ابتذال کشیده شدنِ بخش دیگرش، بر کارنامهی این سبک بزرگ شعر فارسی تماما خطِ پایان و ابطال کشیدند و گروهی نیز به خاطرِ توفیق درخشان این سبک در مضمون پردازی و مخصوصا جلب و جذب مخاطب، شیفته ی چشم و گوش بستهی آن شدند. این گروه در همین دورانِ پس از نیما با انتقاد از اندیشهی سبک دوره بازگشت» بارها سعی کردند به بازسازی و احیای سبک هندی بپردازند، غافل که نگاه و اندیشهی ایشان نیز نوعی سبک بازگشت جدید و کامل کنندهی کار ایشان است. چه اینکه سبک بازگشت به اقتفا و تقلیدِ سبک خراسانی و عراقی کمر همت بست، این میان سرِ سبک هندی بیکلاه مانده بود که حالا _در چند دورهی مختلف_ باتلاش این هندیدوستان دورهی تقلید و بازگشت به سبک هندی نیز آغاز شد. حال آنکه شاعران و پژوهشگرانِ با بصیرتِ ادبیات پارسی می دانند هیچ وقت مسیر شعر، هنر و خلاقیت از عقبِ سر رد نمیشود! . اگر سبک هندی را منصفانه بررسی کنیم امروز هم میتوانیم به اعتدال از دستاوردهای شاعرانش در مضمونپردازی استفاده کنیم، به شرط آنکه مضمون را وسیله بدانیم و نه هدف. اما ومی ندارد ما همه اشتباهات و کاستیهای سبکهای پیشین را تکرار کنیم، آنهم در دورانِ پس از نیما. دورانِ ورودِ به جهانِ نو.
به حکمِ شاعری، امروز اگر صائب زنده بود، حتما نگاهی به نیما داشت.
مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند
بختیان را ز جرس صبحدم آوا شنوند .
عرشیان بانگ ولله علی الناس» زنند
پاسخ از خلق سمعنا و اطعنا» شنوند
از سر و پای در آیند سراپا به نیاز
تا تعال» از ملک العرش تعالی شنوند
فردا عازم خانۀ خدا و زیارت شهر پیامبرش هستم
بهخاطر شرایط دشواری که بود، فرصت نشد حتی از بسیاری از نزدیکان هم حلالیت بطلبم
بنابراین از همین صفحات مجازی، از همه دوستان و آشنایان و خوانندگان و حلالیت میطلبم
اگر از من آزرده هستید، لطفا مرا ببخشید. و اگر قابل بخشش نیست و یا اگر طلب و حق و دینی بر گردنم دارید لطفا همین امروز برایم بنویسید تا بتوانم در فرصت اندک باقیمانده جبران کنم.
این سفر در معنا شبیهترین سفرها به سفر آخرت است و در صورت هم در سالهای اخیر این شباهت و توامانیاش افزونشده؛ فلذا حلالیتطلبیدن من حلالیتطلبیدن کسی است که انگار بار از جهان میبندد
***
انشاالله، به شرط توفیق حضور و شعور، در حریم کعبه و حرم پیامبر اکرم و پنج فرزند عزیز و غریبش دعاگوی غریبان جهانم»
به سلامآمدگان حرم مصطفوی
ادخلوها به سلام» از حرم آوا شنوند
النبی النبی» آرند خلایق به زبان
امتی امتی» از روضهٔ غرا شنوند
(ابیات همه از جناب خاقانی» است)
***
محض سنگینتر شدن بارم، اگر دوستان تک بیت یا شعر کوتاهی برای معصومین و حضرات مدفون در مدینه (پیامبر اسلام + حضرت زهرا + حضرت خدیجه + امام حسن مجتبی + امام سجاد + امام باقر + امام صادق _علیهم السلام_ +. ) سرودهاند و قصد ارسال دارند، نهایتا تا فردا ظهر که دسترسیام به اینترنت قطعی است برایم بنویسند تا به امید خدا در مدینه از طرفشان بخوانم. از دوستان غیر شاعر هم محصولات، نوشتهجات و نامههای یکسطری تحویل گرفته میشود :) البته که بعد منزل نبود در سفر » در مذهب ما از دور هم میشود قدح گرفت.
یاعلی.
قصیدهواری به نیت زیارت امام ابوالحسن علی ابن موسی الرضا (سلام الله علیه) در صبح میلاد
تو: بولحسن» وَ من: حسن»
سلام یا اباالحسن»!
بهنام هم که بنگری
تویی پدر برای من
به غیر محضر پدر
پسر کجا برد سخن؟
به غیر خانهٔ پدر
پسر کجا کند وطن؟
منم غریب و دربهدر
اسیرِ کشورِ مِحن
که سوخته مرا جگر
که دوخته مرا دهن
چو آن نهال زردرو
که دور مانده از چمن
به رنجهای نو، مگر
رها کنم غمِ کهن
شبی زدم به جاده تا
سفرکنم ز انجمن
چه جادهای؟! _چه سادهای!_
به چاه مانده چاهکن
به شوقِ پیشرفتنم
فروشدم در این لجن
فروختم فروختم
من آن عزیزپیرهن
و جاهلانه دوختم
برای خویشتن کفن
غریب نیست آنکه هست
اسیر و راهزن
غریب، آنکه در جهان
نیافت قدر خویشتن.
***
خوشآنکه باز رو کنم
به خانومانِ خویشتن
ز کورهراهِ مُردگی
به شاهراهِ زیستن
ز شام خار وخارهها
به صبح یاس و نسترن
گهرشناس، شادمان
ترانهخوان، نقارهزن
صلا زنم ز عمق جان:
سلام یا اباالحسن!
*السلام علیک یا ابالحسن یا علیابن موسی ایهاالرضا، و رحمه و برکاته.
پ ن: بیت یازدهم طبعا اشارتی دارد به آن سطرهای زندهیاد فرخزاد: نگاه کن/ تو هیچگاه پیش نرفتی/ تو فرو رفتی»
بیشتر از هر صلواتی، خدا!
صل علی علیّ موسی الرّضا
تامّةً، زاکیةً، باقیه
دائم و پیوسته، سلیس و رسا
پاک درودی که نباشد دروغ
ناب دعایی که نباشد ریا
تازه سلامی که نباشد کهن
تیز بریدی که نیفتد ز پا
بگذرد از دود و دم شهر ری
بال گشاید به سوی کبریا
نامهٔ عشاق برد سوی دوست
تازه کند قصهٔ باد صبا
گاه شود همنفس موجها
گاه شود همسفر ابرها
گاه چو آهو بنهد پا به بند
گاه شود همچو کبوتر رها
هر سحرش ذکر خفی: فاطمه
نیمشبش بانگ جلی: مرتضی
گاه کند گریه برای حسن
گاه دهد تعزیت کربلا
پیش رود پیش رود پیشتر
زآنچه رسیده است سلام و دعا
بگذرد از بارگه قدسیان
بگذرد از بین صف اصفیا
تا که رسد محضر شمس الشموس
سجده کند بر در شمس الضحی
شاه خراسان و امام رئوف
قبلهٔ ایران و صراط الهدی
بوسه بر آن پرچم زیبا زند
سرمه کند خاک در دوست را
خانم فاطمه صادقی یک فمینیست سرشناس، روشنفکر، تمدار و اهل پژوهش است. با اینحال یادداشت اخیرش با همه اهمیت و خواندنیبودنش در هیچ رسانهای بازتاب داده نشده است.
چون مذهبی و اصولگرا نیست رسانههای اینوری یادداشتش را بازتاب ندادند. و چون نقد حکام اصلاحطلب است آنوریها بایکوتش کردند.
البته که این یادداشت و مخصوصا زاویهدیدش مخالف فکر من و مخالف فکرِ مخالفان من است و قطعا همین دلیل هم باعث میشود بخواهم در وبلاگ و کانالم بازنشرش کنم.
نظر به اهمیت و خواندنی بودنش در مرحله اول از شما دعوت کنم که بخوانیدش. بعدا و در مرحله دوم بنده هم به امید خدا نگاهم را درباره این یادداشت خواهم نوشت:
یادداشت فاطمه صادقی درباره پایان اصلاح طلبی
آنسوی دریچههاست، باغی
با چار بهار خفته در خاک
با چار غروبِ تا همیشه
با چار غمِ نهفته در خاک
آنسوی دریچههاست، نوری
از چار چراغِ تیرگیسوز
از چار شراره، چار شعله
از چار ستارهی شبافروز
آنسوی دریچهها صدایی است
من میشنوم، چقدر زیباست
هرچند که گفتهاند وهم است
هرچند که گفتهاند رؤیاست
آنسوی دریچههای بسته
غوغاست همیشه، آه غوغاست
آرام گذار پای خود را
از بس که دل شکسته آنجاست
آنسوی دریچههاست، زخمی
در حسرتِ صبحِ التیامش
ای شیعه بیار تیغ و هُشباش
برگردن ماست انتقامش
تاچند در این غروبِ غمدار
تاچند در این غبار ماندن؟
اینسوی دریچه زار و افگار
تاچند در انتظار ماندن؟
بردند حرامیان حرم را
آه ای دل بیقرار، برخیز
منشین که مگر سوار آید
تا آمدنِ سوار، برخیز
برخیز مگر به خون بشوییم
این گردِ نشسته بر زمین را
آنسوی دریچه تا گذاریم
بیزحمتِ محتسب جبین را
آنسوی دریچههاست جنگی
ای غیرتِ جنگجو کجایی؟
تا خاکِ بقیع پس بگیریم
ماییم و دوباره کربلایی
*
آنسوی دریچههاست صبحی. .
قبرستان بقیع ، مدینه منوره ، تیر ۱۳۹۸
عکس مربوطه
آیا مولوی بد است؟ آیا مولوی خوب است؟ آیا شمس بد است؟ آیا شمس خوب است؟ آیا فیلمی که حسن فتحی میخواهد با موضوع شمس و مولوی بسازد فیلم خوبی است؟ آیا فیلم بدی است؟ آیا فتوای دو مرجع تقلید محترم حضرات مکارم شیرازی و نوری همدانی (و احتمالا دیگر حضراتی که به این قافله میپیوندند) درباب محکومیت این فیلم به حق اند؟ به حق نیستند؟
اولا به نظر این کمترین علاقهمند ادبیات و عرفان و اسلام، پاسخ قطعی و صددرصدی دادن به هرکدام از این سوالها در ۹۹%موارد نشان از عصبیت کورکورانه و جهالت است. کسی که با همه این امور و افراد و شرایط آشنا باشد میداند پاسخ حقیقی به این پرسشها اکثرا خاکستریرنگ است نه سیاه و سفید و مطلق. واقعا نمیشود گفت مولوی صددرصد خوب یا بد است، اگر مولوی را خوانده و فهمیده باشیم.
ثانیا: کسی که اندکی با تاریخ و جغرافیای ایران و اسلام آشنا باشد. کسی که بداند به خاطر تفرقهها و جدالهایی که خیلیهایشان به حق نبودند چقدر از ما خون ریخته شده و چقدر فرصتهای تمدنمان تلف شده، کسی که بداند امروز سودِ اختلافات کلان ما در کدام جیبها میرود، قطعا به این آتش دامن نمیزند.
مولوی شاعر بزرگ تمدن ایران و اسلام است و هنرمندان ما حق که چه عرض کنم، وظیفه دارند او را بزرگ بدارند و به درستی و بیاغراق به فرزندان ما و به تمام جهان معرفیاش کنند.
از طرفی، جریان عمومی تصوف (به جز نوادری) در بسیاری از ادوار تاریخ ضربههای مهلکی را به فرهنگ و اندیشه و ت و اخلاق و حتی عرفان ایران و اسلام زده است. زینرو علما و مراجع ما حق و بلکه وظیفه دارند نسبت به آن حساس و هوشیار باشند.
حال داوری اینکه در اینمورد خاص چه اتفاقی باید بیفتد، به نظر میرسد نباید به رأی احساسات قشری و معلومات ناقص سپرده شود. چه طلبههایی که در امنیت شیعی قم هرروز در حال طرح استفتاء از مراجع هستند و چه هنرمندانی و مردم عامی که چیزی از ظرائف تاریخ و همچنین متون تصوف نمیدانند قطعا هیچ کدام داوران کامل و صالحی برای بررسی این موضوع نیستند
بخشی از بحثهای ذیل این مطلب در کامنتهای اینستاگرام
اینستاگرام با ما چه کار میکند؟
دقیقا همان کاری که تلویزیون با ما و چند نسل قبلی کرد.
عصری که از آن با عنوان عصر شبکههای اجتماعی» نام میبرند هنوز زیر سیطره عصر تلویزیون» است و شاید در ادامه و کاملکنندهٔ آن. تلویزیون با انسان چه کار کرد؟ بزرگترین بلایی که تلویزیون سر ما آورد تعطیل روحیهٔ کنشگری، عملیات و حرکت در ما بود.
یعنی اینکه:
✔️از تماشای تصاویر دریا لذت ببریم به جای اینکه در خود دریا شیرجه بزنیم؛
✔مستند سفر به سرزمینی ناشناخته را ببینیم، بهجای اینکه خودمان به آن سرزمین ناشناخته سفر کنیم؛
✔فیلم یک مراسم عزاداری را ببینیم، به جای اینکه خودمان عزاداری کنیم؛
✔بسنده کنیم به شوروشیداییِ تماشای سریالهای عاشقانه، به جای تجربهٔ شور و شیدایی عاشق شدن؛
✔به زیبایی فلان خانم بازیگر دلببندیم به جای اینکه برویم پیش خودش و مثلا با او ازدواج کنیم؛
✔از تماشای فوتبال در خانه لذت ببریم، به جاینکه برویم در جو هیجانی استادیوم و آنجا لذت تماشایمان صدچندان شود. و وحشتناکتر: نفس اینکه تماشاگر باشیم، نه بازیکن.
✔فلان شخصیت قهرمان فیلم سینمایی را تحسین و تقدیس کنیم، به جای اینکه برویم با او دوست شویم و در کنارش باشیم. وحشتناکتر: نفس اینکه ستایشگر قهرمان باشیم، نه خود قهرمان
این کاری بود که تلویزیون با ما کرد. تصاویر در جعبه نیستند، این ما هستیم که در جعبه رفتیم و طعم زندگی واقعی و کنشگری حقیقی را به دیگری مبهمی واگذاشتیم:
ما از زمین بازی اصلی حذف شدیم
فرق عصر تلویزیون با عصر شبکههای اجتماعی در این بود که در مدت حرکت از خانه به محل کار و برگشت از محل کار به خانه یا در مدت رفتن از خانه به مهمانی و برگشت از مهمانی به خانه، انسان حرکت میکرد و حضور و وجود داشت و تماشا میکرد و بو میکرد و لمس میکرد. از این تلویزیون تا آن تلویزیون فرصت آزادی و تنفسی بود. اما در عصر شبکه اجتماعی، دیگر حیوانات. عذر میخواهم! دیگر انسانها را وقتی از خانه میخواهند به بیرون ببرند هم باز در یک جعبه می گذارندشان!
سال گذشته در چنین روزی _که روز گرامیداشت سیدمحمدحسین شهریار است_ در پرونده شهریار سایت شهرستان ادب یادداشتی نوشتم با عنوان شهریار حافظ بود یا مولوی» متن کامل این یادداشت به شرح زیر است:
یک
محمدحسین شهریار در روزگار خود حافظ بود یا مولوی یا سعدی یا فردوسی یا.؟
البته که هیچکس، کسی جز خودش نیست و نمیتواند باشد. ولی پارهای از ویژگیها و شباهتها باعث میشود ما از شخصیتی در روزگاری یاد شخصیتی دیگر در روزگاری دیگر بیفتیم.
اگر این سوال را از دوستداران شهریار بپرسیم بیتامل میگویند حافظ». علت هم، شدت علاقه و ابراز محبت شهریار به حافظ است. شاید در طول تاریخ ادبیات فارسی، چه ادبیات کهن چه شعر نو، شاعری را نداشته باشیم که تا اینمقدار نسبت به شاعری دیگر ابراز عشق و ارادت و فروتنی کرده باشد. حتی بسیاری از اوقات، شاعران برای گرامیداشت مقام خویش، شاعران دیگر را تحقیر کردهاند. گاهی موضوع زد و خوردهای صنفی بوده که در قالب هجو شاعرانِ همروزگار نسبت به هم اتفاق میافتاده است. مثل هجوی که لبیبی» به بهانه مرثیه فرخی» برای عنصری» سرود:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد؟!
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود
فرزانهای برفت و ز رفتنش هر زیان
دیوانهای بماند و ز ماندنش هیچ سود
یا هجوهایی که احمد شاملو» برای حمیدی شیرازی» سروده بود:
.بگذار عشق اینسان
مرداروار در دل تابوت شعر تو
ـ تقلید کار دلقک قاآنی ـ
گندد هنوز و
باز
خود را
تو لاف زن
بی شرم تر خدای همه شاعران بدان!»
گاهی هم موضوع، دعوا بین شاعران همروزگار نبوده و شاعری برای اثبات پیشیگرفتنش در شعر از گذشتگان یا در برابر مقایسههای تحقیرآمیزش با شاعران گذشته آنان را هجو میکرده است. مثل آن قطعهقصیدهی شاهکار خاقانی در هجو عنصری:
به تعریض گفتی که خاقانیا
چه خوش داشت نظم روان عنصری
بلی شاعری بود صاحبقران
ز ممدوح صاحبقران عنصری.»
در چنین فضایی! همینکه گاهی شاعری شاعر دیگر از روزگاران گذشته را به نیکی یاد میکرده، نشانه فضائل اخلاقی بالا و هنرشناسی و قدرشناسی بینظیر او بوده که گمان نمیکرده اگر سخنی در ستایش شاعر دیگری بگویم شاید قدر خودم نزد سخنشناسان و مردم کم گردد. مخصوصا اگر این ستایش از جنس مرثیهسرایی برای شاعران همروزگار -که تا حد زیادی مرسوم و اجتنابناپذیر و باعث تثبیت موقعیت خود سراینده بوده- نبوده باشد. بلکه جدا از مناسبات اجتماعی شاعری شاعری دیگر از روزگار گذشتهتر را بستاید.
مثل ستایشهایی که مولوی نسبت به سنایی و عطار دارد:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم»
گفت کسی خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد»
یا ستایشی که بیدل نسبت به حافظ و سعدی دارد:
ازگل و سنبل به نظم و نثر سعدی قانعم
این معانی درگلستان بیشتر دارد بهار»
بیدل کلام حافظ شد هادی خیالم
دارم امید آخر مقصود من برآید»
و.
اما این ابراز ارادتها و مهر تاییدها در اکثر دواوین بسیار محدود بودهاند و بیش از چهار پنج شعر از صفحات دیوان شاعر مادح را اشغال نمیکردند. در این میان، پیش از شهریار، تنها شاعری که در طی ادبیات پارسی در ارادت به شاعر دیگر اهتمام جدی داشته و استثناء بوده، همشهری شهریار، یعنی صائب تبریزی» بوده است که اتفاقا او هم مرید و مادحِ مراد و ممدوحِ شهریار یعنی حافظ بوده:
ز بلبلان خوشالحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوشالحان باش»
هلاک حسن خدادادِ او شوم که سراپا
چوشعر حافظ شیراز انتخاب ندارد»
بله صائب در ابراز محبت به شاعری دیگر در تاریخ ادبیات بینظیر است، اما تا پیش از شهریار. میزان محبت و ارادت شهریار به حافظ شگفتانگیز و بیمانند است. شهریار جدا از انتخاب تخلصش از دیوان حافظ، جدا از استقبالهای فراوانش از غزلهای حافظ، جدا از استفادههای بسیارش از مصطلحات و تعابیر حافظ، جدا از خاطرات و توصیههایش درباره حافظ، جدا از شرحهای فراوانش به شعرهای حافظ، جدا از اینکه مانند حافظ غزل» را به عنوان قالب اصلی شاعریاش برگزیده، جدا از همانندیهای شعرش با شعر سبک عراقی، در شعرهای بسیاری به ستایش حافظ پرداخته است.
ناز دهن آن حافظ شیرین سخنی را
کز دُرج دُر غیب گُشاید دهنی را»
تا جهان باقی و آئین محبت باقی است
شعر حافظ همه جا ورد زبان خواهد بود»
سفر مپسند هرگز شهریار از مکتب حافظ
که سیر معنوی اینجا و کنج خانقاه اینجا»
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ! خداحافظ»
.
اینها، بهجز معدود شعرهاییست که شهریار در آنها خود را حافظ ثانی مینامد:
شهریارا چه رهارود تو بود از شیراز؟
که جهان هنرت حافظ ثانی دانست»
که البته با بیتهای اینچنین خنثی میشوند:
من به استقبال حافظ می روم دیوانهوار
غافل انگارد که با حافظ رقابت میکنم»
دو
بنابراین، شور و شدت محبت شهریار به حافظ در تاریخ ادبیات بینظیر است و همین باعث میشود ذهنهای آشنا با شهریار با شنیدن نامش یاد حافظ بیفتند.
اما آیا این تصور درست است؟
آیا به صرف این ابراز محبتها درست است که شهریار را حافظ روزگار بدانیم؟
قطعا نه
تاثیر شهریار از حافظ در حوزه معنا، بیشتر تاثیری عرفانی و معرفتی است و در حوزه ساختار بیشتر در رویه و ظواهر است. در حوزه معنا شهریار کمتر سراغ ابعاد ی اجتماعی و یا نگاه طنزآمیز و رندانهی حافظ رفته و در حوزه ساختار برغم استفادهاش از اصطلاحات حافظ و تضمینها و استقبالهای فراوانش از حافظ، به آن صورت هندسه و نظم زیباییشناختی خاص حافظ را مد نظر خویش قرار نداده است. از طرفی، پسند و اهتمام حافظ بر گزیدهگویی و گزنیشگری بیتها و شعرها در شهریار وجود ندارد.
این موضوع باعث شده است درمقابل جبههی هواداران شهریار، بعضی از متخصصان ادبیات قرار بگیرند که با مقایسه حافظ و شهریار به انتقادهای آتشین از شهریار بپردازند و قدر او را نادیده بگیرند. درحالیکه اساسا شرکت دادن شهریار در این مقایسه و مسابقه (چه از سوی هواداران و چه از سوی منتقدانش) غلط است. آن یکی دو بیتی هم که شهریار در آنها خود را حافظ ثانی یا حافظ زمان مینامد به همین نحو. بهترین شعر شهریار برای فهم این موضوع همین بیت است:
من به استقبال حافظ می روم دیوانهوار
غافل انگارد که با حافظ رقابت میکنم»
شهریار حافظ این روزگار نیست، ولی این حافظنبودن نه بار منفی دارد نه مثبت. حافظنبودنِ شهریار به معنای هیچبودن این شاعر نیست.
اگر دقت کنیم رابطهی شهریار و حافظ رابطهی رهرو و رهبر و یا پیرو و پیشرو نیست، بیشتر رابطهی عاشق و معشوق و محب و محبوب است. از این جهت و جهات دیگر شهریار و دیوانش بیشتر از حافظ شبیه مولوی و دیوان شمس هستند. یک دیوان حجیم با آنهمه شعر که انبوهیش عاشقانه عارفانه است و بسیاریاش از سواد به بیاض نرفته، متخصص ادبیات را بیشتر یاد دیوان شورانگیزِ مولوی میاندازد تا دیوان منسجمِ حافظ. برای حافظ آنقدر که زیبایی ارزشمند است عشق ارزشمند نیست، اصلا عشق با زیبایی تعریف میشود. برخلاف حافظ اما شهریار هم مانند مولوی عشق را محور قرار میدهد و گاهی زیباییست که با عشق تعریف میشود. وقتی با معیار حافظانه بخواهیم به شهریار نمره بدهیم، نمرهی شهریار نمرهی بالایی نمیشود و شاید حتی نمرهی شاگردش هوشنگ ابتهاج نمرهی بهتری بشود. ولی اگر با معیار مولویانه و به اسلوب زیباییشناسی دیوان غزلیات مولوی (شمس) به شهریار نمره بدهیم، این شاعر نمرهی بالایی میگیرد.
حافظ زیباییشناس است اما شهریار مثل مولوی عاشق است و در جستجوی شمس»، و شگرف اینجاست که شمس شهریار تبریزی مثل شمس مولوی، تبریزی نیست، بلکه شمس او همین شمسالدین محمد حافظ شیرازی است.
سه
بدون توجه به نکاتی که در سطرهای پیشین گفتیم و همچنین بدون توجه به زیباییشناسیِ خاص شعر شهریار، شاید در داوریها و قیاسها جایگاه این شاعر شناخته نشود و بعضی گمانکنند قدرِ غزلِ شهریار حتی از قدر غزلسرایان ارزشمند پس از او (مانند سایه، منزوی و.) کمتر است. اما اگر بخواهیم قدر حقیقی شهریار را در اینروزگار بدانیم باید در تقسیمبندی دیگری او را بررسی کنیم:
شاعران سه گروهاند: کوشندگان»، نوابغ» و کوشندگان نابغه». گروه سوم همواره اندک بودهاند و شاید فراتر از چهرههایی چون حافظ و فردوسی نباشند. در شعر امروز غلبه با کوشندگان است. کسانی که با تلاش و کوشش و نظریه و دقت در شعر به پیش میروند. شعرهای این شاعران عموما بیعیب و کمخلل است. اما در مقابل تعداد شاهکارها در شعرهایشان زیاد نیست. مثلا در یک کتاب با 100شعر، پنج شعر شاهکار است، پنج شعر ضعیف است و 90شعر متوسط. مثالش غزلها و شعرهای استاد هوشنگ ابتهاج است. اما در دیوان کسانی که با نبوغ و طبعِ آتشفشانی شعر میگویند، البته که میزان شعرهای متوسط و بینقص بسیار اندک است و میزان شعرهای شاهکار و ضعیف بسیار بیشتر. انرژی شعریِ این شاعران صرف سرایش شاهکارها میشود نه پیرایش لغزشها. چنانچه در دیوان شهریار، هم در میان غزلها هم مثنویها و هم حتی نیماییها شعرهایی را میبینیم که جزو بهترین شعرهای روزگار خود هستند و البته در کنار این شاهکارها غزلهای ناپیراسته هم حضور دارند. باری آنان که شعرهای نوع دوم را ندارند شعرهای نوع اول را هم ندارند. نکتهی دیگر این است که اگر دیوان شهریار هم به کوشش محمد گلاندام»ی گزیده میشد شاید کلا با شهریاری دیگر و شگرفتر مواجه بودیم.
با توجه به این نکات، شهریار در مقایسه با شاعران بزرگ همروزگارِ خود (مثل نیمایوشیج و.) و همچنین در مقایسه با دیگر غزلسرایانی که پس از او و متاثر از او، راه غزل معاصر را پیمودند جایگاه بینظیری دارد. بنابراین مقایسهی دیگر غزلسرایان پس از شهریار و برتریدادن آنها به شهریار از دو منظر غلط است، یکی توجه به همین نوع سرایش نبوغآمیز شاعر و دیگری هم این نکته که این شاعران در هر رتبهای بایستند بر شانههای شهریار ایستادهاند و در هر شهری وارد شوند از دروازهای وارد میشوند که شهریار آن را گشوده است.
پ ن : یادداشت کوتاه دیگر هم قدیمترها برای شهریار در همین وبلاگ نوشته بودم: شهریار، پیرمرد روستایی عالم شعر شهری
این شعر را یکروز در مکه سرانداختم و ناتمام ماند، شب اول محرم تمامش کردم:
از خاک مکه بر حرم کربلا سلام
از خانهٔ خداست به خون خدا سلام
بادا سلام زمزم، بر ساحل فرات
بر دشت نینواست، ز دشت منا سلام
از چار رکن خانه به ششگوشهٔ حسین
وز قبله سوی قبّهٔ آن پیشوا سلام
از مولد النبی و ز غار حرای او
بادا به پارهٔ جگر مصطفی سلام
از مولد علی و ز رکن یمانیاش
بر مدفن سر پسر مرتضی سلام
از مدفن خدیجهٔ کبری و غربتش
بادا همی به زادهٔ خیرالنسا سلام
از حجر اسمعیل به آن قبر کوچکی
که برده پای قبر حسین التجا سلام
از حنجر ذبیح به آن حنجر ظریف
که پارهپاره شد به ره حق فدا سلام
زآن حاجیان که حج به تمامی گذاشتند
بر حج ناتمام شه نینوا سلام
از مروه و صفا و بهین سالکانشان
بر زائران آن حرم باصفا سلام
از این سیاهپردهٔ کعبه، به تعزیت
بر سرخفام پرچم کرب و بلا سلام
*
شد زردروی چهرهٔ نیکان، محرٌم است
از این دل سیاه به آن کیمیا سلام
کعبه سیاهپوش شده پیش از همه
تا که کند به ساحت آل عبا سلام
شد میرگریه زمزم و بر شاه تشنگان
دارد به اشک خویش بدون صدا سلام
مُحرِم نشد هرآنکه نگردید گرد تو
آه ای یگانه مُحرِمِ خونینردا! سلام
حاجی نشد هرآنکه تو را در حرم ندید
ای بیغبار آینهٔ حقنما! سلام
ما سر به حلق داده، تو از حلق سر دهی
از بندگان تن به شه سر جدا سلام
*
تا بشنوم جواب سلام خود از حبیب
از این دل غریب به آن آشنا سلام
از این گلوی خسته به آن حنجر رسا
از این دل شکسته به دارالشفا سلام
هرچند نیست سنخیتی بین ما ولی
از تو مرا نگاهی و از من تو را سلام
قدیمها بیشتر مردم در روستاها زندگی میکردند. الآن بیشتر مردم در شهرها زندگی میکنند. آنهم کلانشهرها.
رایجترین، خطرناکترین و نخستین بیماریِ کلانشهرها چیست؟ مارزدگی؟ عقربزدگی؟ شکستگی پا؟ وبا؟ ایدز؟ نه! بیماریهای اعصاب و روان شایعترین بیماریهای شهرها بهویژه شهرهای بزرگ هستند. با آنچه در خط اول گفتیم، الآن رایجترین و خطرناکترین بیماری جهان همین بیماریها هستند. خطرناک نه به معنای بیشتر بودن تلفات مرگ، قطعا جنگها و تصادفات و حوادث بیشتر انسان میکشند. به این معنی که دیده نمیشود، اما با سرعت پیش میرود. چون هم خودش پنهان است هم اکثرا پس از پیدایش تا مدتها توسط بیمارش انکار میشود.
مخصوصا بهخاطر دور شدن نوع آدمی و زیستش از معنا و معنویت این بیماری هرروز در جهان تشدید میشود.
یکجورهایی همه ما به یکی از انواع پرشمار این بیماریها دچاریم. یکجورهایی همگی دیوانهایم. اما انصافا چندنفر از ما جرات دارد به این موضوع فکر کند؟ حالا کاری نداریم به آن انسانهای شریفی که نهتنها به این موضوع فکرمیکنند، بلکه با شجاعت به رسمیتش میشناسند، بلکه با شعور بالا به درمانگر مربوطه مراجعه میکنند تا حداقل تکلیف خودشان با خودشان مشخص شود
.
برای اینکه فمینیستها هم خوشحال شوند هم ناراحت میگویم: ظاهرا شیوع و شدت این بیماری در مردان کمتر است، ظاهرا»؛ اما قویا میشود گفت آقایان نسبت به باور و درمان این بیماری درخودشان بسیار بیاعتناترند. قویا!. نهتنها برای مراجعه به روانشناس و روانپزشک، بلکه حتی برای موارد سادهای مثل مراجعه به مشاور (مثلا در مشکلات خانوادگی) مردان مقاومت و _دقیقترش_ وحشت فراوانی دارند. مقاومت و وحشتی که فقط ناشی از نادانی و بیتجربگی است. چهبسا اگر بدانند در یک جلسه مشاوره خوب یا در گفتگو با یک روانشناس خوب چه اتفاقی میافتد و چه در انتظارشان است این مقاومت بیفایده و مصیبتبار را کنار میگذارند. بسیاری از مشکلات حاد و ریشهدار شویی و بسیاری از بیماریهای هولناک روانی آینده، با مراجعه ابتدایی به مشاور یا روانشناس به راحتی حل میشوند. اما ما چون میترسیم بهمان بگویند دیوانه یا مشکلدار و این اسم رویمان بماند دستهایمان را محکم روی چشمهایمان میگذاریم تا مشکلات و مصائبمان هرروز بزرگتر شوند.
.
حالا که همه به نوعی گرفتارند دیگر جایی برای ترس از حرف مردم» نیست. دردهای روحی از دردهای جسمی دامنهدارتر و دردآورترند. چرا حداقل محض احتیاط خودمان را یک چکآپ نکنیم؟ شاید بدون اینکه خودمان بفهمیم داریم خیلیها را عذاب میدهیم.
پ ن ۱ : نویسنده این متن از نظرگاه فلسفی شبهِدانش روانشناسی را دانشی نامطمئن و بیبنیانترین دانشها میداند اما از نظرگاه جامعهشناختی دیگه باید یک خاکی به سرمان بریزیم!
پ ن ۲: طبیعتا به خاطر رواج اینگونه مشکلات و بیماریها، مدعیان تقلبی یا بهدردنخورش هم رواج فراوانی یافتهاند و یقینا منظور مراجعه به افراد و موسسات حرفهای، شعورمند، متخصص و متعهد است
پ ن ۳: قبل از انتشار مطلب، جستجویی کردم دیدم دیروز مدیرکل سلامت روان وزارت بهداشت» گفته: بیماریهای روانی بعد از تصادفات بیشترین بار بیماری را در ایران دارند» (الان که دوباره سرچ کردم ایرنا این خبرش را حذف کرد)
پ ن ۴: همچنین در جستجویم فهمیدم بهطور اتفاقی الآن در هفته سلامت روان» بهسر میبریم!
پ ن ۵: حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو! . :)
قدیمها بیشتر مردم در روستاها زندگی میکردند. الآن بیشتر مردم در شهرها زندگی میکنند. آنهم کلانشهرها.
رایجترین، خطرناکترین و نخستین بیماریِ کلانشهرها چیست؟ مارزدگی؟ عقربزدگی؟ شکستگی پا؟ وبا؟ ایدز؟ نه! بیماریهای اعصاب و روان شایعترین بیماریهای شهرها بهویژه شهرهای بزرگ هستند. با آنچه در خط اول گفتیم، الآن رایجترین و خطرناکترین بیماری جهان همین بیماریها هستند. خطرناک نه به معنای بیشتر بودن تلفات مرگ، قطعا جنگها و تصادفات و حوادث بیشتر انسان میکشند. به این معنی که دیده نمیشود، اما با سرعت پیش میرود. چون هم خودش پنهان است هم اکثرا پس از پیدایش تا مدتها توسط بیمارش انکار میشود.
مخصوصا بهخاطر دور شدن نوع آدمی و زیستش از معنا و معنویت این بیماری هرروز در جهان تشدید میشود.
یکجورهایی همه ما به یکی از انواع پرشمار این بیماریها دچاریم. یکجورهایی همگی دیوانهایم. اما انصافا چندنفر از ما جرات دارد به این موضوع فکر کند؟ حالا کاری نداریم به آن انسانهای شریفی که نهتنها به این موضوع فکرمیکنند، بلکه با شجاعت به رسمیتش میشناسند، بلکه با شعور بالا به درمانگر مربوطه مراجعه میکنند تا حداقل تکلیف خودشان با خودشان مشخص شود
.
برای اینکه فمینیستها هم خوشحال شوند هم ناراحت میگویم: ظاهرا شیوع و شدت این بیماری در مردان کمتر است، ظاهرا»؛ اما قویا میشود گفت آقایان نسبت به باور و درمان این بیماری درخودشان بسیار بیاعتناترند. قویا!. نهتنها برای مراجعه به روانشناس و روانپزشک، بلکه حتی برای موارد سادهای مثل مراجعه به مشاور (مثلا در مشکلات خانوادگی) مردان مقاومت و _دقیقترش_ وحشت فراوانی دارند. مقاومت و وحشتی که فقط ناشی از نادانی و بیتجربگی است. چهبسا اگر بدانند در یک جلسه مشاوره خوب یا در گفتگو با یک روانشناس خوب چه اتفاقی میافتد و چه در انتظارشان است این مقاومت بیفایده و مصیبتبار را کنار میگذارند. بسیاری از مشکلات حاد و ریشهدار شویی و بسیاری از بیماریهای هولناک روانی آینده، با مراجعه ابتدایی به مشاور یا روانشناس به راحتی حل میشوند. اما ما چون میترسیم بهمان بگویند دیوانه یا مشکلدار و این اسم رویمان بماند دستهایمان را محکم روی چشمهایمان میگذاریم تا مشکلات و مصائبمان هرروز بزرگتر شوند.
.
حالا که همه به نوعی گرفتارند دیگر جایی برای ترس از حرف مردم» نیست. دردهای روحی از دردهای جسمی دامنهدارتر و دردآورترند. چرا حداقل محض احتیاط خودمان را یک چکآپ نکنیم؟ شاید بدون اینکه خودمان بفهمیم داریم خیلیها را عذاب میدهیم.
پ ن ۱ : نویسنده این متن از نظرگاه فلسفی شبهِدانش روانشناسی را دانشی نامطمئن و بیبنیانترین دانشها میداند اما از نظرگاه جامعهشناختی دیگه باید یک خاکی به سرمان بریزیم! بیماریهای روانی بعد از تصادفات بیشترین بار بیماری را در ایران دارند» (البته که این وضعیت مخصوص ایران نیست. تقریبا در همه کشورها، بهخصوص کشورهای پیشرفته و صنعتی شاهد این اتفاق هستیم)
پ ن ۲: طبیعتا به خاطر رواج اینگونه مشکلات و بیماریها، مدعیان تقلبی یا بهدردنخورش هم رواج فراوانی یافتهاند و یقینا منظور مراجعه به افراد و موسسات حرفهای، شعورمند، متخصص و متعهد است
پ ن ۳: قبل از انتشار مطلب، جستجویی کردم دیدم دیروز مدیرکل سلامت روان وزارت بهداشت» گفته:
پ ن ۴: همچنین در جستجویم فهمیدم بهطور اتفاقی الآن در هفته سلامت روان» بهسر میبریم!
پ ن ۵: حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو! . :)
ظاهرا مهمترین مسائل زندگی ما، همان پیشپا افتادهترین مسائل زندگی ما هستند.
که نادیدهگرفتهشدهاند.
خونریزان و سوزانترین جراحت چهلسالگی، خیلی وقتها همان خراش کوچک چهارسالگی است که چسب زخم مناسب خودش را به خود ندیده.
با این مقدمه و به مناسبت پاییز و اندوهان عمیقش و روزنههای دردآورش به عالم درون انسانها ، دوستدارم یادی کنم از فیلم ارزشمند سونات پاییزی (محصول ۱۹۷۸) ساختۀ استادِ سینما جناب اینگمار برگمان. پیشتر، از یکیدو فیلم این مرد عجیب هنر مدرن همینجا نوشته بودم که با مضمون مرگ و رویکردی فلسفی ساخته شده بودند و مربوط به دهه دوم و دوران جوانی کارگردان بودند. اما سونات پاییزی مربوط به دهه چهارم کارگردانی برگمان است و عالم دیگری دارد. البته کارگردانی که ذهنیت فلسفی دارد در تمام آثارش فیلسوف است. اما این فیلم مضمونش خانوادگی است و رویکردش بیشتر روانشناسانه، درونکاوانه و اخلاقپژوهانه. این فیلم از خانواده حرف میزند، از مادر، از دختر، از جهان نه و قطعا از انسان. از فرد انسانی.
سونات پاییزی از آن فیلمها نیست که برای کیفکردن و باپفکدیدن بشود توصیهاش کرد. از آن فیلمهای قهوهبر و چایبردار است که حوصله مخاطب بیحوصله را سرمیبرد. چون کارگردان نفس مخاطب را هدف قرار نداده، بلکه عقلش را هدف قرارداده. با سیری که به آرامی آغاز میشود، در میانهراه نفسگیر میشود و سرانجام پایانی فوقالعاده را رقم میزند. زیبا، باشکوه و فکربرانگیز.
فیلم، جایزه برترین فیلم گلدن گلوب را از آن خود کرده و فیلمنامه و نقش نخستش نامزد اسکار شدهاند. در زمینه بازی هم سونات پائیزی از فیلمهای درخشان تاریخ سینماست و آن را نوعی دوئل بین دو بازیگر قدرتمند از دو نسل یعنی لیو اولمان و اینگرید برگمان میدانند. اولمان بازیگری است که خود اینگمار برگمان او را برکشیده، بزرگش کرده و در ده فیلم مهمش به او نقش داده. اما اینگرید برگمان که اصالتا هموطن و همنسل اینگمار برگمان است و حتی شبیهترین نام را به او دارد، قهرمان سینمای امریکا است و این تنها فیلمی که با هموطنِ هنریسازش همراه میشود و از قضا آخرین فیلم پیش از مرگ.
شبی که فیلم را دیدم یادم نمیرود. خیلی حالم خوب بود که یک فیلم خوب و جدی دیدم .
در این مقاله سعی کردم با طرح چند پرسش به چراییِ مطالعۀ کتاب تاریخ بیهقی در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی و همچنین میزان اهمیت این کتاب برای ادیبان، داستاننویسان و شاعران بپردازم. امروز به مناسبت روز گرامیداشت بیهقی در شهرستان ادب منتشر شد: بیهقی شاعر بیهقی داستاننویس
تاریخ بیهقی» یا تاریخ مسعودی» یا تاریخ ناصری» یا تاریخ آل سبکتگین» یا تاریخ آل محمود» و به عبارت دقیقتر همان تاریخ بیهقی»، از معروفترین کتابهای تاریخی است که توسط ابوالفضل حسین بن محمد بیهقی» با تمرکز بر حکومت مسعود غزنوی در حوالی سنۀ ۵۶۳ هجری نوشته شده است.
با اینکه تاریخ بیهقی _با توجه به حضور نویسندهاش در دربار آنهم در جایگاه دبیری_ جزو منابع دسته اول تاریخی به حساب میآید؛ اما اهتمام به مطالعه و توجه به این کتاب بیشتر از سوی اهالی ادبیات صورت میگیرد تا دانشمندان و دانشجویانِ دانشِ تاریخ. اگر نگاهی به درسهای دانشگاهی دو رشتۀ تاریخ» و زبان و ادبیات فارسی» در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری و همچنین منابع کنکوریشان بیاندازیم خواهیم دید دانشجویانِ رشتۀ تاریخ در هیچکدام از این مقاطع تحصیلی، درسی به نام تاریخ بیهقی» ندارند. یعنی در رشتۀ تاریخ، این کتاب مطالعه و تدریس نمیشود. در گروه تاریخ بعضی دانشگاهها هم که ذیل سرفصل تاریخ تحولات ی» به تاریخ غزنویان پرداخته میشود، دانشجوی کوشا حداکثر دو کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشی» نوشتۀ سید ابوالقاسم فروزانی و تاریخ غزنویان» نوشتۀ ادموندکلیفورد باسورث را مطالعه میکند. شاید بگویید طبیعت امر هم همین است که در دانشگاه فرصت مطالعۀ منابع دست اول وجود ندارد. باری، پرسش را دانشجوی تاریخ مطرح نمیکند، این دانشجوی تازه وارد ادبیات است که میپرسد چرا باید در رشتۀ ادبیات تاریخ بخواند؟ آنهم تاریخی که خود تاریخیها هم نمیخوانندش. آنهم دستکم در هر دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد.
بیگمان در پاسخ به دانشجوی تازهوارد و هیجانزدۀ ادبیات، استاد درس تاریخ بیهقی پاسخهای درخوری دارد. از جمله اینکه: ما در درس تاریخ بیهقی» و با مطالعۀ این کتاب تاریخی نمیخواهیم تاریخ بخوانیم. ما هنوز وفادار به ادبیاتیم و در مطالعۀ تاریخ بیهقی نیز در پی دانش نثر فارسی و بلاغت و ادبیّت متنیم. چه اینکه تاریخ بیهقی از درخشانترین نمونههای نثر فارسی است.
تا اینجا خواسته و ناخواسته به ضرورت مطالعۀ تاریخ بیهقی برای دانشمندان دانش تاریخ وآنگهی دانشجویان دانش ادبیات و زبان فارسی پرداختیم. دانشمند تاریخ، تاریخ بیهقی را میخواند چون این کتاب از منابع دست اول است. دانشجوی ادبیات هم باید تاریخ بیهقی را بخواند چون از بهترینهای نثر فارسی است.
تاریخنگاری و وقایعنگاری پیش از ابوالفضل بیهقی نیز در ایران پیشینۀ زیادی دارد. پیش از تاریخ بیهقی تاریخهای بسیاری نوشته شدهاند (از جمله تاریخ بلعمی، یا تاریخ یمینی که از لحاظ زمانی به تاریخ بیهقی نزدیکتر است) که مطالعۀ آنها نشان میدهد گویا درآن دوران برای یک مورخ تصور روشن و تقریبا واحدی از فن تاریخنگاری وجود داشته، تصوری که با مطالعۀ تاریخ بیهقی تاحدی از بین میرود. تاریخنویسی مورخان پیشین در مقابل تاریخنویسیِ بیهقی یک گزارش خشک، بیروح، تشریفاتی و صرفا خبری است. نگرش بیهقی به تاریخنویسی و روش او در این کار با تمام پیشینیانش متفاوت است. برخلاف نثر دورة اول که به غایت موجز و با جملههای مختصر بود، نثر ابونصر و ابوالفضل قدری مفصلتر و دارای جملههای طولانیتر میباشد. مترادفات لفظی بسیار کمیاب، اما الفاظ و عباراتی استعمال میشود برای روشن ساختن مطلب که در نثر قدیم نبوده است» [1]، همچنین در نثر پیشین مراد نویسنده این بوده که حاقّ مطلب را با نهایت ایجاز وانمود سازد و مرادش توصیف و تعریف یا بهاصطلاح امروزه منظرهسازى و بیان حال به طریق شاعرانه نبوده بود، برخلاف این سبک جدید که سعى دارد بهوسیلۀ آوردن الفاظ و مصطلحات تازه که در محاورات آن روز مستعمل بوده است و استعمال جملههاى پىدرپى مطلب را کاملاً روشن سازد و بیان واقعه را به طریقى بیاراید که خواننده را در برابر آن واقعه قرار دهد و به تمام اجزاء واقعه رهنمونى کند، در حقیقت باید گفت که سبک ابونصر و بیهقى حقیقىترین سبک نثر است که از قید ترجمه بیرون آمده و قدرى نمک شعرى در آن پاشیده شده است. » [2]
حتی در آیندگان هم کسی را سراغ نداریم که هم خواسته و هم توانسته باشد کار بیهقی را در تاریخنویسی تکرار کند. اینجا منظور ما بیشتر دو مشخصۀ با طول و تفصیل نوشتن» و اهتمام به زیبایی داشتن» آنهم به اعتدال و با دقت است که در این تاریخ در حد اعلی است. کمترین چیزی که میشود گفت این است که بیهقی روشی دقیق و سبکی زنده و جامع در تاریخنگاری برگزیده است که پیشینیان او آن را فاقد بودهاند» [3]. اما اگر دقیق بنگریم _همانطور که اشاره شد_ این تمایز منحصر به اخلاف بیهقی نیست در مورد اسلاف هم صدق میکند و باید تاکید کرد اینگونه پرداختنِ دقیق به جزئیات در سنت تاریخنگارسی فارسی بینظیر است» [4]
این دو اهتمامِ ویژۀ ابوالفضل بیهقی در تاریخنویسی (اهتمام به آراستگی و زیبایی و اهتمام به بیان جزئیات) باعث میشود اثر طبع او درخششی پیدا کند که تماشایش را اهالی ادبیات نیکوتر از عهده برآیند. و البته همین دو ویژگی است که تاحدی باعث شده این کتاب از چشمِ بعضی از علمای علم تاریخ بیفتد. نه اینکه این دو ویژگی باعث کم شدن اعتبار و ارزش علمی باشد، بلکه به خاطر خلافآمد عادت بودنش برای اهل تاریخ، این کتاب را نزد _بعضی از _ ایشان از نظر صحت و سقم علمی و استنادی مشکوک جلوه میدهد.
باری، چنین تردیدی در صورت قابل اعتنا بودن از لحاظ وجودی نیز هیچ و هرگز برای کار یک ادبیاتی خطری ندارد، چه اینکه یک ادبیاتی دنبال صحت و سقم و استناد و اعتبار نیست، یک ادبیاتی در پی زیبایی است.
اکنون هم اهمیت فینفسۀ تاریخ بیهقی برای یک دانشجوی ادبیات را بیشتر متوجه شدیم هم معلوم شد چرا این کتاب برای ادبیاتیها قابل توجهتر است تا تاریخیها.
باری، آنچه گفتیم، همه در حوزۀ آکادمی بود. ما به پرسش دانشجوی ادبیات پاسخ دادیم. اما ممکن است یک علاقهمند ادبیات در لباس طاعنی ظاهر شود و به ما بگوید: از این توضیحات، مفید فایده بودنِ تاریخ بیهقی برای کسانی ثابت شد که میخواهند پیرمردهای دانشگاهی آینده باشند، از اینها که سرشان با فنون بلاغی قدیمه پر شده و شبانهروز در میان نسخ کهن خطی زندگی میکنند. تاریخ بیهقی را با دوستدار ادبیات امروز، آنهم ادبیات خلاقه و پیشرو چهکار؟
با این پرسش نهتنها از آکادمی، بلکه تا حد زیادی از حوزۀ دانش» هم بیرون میآییم و وارد عرصۀ کار و آفرینش هنری و عمل خلاقانه میشویم. مضمون مندرج در پرسش، ادبیات امروز را به دو حوزۀ کلّی شعر» و ادبیات داستانی» تقسیم کرده است. پس بهتر است برای پاسخ بهتر دو پرسش را از هم جدا کنیم.
برای پاسخ به این پرسش دو پاسخ مینویسم، یکی مفهومی و دیگری مصداقی.
یکم: پاسخ مفهومی
در دیدگاه نخست به نظر نمیآمد یک اثر تاریخی مفید فایده برای کار یک ادبیاتی باشد. اما در بخش نخست یادداشت این مسئله ثابت شد. مشخص شد که تاریخ بیهقی یک اثر تاریخیادبی است و یک اثر تاریخیادبی حتما برای یک ادبیاتی سودمند است. اما ما بر این باوریم که بهجز این سودمندیِ عمومی، تاریخ بیهقی برای ادبیات داستانی، آنهم ادبیات داستانیِ امروز، به ویژه ساختارِ مدرن رماننویسی، سودمندیهای خاص دارد.
رمان پرمخاطبترین و مدرنترین ساختاری است که امروز در ادبیات داستانی وجود دارد. وقتی میگوییم مدرن» یعنی رمان محصول دوران نو است و در گذشته وجود نداشته است. ادبیات داستانی همیشه بوده است. حتی در سنت ادبیات فارسی نیز ادبیات داستانی چه در شکل غنایی، چه تمثیلی و چه دیگر انواع ادبی حضور داشته است. از معروفترین و موفقترین متون ادبیات داستانی فارسی کلیله و دمنه است که به قلم نصرالله منشی در قرن ششم هجری نوشته شده است. اما کلیله دمنه نه رمان است نه مدرن. در تاریخچۀ پیدایش رمان، اولین رمان را دن کیشوت» نوشتۀ سروانتس نویسنده قرن هفدهم میدانند. تعریف جامع و مانعی برای رمان وجود ندارد اما بعضی شاخصهها در بیشتر این تعاریف تکرار میشوند. از جمله روایت» بودن، نثر» بودن و حضور شخصیت» و پیرنگ» در متن. در بعضی از این تعاریف زمان» یا نوعی ساختار و نظم زمانی» و همچنین محاکات بودن از زندگی انسانی» یا حتی طولانی بودن» نیز حضور دارند. از چینش همین شاخصهها کنار یکدیگر میتوان به توصیف خوبی از رمان رسید. اگر این ویژگیها را مدنظر داشته باشیم و به ادبیات کلاسیک فارسی بنگریم میبینیم اصل کار کلیله و دمنه و عموم فابلها و حکایات سرگرمکننده و قصههای پندآموز یا کلا بیگانه با زندگی و جهانِ انسانی است و صرفا برای سرگرمی است، یا اگر با جهان انسانی مرتبط است در حوزۀ بایدها»ست. اما کار رمان بیشتر در حوزۀ هستها»ست. رمان میخواهد روایتگرِ جهان انسانی _چه در حوزۀ فردی و چه در حوزۀ اجتماعی آن_ باشد. و این شاید ذاتِ مدرن بودن و اومانیستی بودنِ رمان بهعنوان یک اثر هنری در ادبیات داستانی است. میگویم اثر هنری که فراموش نکنیم ادبیات سرانجام هنر است و نسبت مشخصی با زیبایی دارد.
بهجز ویژگیهایی که در بالا برای رمان نام بردیم، فقط یک مشخصه میماند، آنهم عنصرِ خیال است. رمان داستان است و داستان ساخته و پرداختۀ ذهن انسانی است، ولو مبتنی بر واقعیت یا برگرفته از واقعیت باشد. برای مثال رمان تاریخی نیز ساخته و پرداختۀ ذهن انسان است اما مبتنی بر واقعیت است.
اکنون، بهجز خصیصۀ آخری که برای رمان ذکر کردیم _یعنی خیال_ تمام مولفهها و ویژگیهای دیگر را مدنظر آورید و به تاریخ بیهقی بنگرید. نثر بودنش که فکر کردن نمیخواهد؛ شما ویژهترین و مهمترین مشخصههای رمان را مدنظر آورید، پیرنگ، شخصیتپردازی، روایت زندگی انسانی و . تاریخ بیهقی کدامش را ندارد؟ تنها تفاوت تاریخ بیهقی با یک رمان شاهکار امروزی این است که خیال» نیست و تا حد زیادی واقعیت» است. و الا این کتاب استثنائی تمام ویژگیهای یک رمان را دارد. شخصیتپردازیِ بوسهل زوزنی، بونصر مشکان، مسعود غزنوی، خواجهاحمدحسن میمندی و دیگران در این متن شگفتانگیز است. همچنین شخصیتپردازیِ خود راوی که حضورش در متن ما را بهیاد رمانهای پستمدرن میاندازد. پیرنگِ نوشتۀ بیهقی تاریخ» است. چیزی که در رمانهای تاریخی امروز نیز میبینیم. روایتگری زندگی انسانیش هم که آشکار است. اصلا تاریخ بودن، خود این ویژگی را دارد؛ هرچند نوع تاریخنویسی بیهقی و شخصیتپردازیها و توصیفهای پررنگ او این ویژگی را بسیار برجسته کرده است.
حال کاری نداریم خود مدعیان ادبیات مدرن هم با پذیرش ژانری به نام ناداستان» و ادبیات غیرداستانی» (Non-fiction) اعتبار خیال» به آن مفهوم سنتیاش را کاستهاند و از این جهت که تاریخ بیهقی جایگاه و پایگاه بسیار مهمتری دارد.
پاسخ مصداقی
بسیاری معتقدند محمود دولتآبادی نویسندۀ آثاری چون جای خالی سلوچ» و کلیدر» برترین نویسندۀ امروز ایران است. اگر این سخن را نپذیریم و فقط قبول کنیم دولتآبادی از مهمترین نویسندگان امروز ایران است و بنگریم به انبوه مقالات و پایاننامههایی که درمورد تاثیر او از تاریخ بیهقی نوشته شدهاند، ما پاسخ خود را گرفتهایم.
خود دولتآبادی نیز بارها و بارها بر این مسئله تاکید کرده است: من بهعنوان داستانپرداز به بیهقی نزدیک شدم، چراکه بیهقی در داستانپردازی بسیار آموزنده است. او نویسنده است و تخیل بیهقی است که امروز بعد از هزار سال میشود به او نگاهی ویژه داشت. به این دلیل است که او فقط تاریخنویس نیست و ارکان یک اثر ادبی، مناسبات یک اثر ادبی، شخصیت و چهره و پیوستاری یک اثر ادبی را میتوان در کتاب او دید.» دولتآبادی در ادامه توضیح میدهد : یکی از رمزهای ادبیات بودن این کتاب آن است که بعد از ماوقع نوشته شده است، چراکه یکی از کارهای تاریخدانها این بوده که در زمان شهرگیری تاریخ را مینوشتهاند، اما بیهقی یادداشتبرداری کرده و بعدا با تخیل فرهیختهی خود، این کتاب را نوشته است. یکی از جنبههای انسانی کار بیهقی این است که کمتر تاریخدانی است که به جنبههای درونی کاراکتر بپردازد. او هرچه را که از ایران آن زمان دریافته، میخواهد به ما منتقل کند، اما تاریخ اینگونه نیست. کسی از بیهقی نخواسته که داستان "افشین" را بنویسد، اما این تخیل اوست که سبب میشود بیهقی داستان افشین را که 200 سال پیش از بیهقی رخ داده، پیش از داستان حسنک بیان کند. » [5]
میبینیم که در سخنِ این رماننویس برجستۀ ایرانی حتی عنصر خیال» هم به قوت در تاریخ بیهقی حضور دارد.
برای پاسخ به این پرسش نیز هم پاسخی مفهومی و هم پاسخی مصداقی وجود دارد.
پاسخ مفهومی
ارتباط شعر و تاریخ هم شاید دیگر از آن حرفها» باشد و در نظر بسیار بعیدتر از داستانی بودن یک متن تاریخی، چه اینکه اینجا دیگر نه از نثر خبری است و نه از روایت؛ لذا ادات مشابهت بسیار اندک است.
شعر، زیباییِ اتفاقافتاده در زبان است. ساختمانِ شعر را جملات و وقایع نمیسازند، بلکه واژگان و حتی گاه حروف واحد شعرند. داستان با جملهها زیبایی میآفریند، ولی شعر در جملهها زیبایی میآفریند. زینرو نمیتوان متنی چون تاریخ بیهقی را به تمامه به شعر تشبیه کرد (آنگونه که در بخش پیشین یادداشت این تشبیه را درمورد داستان به قوت انجام دادیم). درمورد شعر هم تعریف جامع و مانع و همهپسندی وجود ندارد. از گذشته تاکنون، از کلام موزون» شمس قیس رازی تا رستاخیز کلمات» شفیعیکدکنی راه درازی طی شده است؛ اما اگر دقت کنیم در بیشتر این تعاریف زیباییآفرینی در زبان» نیز حضور دارد. چه از راه خیال، چه از راه آشناییزدایی، چه بهقصد برانگیختن عاطفه و چه صرفا بهعنوان نمایش زیبایی. همین فصل ممیز بودنِ خاصیتِ زبانی» شعر است که نمیگذارد شعر ترجمه شود. حال به تاریخ بیهقی بنگریم، اما نه به یک مجموعۀ کامل به عنوانِ تاریخ بیهقی، بلکه کتاب را باز کنیم و در میان صفحات نگاهی به بخشهایی از نثر ابوالفضل بیهقی بیافکنیم. نثرِ مرسلِ او بهسادگی فهم میشود و در عینحال سرشار از زیباییهاست. این چیزی است که به کار یک شاعر میآید، چون شاعر نیز به دنبال زیبایی در زبان است. از طرفی پاکیزگیِ زبانی» و غنای واژگانیِ» این کتاب تاریخی دو مشخصۀ دیگری هستند که نظر هر شاعری را در هر زمانی جلب میکنند.
اما ما معتقدیم تاریخ بیهقی بیش از این نیز میتواند برای یک دوستدار شعر امروز جالب باشد.
همانطور که میدانیم شعر سپید» یکی از شاخههای جدید و البته بسیار پرطرفدار شعر نو یا شعر مدرن است. قالبی که بهنظر بسیاری از شاعران و پژوهشگران اصلا شعر حساب نمیشود؛ اما جدا از بحثهای نظری که در جای خود درستاند، پذیرش این قالب توسط گروهی از مخاطبان عمومی ادبیات غیرقابل تردید است. همانطور که میدانید شعر سپید شاخصۀ موزون بودن» شعر را بالکل حذف کرده است. حال با این عینک جدید به نثر زیبای تاریخ بیهقی بنگرید و فراوان فراوان شعر سپید زیبا را تماشا کنید.
این نگاه به نثر کهن پارسی، نخستینبار از سوی دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی مطرح شد. ایشان در کتاب موسیقی شعر» خود در فصل شعر منثور» قطعهنثری را از منشآت» شاعر بزرگ سبک آذربایجانی یعنی خاقانی شروانی، به شیوۀ گسستهنویسی باز مینویسد. [6] سالها بعد مرتضی امیریاسفندقه نیز گزیدهای از نثرهای بیدل دهلوی را به همین شیوه در کتاب نسخۀ دل» منتشر کرد. اما شاید برایتان جالب باشد که همین اتفاق برای نثرهای بیهقی نیز افتاده است. روضههای رضوانی» به قول گردآورندهاش دفتر شعرهای آزاد ابوالفضل بیهقی» است که به همت دکتر محمدجعفر یاحقیِ بیهقیپژوه و استاد ادبیات دانشگاه فردوسی منتشر شده است. آقای یاحقی پارههایی از نثر بیهقی را انتخاب کرده و به صورت گسسته بازنوشته است. برای مثال:
چون گوسپند را بکشند
از مُثلهکردن و پوست باز کردن
دردش نیاید»
البته من موافق موفقیت دکتر یاحقی در همۀ انتخابهایشان نیستم، ولی اصل این تلاش موید سخن ماست.
علیایحال از تفاوتهای عمدۀ شعر و داستان همان موضوعی است که در ابتدای این بخش اشاره کردیم، اینکه کار شعر آفرینش زیبایی در زبان و متن جمله است. اینجا لازم میدانم نمونۀ دیگری از نثر بیهقی که همواره برای خودم بسیار جالب توجه بوده است و حاوی ایهام تناسب زیباییست را نقل کنم.
چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاست. چون او این مَکرمُت بکرد، همه اگر خواستند یا نه بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت؛ برخاست، نه تمام و بر خویشتن می ژکید. احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی؛ وی نیک از جای بشد.» [7]
نخستین ظرافت و ایهامی که به چشم میآید سخن خواجهاحمدحسن میمندی است که نیمه بلند شدنِ بوسهلزوزنی را با اصطلاحی که به معنای کمال نداشتن در امور است در هم آمیخته است : در همه کارها ناتمامی». اما آن ایهام دیگری که به نظر من در این جملۀ کوتاه اتفاق افتاده است اینجاست: نیک از جای بشد». از جای شدن» در زبان آن روزگار کنایه از متغیر گشتن» و خشمگین شدن» است؛ اما اگر به قرائن پیشین جمله نگاه کنیم، نیک از جای شدن» اینجا میتواند درست از جا بلند شدن» را نیز برساند.
پاسخ مصداقی
شاید مقام احمد شاملو در شعر امروز و شعر مدرن ایران بسیار برابر با جایگاه دولتآبادی در رمان امروز و ادبیات داستانی مدرن ایران باشد. چهاینکه بسیاری او را از بزرگترین شاعران معاصر میدانند. جالب اینجاست که همان چیزی که درمورد تاثیرپذیری دولتآبادی از بیهقی در رمان صادق است، درمورد تاثیرپذیری احمد شاملو از بیهقی در شعر وجود دارد. البته احمد شاملو به اندازۀ محمود دولتآبادی صداقت و شجاعت بیان تاثیرپذیریهایش را نداشته و پژوهشهایی که در مورد شعر او انجام گرفته ثابت کرده حتی ترجمههای تحتالفظیش از شعر فرنگی را نیز بیمنبع و مأخذ منتشر میکرده است. اما برای اثبات این مطلب نیاز به اعتراف خود شخص نداریم و رجوع به انبوه مقالهها و سخنرانیها در اینمورد راهگشاست. از جمله نقلهای فراوانی و نیمهمستندی که در این مورد وجود دارد این است که شاملو حتی تاریخ بیهقی را از بر بوده است!
[1] سبکشناسی، جلد دوم، صفحه ۶۱
[2] سبکشناسی، جلد دوم، صفحه ۶۲
[3] تاریخ بیهقی، دیباچۀ مصححان، صفحه ۵۲
[4] یادنامۀ ابوالفضل بیهقی، مقاله ابوالفضل بیهقی به عنوان یک تاریخنگار نوشته راجر مروین سیوری، صفحه ۶۶۱
[5] سخنان محمود دولتآبادی در نشست بیهقیخوانی، http://isna.ir/fa/news/91120301797
[6] موسیقی شعر، صفحه ۲۷۴
[7] تاریخ بیهقی، دیباچۀ مصححان، صفحه ۱۷۴
منابع
یک: تاریخ بیهقی؛ تالیف ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی» ؛ مقدمه، تصحیح، تعلیقات، توضیحات و فهرستها: دکتر محمدجعفر یاحقی و مهدی سیّدی
دو: سبکشناسی نثر» ؛ نوشتۀ محمدتقی بهار
سه: یادنامۀ ابوالفضل بیهقی» ؛ به کوشش دکتر محمدجعفر یاحقی
چهار: راهنمای رماننویسی» ؛ نوشتۀ جمال میرصادقی
پنج: موسیقی شعر» ؛ نوشتۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
شش: روضههای رضوانی؛ دفتر شعرهای آزاد ابوالفضل بیهقی» ؛ گزینش و پارهبندی: دکتر محمدجعفر یاحقی
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
جز بغض ما، که زائر صحن و سرای توست؟
جز بغض ما که رخصت اشکش ندادهاند
آیا که باز مرثیهخوان عزای توست؟
از اینهمه مناره و گنبد . عزیز من!
از اینهمه ضریح، کدامش برای توست؟
چشم جهان کجاست بگرید غم تو را؟
ای که حسین گریهکن روضههای توست
از دشت نینوا همهٔ خلق آگهند
عالم هنوز بیخبر از کربلای توست
صلح تو جنگهای جهان را شکست داد
واین تازه خود دقیقهای از ماجرای توست
***
پس قاتل تو کیست؟» برادر سؤال کرد
آن راز را که وعدۀ تو با خدای توست
.
پس زهر را که ریخت؟» نگفتی و رد شدی
از قاتلی که خفته به زیر عبای توست*
رفتی به آسمان و فراتر از آسمان
آنجا که انتهای جهان ابتدای توست
رفتی و ماندهایم و دریغا به کام ما
مانده هنوز مزّۀ زهر جفای توست
نگذاشتند دفن شود پاکپیکرت
در خانهای که صحنوسرای نیای توست
آنانکه بیاجازۀ پیغمبرِ خدای
بگذاشتند پای به جایی که جای توست**
***
اینجا کجا، مدینه کجا. آه ای دریغ
بارانیم دوباره، هوایم هوای توست
امشب دوباره یاد توام، یاد مدفنت
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
پینوشتها:
۱. همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم کدام کس این کار را با من کرده است و اصلش از کجا شده است. اگر به تو بگویم با او چه خواهی کرد؟» حضرت امام حسین (ع) گفت: به خدا سوگند او را خواهم کشت» امام حسن (ع) فرمود: پس تو را خبر نمیدهم به او تا آنکه ملاقات کنم جدم رسول خدا را» (وصایای امام حسن به امام حسین : #منتهی_الآمال فصل بیان شهادت حضرت مجتبی + #امالی_شیخ_طوسی مجلس ششم)
۲. و آنکه دفن کنی مرا با حضرت رسالت پناه(ص)، همانا من احقم به آن حضرت و خانه او از آنهایی که بی رخصتِ او داخل در خانه او شدهاند؛ و حال آنکه حق تعالی نهی کرده است از آن، چنانچه در کتاب مجید خود فرموده: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ».» (همان)
در این مقاله سعی کردم با طرح چند پرسش به چراییِ مطالعۀ کتاب تاریخ بیهقی در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی و همچنین میزان اهمیت این کتاب برای ادیبان، داستاننویسان و شاعران بپردازم. امروز به مناسبت روز گرامیداشت بیهقی در شهرستان ادب منتشر شد: بیهقی شاعر بیهقی داستاننویس
تاریخ بیهقی» یا تاریخ مسعودی» یا تاریخ ناصری» یا تاریخ آل سبکتگین» یا تاریخ آل محمود» و به عبارت دقیقتر همان تاریخ بیهقی»، از معروفترین کتابهای تاریخی است که توسط ابوالفضل حسین بن محمد بیهقی» با تمرکز بر حکومت مسعود غزنوی در حوالی سنۀ ۵۶۳ هجری نوشته شده است.
با اینکه تاریخ بیهقی _با توجه به حضور نویسندهاش در دربار آنهم در جایگاه دبیری_ جزو منابع دسته اول تاریخی به حساب میآید؛ اما اهتمام به مطالعه و توجه به این کتاب بیشتر از سوی اهالی ادبیات صورت میگیرد تا دانشمندان و دانشجویانِ دانشِ تاریخ. اگر نگاهی به درسهای دانشگاهی دو رشتۀ تاریخ» و زبان و ادبیات فارسی» در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری و همچنین منابع کنکوریشان بیاندازیم خواهیم دید دانشجویانِ رشتۀ تاریخ در هیچکدام از این مقاطع تحصیلی، درسی به نام تاریخ بیهقی» ندارند. یعنی در رشتۀ تاریخ، این کتاب مطالعه و تدریس نمیشود. در گروه تاریخ بعضی دانشگاهها هم که ذیل سرفصل تاریخ تحولات ی» به تاریخ غزنویان پرداخته میشود، دانشجوی کوشا حداکثر دو کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشی» نوشتۀ سید ابوالقاسم فروزانی و تاریخ غزنویان» نوشتۀ ادموندکلیفورد باسورث را مطالعه میکند. شاید بگویید طبیعت امر هم همین است که در دانشگاه فرصت مطالعۀ منابع دست اول وجود ندارد. باری، پرسش را دانشجوی تاریخ مطرح نمیکند، این دانشجوی تازه وارد ادبیات است که میپرسد چرا باید در رشتۀ ادبیات تاریخ بخواند؟ آنهم تاریخی که خود تاریخیها هم نمیخوانندش. آنهم دستکم در هر دو مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد.
بیگمان در پاسخ به دانشجوی تازهوارد و هیجانزدۀ ادبیات، استاد درس تاریخ بیهقی پاسخهای درخوری دارد. از جمله اینکه: ما در درس تاریخ بیهقی» و با مطالعۀ این کتاب تاریخی نمیخواهیم تاریخ بخوانیم. ما هنوز وفادار به ادبیاتیم و در مطالعۀ تاریخ بیهقی نیز در پی دانش نثر فارسی و بلاغت و ادبیّت متنیم. چه اینکه تاریخ بیهقی از درخشانترین نمونههای نثر فارسی است.
تا اینجا خواسته و ناخواسته به ضرورت مطالعۀ تاریخ بیهقی برای دانشمندان دانش تاریخ وآنگهی دانشجویان دانش ادبیات و زبان فارسی پرداختیم. دانشمند تاریخ، تاریخ بیهقی را میخواند چون این کتاب از منابع دست اول است. دانشجوی ادبیات هم باید تاریخ بیهقی را بخواند چون از بهترینهای نثر فارسی است.
تاریخنگاری و وقایعنگاری پیش از ابوالفضل بیهقی نیز در ایران پیشینۀ زیادی دارد. پیش از تاریخ بیهقی تاریخهای بسیاری نوشته شدهاند (از جمله تاریخ بلعمی، یا تاریخ یمینی که از لحاظ زمانی به تاریخ بیهقی نزدیکتر است) که مطالعۀ آنها نشان میدهد گویا درآن دوران برای یک مورخ تصور روشن و تقریبا واحدی از فن تاریخنگاری وجود داشته، تصوری که با مطالعۀ تاریخ بیهقی تاحدی از بین میرود. تاریخنویسی مورخان پیشین در مقابل تاریخنویسیِ بیهقی یک گزارش خشک، بیروح، تشریفاتی و صرفا خبری است. نگرش بیهقی به تاریخنویسی و روش او در این کار با تمام پیشینیانش متفاوت است. برخلاف نثر دورة اول که به غایت موجز و با جملههای مختصر بود، نثر ابونصر و ابوالفضل قدری مفصلتر و دارای جملههای طولانیتر میباشد. مترادفات لفظی بسیار کمیاب، اما الفاظ و عباراتی استعمال میشود برای روشن ساختن مطلب که در نثر قدیم نبوده است» [1]، همچنین در نثر پیشین مراد نویسنده این بوده که حاقّ مطلب را با نهایت ایجاز وانمود سازد و مرادش توصیف و تعریف یا بهاصطلاح امروزه منظرهسازى و بیان حال به طریق شاعرانه نبوده بود، برخلاف این سبک جدید که سعى دارد بهوسیلۀ آوردن الفاظ و مصطلحات تازه که در محاورات آن روز مستعمل بوده است و استعمال جملههاى پىدرپى مطلب را کاملاً روشن سازد و بیان واقعه را به طریقى بیاراید که خواننده را در برابر آن واقعه قرار دهد و به تمام اجزاء واقعه رهنمونى کند، در حقیقت باید گفت که سبک ابونصر و بیهقى حقیقىترین سبک نثر است که از قید ترجمه بیرون آمده و قدرى نمک شعرى در آن پاشیده شده است. » [2]
حتی در آیندگان هم کسی را سراغ نداریم که هم خواسته و هم توانسته باشد کار بیهقی را در تاریخنویسی تکرار کند. اینجا منظور ما بیشتر دو مشخصۀ با طول و تفصیل نوشتن» و اهتمام به زیبایی داشتن» آنهم به اعتدال و با دقت است که در این تاریخ در حد اعلی است. کمترین چیزی که میشود گفت این است که بیهقی روشی دقیق و سبکی زنده و جامع در تاریخنگاری برگزیده است که پیشینیان او آن را فاقد بودهاند» [3]. اما اگر دقیق بنگریم _همانطور که اشاره شد_ این تمایز منحصر به اخلاف بیهقی نیست در مورد اسلاف هم صدق میکند و باید تاکید کرد اینگونه پرداختنِ دقیق به جزئیات در سنت تاریخنگارسی فارسی بینظیر است» [4]
این دو اهتمامِ ویژۀ ابوالفضل بیهقی در تاریخنویسی (اهتمام به آراستگی و زیبایی و اهتمام به بیان جزئیات) باعث میشود اثر طبع او درخششی پیدا کند که تماشایش را اهالی ادبیات نیکوتر از عهده برآیند. و البته همین دو ویژگی است که تاحدی باعث شده این کتاب از چشمِ بعضی از علمای علم تاریخ بیفتد. نه اینکه این دو ویژگی باعث کم شدن اعتبار و ارزش علمی باشد، بلکه به خاطر خلافآمد عادت بودنش برای اهل تاریخ، این کتاب را نزد _بعضی از _ ایشان از نظر صحت و سقم علمی و استنادی مشکوک جلوه میدهد.
باری، چنین تردیدی در صورت قابل اعتنا بودن از لحاظ وجودی نیز هیچ و هرگز برای کار یک ادبیاتی خطری ندارد، چه اینکه یک ادبیاتی دنبال صحت و سقم و استناد و اعتبار نیست، یک ادبیاتی در پی زیبایی است.
اکنون هم اهمیت فینفسۀ تاریخ بیهقی برای یک دانشجوی ادبیات را بیشتر متوجه شدیم هم معلوم شد چرا این کتاب برای ادبیاتیها قابل توجهتر است تا تاریخیها.
باری، آنچه گفتیم، همه در حوزۀ آکادمی بود. ما به پرسش دانشجوی ادبیات پاسخ دادیم. اما ممکن است یک علاقهمند ادبیات در لباس طاعنی ظاهر شود و به ما بگوید: از این توضیحات، مفید فایده بودنِ تاریخ بیهقی برای کسانی ثابت شد که میخواهند پیرمردهای دانشگاهی آینده باشند، از اینها که سرشان با فنون بلاغی قدیمه پر شده و شبانهروز در میان نسخ کهن خطی زندگی میکنند. تاریخ بیهقی را با دوستدار ادبیات امروز، آنهم ادبیات خلاقه و پیشرو چهکار؟
با این پرسش نهتنها از آکادمی، بلکه تا حد زیادی از حوزۀ دانش» هم بیرون میآییم و وارد عرصۀ کار و آفرینش هنری و عمل خلاقانه میشویم. مضمون مندرج در پرسش، ادبیات امروز را به دو حوزۀ کلّی شعر» و ادبیات داستانی» تقسیم کرده است. پس بهتر است برای پاسخ بهتر دو پرسش را از هم جدا کنیم.
برای پاسخ به این پرسش دو پاسخ مینویسم، یکی مفهومی و دیگری مصداقی.
یکم: پاسخ مفهومی
در دیدگاه نخست به نظر نمیآمد یک اثر تاریخی مفید فایده برای کار یک ادبیاتی باشد. اما در بخش نخست یادداشت این مسئله ثابت شد. مشخص شد که تاریخ بیهقی یک اثر تاریخیادبی است و یک اثر تاریخیادبی حتما برای یک ادبیاتی سودمند است. اما ما بر این باوریم که بهجز این سودمندیِ عمومی، تاریخ بیهقی برای ادبیات داستانی، آنهم ادبیات داستانیِ امروز، به ویژه ساختارِ مدرن رماننویسی، سودمندیهای خاص دارد.
رمان پرمخاطبترین و مدرنترین ساختاری است که امروز در ادبیات داستانی وجود دارد. وقتی میگوییم مدرن» یعنی رمان محصول دوران نو است و در گذشته وجود نداشته است. ادبیات داستانی همیشه بوده است. حتی در سنت ادبیات فارسی نیز ادبیات داستانی چه در شکل غنایی، چه تمثیلی و چه دیگر انواع ادبی حضور داشته است. از معروفترین و موفقترین متون ادبیات داستانی فارسی کلیله و دمنه است که به قلم نصرالله منشی در قرن ششم هجری نوشته شده است. اما کلیله دمنه نه رمان است نه مدرن. در تاریخچۀ پیدایش رمان، اولین رمان را دن کیشوت» نوشتۀ سروانتس نویسنده قرن هفدهم میدانند. تعریف جامع و مانعی برای رمان وجود ندارد اما بعضی شاخصهها در بیشتر این تعاریف تکرار میشوند. از جمله روایت» بودن، نثر» بودن و حضور شخصیت» و پیرنگ» در متن. در بعضی از این تعاریف زمان» یا نوعی ساختار و نظم زمانی» و همچنین محاکات بودن از زندگی انسانی» یا حتی طولانی بودن» نیز حضور دارند. از چینش همین شاخصهها کنار یکدیگر میتوان به توصیف خوبی از رمان رسید. اگر این ویژگیها را مدنظر داشته باشیم و به ادبیات کلاسیک فارسی بنگریم میبینیم اصل کار کلیله و دمنه و عموم فابلها و حکایات سرگرمکننده و قصههای پندآموز یا کلا بیگانه با زندگی و جهانِ انسانی است و صرفا برای سرگرمی است، یا اگر با جهان انسانی مرتبط است در حوزۀ بایدها»ست. اما کار رمان بیشتر در حوزۀ هستها»ست. رمان میخواهد روایتگرِ جهان انسانی _چه در حوزۀ فردی و چه در حوزۀ اجتماعی آن_ باشد. و این شاید ذاتِ مدرن بودن و اومانیستی بودنِ رمان بهعنوان یک اثر هنری در ادبیات داستانی است. میگویم اثر هنری که فراموش نکنیم ادبیات سرانجام هنر است و نسبت مشخصی با زیبایی دارد.
بهجز ویژگیهایی که در بالا برای رمان نام بردیم، فقط یک مشخصه میماند، آنهم عنصرِ خیال است. رمان داستان است و داستان ساخته و پرداختۀ ذهن انسانی است، ولو مبتنی بر واقعیت یا برگرفته از واقعیت باشد. برای مثال رمان تاریخی نیز ساخته و پرداختۀ ذهن انسان است اما مبتنی بر واقعیت است.
اکنون، بهجز خصیصۀ آخری که برای رمان ذکر کردیم _یعنی خیال_ تمام مولفهها و ویژگیهای دیگر را مدنظر آورید و به تاریخ بیهقی بنگرید. نثر بودنش که فکر کردن نمیخواهد؛ شما ویژهترین و مهمترین مشخصههای رمان را مدنظر آورید، پیرنگ، شخصیتپردازی، روایت زندگی انسانی و . تاریخ بیهقی کدامش را ندارد؟ تنها تفاوت تاریخ بیهقی با یک رمان شاهکار امروزی این است که خیال» نیست و تا حد زیادی واقعیت» است. و الا این کتاب استثنائی تمام ویژگیهای یک رمان را دارد. شخصیتپردازیِ بوسهل زوزنی، بونصر مشکان، مسعود غزنوی، خواجهاحمدحسن میمندی و دیگران در این متن شگفتانگیز است. همچنین شخصیتپردازیِ خود راوی که حضورش در متن ما را بهیاد رمانهای پستمدرن میاندازد. پیرنگِ نوشتۀ بیهقی تاریخ» است. چیزی که در رمانهای تاریخی امروز نیز میبینیم. روایتگری زندگی انسانیش هم که آشکار است. اصلا تاریخ بودن، خود این ویژگی را دارد؛ هرچند نوع تاریخنویسی بیهقی و شخصیتپردازیها و توصیفهای پررنگ او این ویژگی را بسیار برجسته کرده است.
حال کاری نداریم خود مدعیان ادبیات مدرن هم با پذیرش ژانری به نام ناداستان» و ادبیات غیرداستانی» (Non-fiction) اعتبار خیال» به آن مفهوم سنتیاش را کاستهاند و از این جهت که تاریخ بیهقی جایگاه و پایگاه بسیار مهمتری دارد.
پاسخ مصداقی
بسیاری معتقدند محمود دولتآبادی نویسندۀ آثاری چون جای خالی سلوچ» و کلیدر» برترین نویسندۀ امروز ایران است. اگر این سخن را نپذیریم و فقط قبول کنیم دولتآبادی از مهمترین نویسندگان امروز ایران است و بنگریم به انبوه مقالات و پایاننامههایی که درمورد تاثیر او از تاریخ بیهقی نوشته شدهاند، ما پاسخ خود را گرفتهایم.
خود دولتآبادی نیز بارها و بارها بر این مسئله تاکید کرده است: من بهعنوان داستانپرداز به بیهقی نزدیک شدم، چراکه بیهقی در داستانپردازی بسیار آموزنده است. او نویسنده است و تخیل بیهقی است که امروز بعد از هزار سال میشود به او نگاهی ویژه داشت. به این دلیل است که او فقط تاریخنویس نیست و ارکان یک اثر ادبی، مناسبات یک اثر ادبی، شخصیت و چهره و پیوستاری یک اثر ادبی را میتوان در کتاب او دید.» دولتآبادی در ادامه توضیح میدهد : یکی از رمزهای ادبیات بودن این کتاب آن است که بعد از ماوقع نوشته شده است، چراکه یکی از کارهای تاریخدانها این بوده که در زمان شهرگیری تاریخ را مینوشتهاند، اما بیهقی یادداشتبرداری کرده و بعدا با تخیل فرهیختهی خود، این کتاب را نوشته است. یکی از جنبههای انسانی کار بیهقی این است که کمتر تاریخدانی است که به جنبههای درونی کاراکتر بپردازد. او هرچه را که از ایران آن زمان دریافته، میخواهد به ما منتقل کند، اما تاریخ اینگونه نیست. کسی از بیهقی نخواسته که داستان "افشین" را بنویسد، اما این تخیل اوست که سبب میشود بیهقی داستان افشین را که 200 سال پیش از بیهقی رخ داده، پیش از داستان حسنک بیان کند. » [5]
میبینیم که در سخنِ این رماننویس برجستۀ ایرانی حتی عنصر خیال» هم به قوت در تاریخ بیهقی حضور دارد.
برای پاسخ به این پرسش نیز هم پاسخی مفهومی و هم پاسخی مصداقی وجود دارد.
پاسخ مفهومی
ارتباط شعر و تاریخ هم شاید دیگر از آن حرفها» باشد و در نظر بسیار بعیدتر از داستانی بودن یک متن تاریخی، چه اینکه اینجا دیگر نه از نثر خبری است و نه از روایت؛ لذا ادات مشابهت بسیار اندک است.
شعر، زیباییِ اتفاقافتاده در زبان است. ساختمانِ شعر را جملات و وقایع نمیسازند، بلکه واژگان و حتی گاه حروف واحد شعرند. داستان با جملهها زیبایی میآفریند، ولی شعر در جملهها زیبایی میآفریند. زینرو نمیتوان متنی چون تاریخ بیهقی را به تمامه به شعر تشبیه کرد (آنگونه که در بخش پیشین یادداشت این تشبیه را درمورد داستان به قوت انجام دادیم). درمورد شعر هم تعریف جامع و مانع و همهپسندی وجود ندارد. از گذشته تاکنون، از کلام موزون» شمس قیس رازی تا رستاخیز کلمات» شفیعیکدکنی راه درازی طی شده است؛ اما اگر دقت کنیم در بیشتر این تعاریف زیباییآفرینی در زبان» نیز حضور دارد. چه از راه خیال، چه از راه آشناییزدایی، چه بهقصد برانگیختن عاطفه و چه صرفا بهعنوان نمایش زیبایی. همین فصل ممیز بودنِ خاصیتِ زبانی» شعر است که نمیگذارد شعر ترجمه شود. حال به تاریخ بیهقی بنگریم، اما نه به یک مجموعۀ کامل به عنوانِ تاریخ بیهقی، بلکه کتاب را باز کنیم و در میان صفحات نگاهی به بخشهایی از نثر ابوالفضل بیهقی بیافکنیم. نثرِ مرسلِ او بهسادگی فهم میشود و در عینحال سرشار از زیباییهاست. این چیزی است که به کار یک شاعر میآید، چون شاعر نیز به دنبال زیبایی در زبان است. از طرفی پاکیزگیِ زبانی» و غنای واژگانیِ» این کتاب تاریخی دو مشخصۀ دیگری هستند که نظر هر شاعری را در هر زمانی جلب میکنند.
اما ما معتقدیم تاریخ بیهقی بیش از این نیز میتواند برای یک دوستدار شعر امروز جالب باشد.
همانطور که میدانیم شعر سپید» یکی از شاخههای جدید و البته بسیار پرطرفدار شعر نو یا شعر مدرن است. قالبی که بهنظر بسیاری از شاعران و پژوهشگران اصلا شعر حساب نمیشود؛ اما جدا از بحثهای نظری که در جای خود درستاند، پذیرش این قالب توسط گروهی از مخاطبان عمومی ادبیات غیرقابل تردید است. همانطور که میدانید شعر سپید شاخصۀ موزون بودن» شعر را بالکل حذف کرده است. حال با این عینک جدید به نثر زیبای تاریخ بیهقی بنگرید و فراوان فراوان شعر سپید زیبا را تماشا کنید.
این نگاه به نثر کهن پارسی، نخستینبار از سوی دکتر محمدرضا شفیعیکدکنی مطرح شد. ایشان در کتاب موسیقی شعر» خود در فصل شعر منثور» قطعهنثری را از منشآت» شاعر بزرگ سبک آذربایجانی یعنی خاقانی شروانی، به شیوۀ گسستهنویسی باز مینویسد. [6] سالها بعد مرتضی امیریاسفندقه نیز گزیدهای از نثرهای بیدل دهلوی را به همین شیوه در کتاب نسخۀ دل» منتشر کرد. اما شاید برایتان جالب باشد که همین اتفاق برای نثرهای بیهقی نیز افتاده است. روضههای رضوانی» به قول گردآورندهاش دفتر شعرهای آزاد ابوالفضل بیهقی» است که به همت دکتر محمدجعفر یاحقیِ بیهقیپژوه و استاد ادبیات دانشگاه فردوسی منتشر شده است. آقای یاحقی پارههایی از نثر بیهقی را انتخاب کرده و به صورت گسسته بازنوشته است. برای مثال:
چون گوسپند را بکشند
از مُثلهکردن و پوست باز کردن
دردش نیاید»
البته من موافق موفقیت دکتر یاحقی در همۀ انتخابهایشان نیستم، ولی اصل این تلاش موید سخن ماست.
علیایحال از تفاوتهای عمدۀ شعر و داستان همان موضوعی است که در ابتدای این بخش اشاره کردیم، اینکه کار شعر آفرینش زیبایی در زبان و متن جمله است. اینجا لازم میدانم نمونۀ دیگری از نثر بیهقی که همواره برای خودم بسیار جالب توجه بوده است و حاوی ایهام تناسب زیباییست را نقل کنم.
چون حسنک بیامد، خواجه بر پای خاست. چون او این مَکرمُت بکرد، همه اگر خواستند یا نه بر پای خاستند. بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت؛ برخاست، نه تمام و بر خویشتن می ژکید. احمد او را گفت: در همه کارها ناتمامی؛ وی نیک از جای بشد.» [7]
نخستین ظرافت و ایهامی که به چشم میآید سخن خواجهاحمدحسن میمندی است که نیمه بلند شدنِ بوسهلزوزنی را با اصطلاحی که به معنای کمال نداشتن در امور است در هم آمیخته است : در همه کارها ناتمامی». اما آن ایهام دیگری که به نظر من در این جملۀ کوتاه اتفاق افتاده است اینجاست: نیک از جای بشد». از جای شدن» در زبان آن روزگار کنایه از متغیر گشتن» و خشمگین شدن» است؛ اما اگر به قرائن پیشین جمله نگاه کنیم، نیک از جای شدن» اینجا میتواند درست از جا بلند شدن» را نیز برساند.
پاسخ مصداقی
شاید مقام احمد شاملو در شعر امروز و شعر مدرن ایران بسیار برابر با جایگاه دولتآبادی در رمان امروز و ادبیات داستانی مدرن ایران باشد. چهاینکه بسیاری او را از بزرگترین شاعران معاصر میدانند. جالب اینجاست که همان چیزی که درمورد تاثیرپذیری دولتآبادی از بیهقی در رمان صادق است، درمورد تاثیرپذیری احمد شاملو از بیهقی در شعر وجود دارد. البته احمد شاملو به اندازۀ محمود دولتآبادی صداقت و شجاعت بیان تاثیرپذیریهایش را نداشته و پژوهشهایی که در مورد شعر او انجام گرفته ثابت کرده حتی ترجمههای تحتالفظیش از شعر فرنگی را نیز بیمنبع و مأخذ منتشر میکرده است. اما برای اثبات این مطلب نیاز به اعتراف خود شخص نداریم و رجوع به انبوه مقالهها و سخنرانیها در اینمورد راهگشاست. از جمله نقلهای فراوانی و نیمهمستندی که در این مورد وجود دارد این است که شاملو حتی تاریخ بیهقی را از بر بوده است!
[1] سبکشناسی، جلد دوم، صفحه ۶۱
[2] سبکشناسی، جلد دوم، صفحه ۶۲
[3] تاریخ بیهقی، دیباچۀ مصححان، صفحه ۵۲
[4] یادنامۀ ابوالفضل بیهقی، مقاله ابوالفضل بیهقی به عنوان یک تاریخنگار نوشته راجر مروین سیوری، صفحه ۶۶۱
[5] سخنان محمود دولتآبادی در نشست بیهقیخوانی، http://isna.ir/fa/news/91120301797
[6] موسیقی شعر، صفحه ۲۷۴
[7] تاریخ بیهقی، دیباچۀ مصححان، صفحه ۱۷۴
منابع
یک: تاریخ بیهقی؛ تالیف ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی» ؛ مقدمه، تصحیح، تعلیقات، توضیحات و فهرستها: دکتر محمدجعفر یاحقی و مهدی سیّدی
دو: سبکشناسی نثر» ؛ نوشتۀ محمدتقی بهار
سه: یادنامۀ ابوالفضل بیهقی» ؛ به کوشش دکتر محمدجعفر یاحقی
چهار: راهنمای رماننویسی» ؛ نوشتۀ جمال میرصادقی
پنج: موسیقی شعر» ؛ نوشتۀ دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی
شش: روضههای رضوانی؛ دفتر شعرهای آزاد ابوالفضل بیهقی» ؛ گزینش و پارهبندی: دکتر محمدجعفر یاحقی
مدفن کرمهای شبتاب» محصول سال 1988 معروفترین، محبوبترین، تاثیرگذارترین و مهمترین انیمیشن سینماییِ تاکاهاتا است. این اثر برخلاف آثارش دیگرش قابل توصیه به همه روحیهها نیست، چون آن را در شمار غمگینترین آثار کل تاریخ سینما برشمردهاند و دستکم میتوانیم غمگینترین اثر تاریخ انیمیشن بدانیمش. خودم نه فقط هنگام تماشای فیلم، بلکه پس از تماشا وقتی خوابیدم تا صبح خوابِ گریهکردن میدیدم و هنوزکههنوز است شخصیت ستسوکو» برایم زنده و ملموس و عزیز است.
البته برای کسانی که سینما را حرفهای پیگیری میکنند این مسائل ثانوی است. بسیاری از منتقدان سینمایی جهان و حتی راجر ایبرت» آمریکایی هم این اثر را جزو برترین آثار تاریخ سینمای جنگ معرفی کردهاند. در سایت آیامدیبی نیز این فیلم با امتیاز 8/4 پنجاهوسومین فیلم محبوب جهان است. رتبهای که مخصوصا با توجه به انیمیشنبودن و غیرغربیبودنش واقعا تحسینبرانگیز است. همچنین باید بگوییم مدفن کرمهای شبتاب، جزو موفقترین انیمیشنهای ضدآمریکایی جهان است و از این جهت نظر ایبرت هم بیشتر قابل توجه است.
اینجا چند نکته وجود دارد. چنانچه میدانیم ژاپن پس از ویرانی کاملش توسط آمریکا تا همین الآن تحت اشغال آمریکاست. حق ندارد ارتشی داشته باشد و حق ندارد جنایات جنگی آمریکا _مثل حمله اتمی_ را حتی در گوش کودکان خود زمزمه کند. توریستهایی که از ایران به ژاپن میروند مردمش را متواضعترین و مهربانترین مردم جهان معرفی میکنند. درحالیکه تواضع وقتی فضیلت اخلاقی است که اکتسابی باشد، تواضعی که با زور تفنگ و تحقیر و تحمیل باشد، اسمش تواضع نیست، اسم دیگری دارد.
حال تاکاهاتا در این انیمیشن به یکی از بمبارانهای شیمیایی آمریکا (به شهر کوبه) و مظلومیت کودکان ژاپنی میپردازد بدون اینکه یکبار هم اسمی از آمریکا بیاورد. هنرش هم این است که به خاطر وجود همین فضای خفقان بدون تصریح به آمریکا، تاریخ انکارشده و نفرتش را آشکار میکند. (حال کاری نداریم که در نسخة دوبلهای که عرضه شده چندینبار اسم آمریکا بهزور در دیالوگها گنجاندهشده و این ظرافت را از بین برده.)
و اما نکتهی جالبی که در این یادداشت میخواهم بگویم و تا پیش از این در منابع فارسیزبان ندیدهام موضوع جدید پوستر این انیمیشن است: سال گذشته، سیسال پس از ساخت مدفن کرمهای شبتاب» و در سال درگذشت کارگردانش، در توئیتها و رسانهها خبری پیچید: دو پوستر اصلی فیلم در زمان اکران، شامل تصویر دو شخصیت اصلی انیمشن در پایین صفحه و در بالای صفحه نیز آسمان شب و ستارگان یا کرمهای شبتاب هستند. حال پس از سیسال با زیادکردن نورصفحه مشخصشده کارگردان فیلم رندانه یا دردمندانه، در آن بخش سیاه بالای پوستر، تصویر هواپیمای آمریکایی را هم قرارداده، اما آن بخش را آنقدر تیره و تاریک کرده تا هواپیما پنهانشود. تاکاهاتا با این کار، پیامی را برای نسلهای آینده کشور و اثرش فرستاده که حتی اگر هواپیما به صورت واضح هم در پوستر میآمد مخابره نمیشد. پیام رنج، نفرت و مظلومیت؛ در عین ترس، خفقان و اسارت:
یک
درباب جنایاتی که اخیرا بر کردهای سوریه رفت (کاری به گروههای تروریستی کرد ندارم چه اینکه هر قومیتی یک ژانر تروریستی هم دارد، سازمان مجاهدین خلقِ فارس و برآمده از تهران فعلا از بسیاری از تروریستها و جنایتکارها سر است مهم این است که دولت #ترکیه در رفتاری جاهلانه و داعشانه به نیروهای مستقیم و غیرمستقیمش اجازه داد تا غیرنظامیان و ن و کودکان کرد را قربانی کنند) خیلی حرفهای ناتمام در گلو بود و رسوب شد و زمانش گذشت. اما یکی از حرفها هنوز تازه است، آنهم حرف محبت است. محبت پدرومادر با فرزندش. محبت برادر به برادش. کردها از دیرینهترین و اصیلترین اقوام ایرانیاند. چه دوست داشته باشند در این مرز زندگی کنند و تعریف شوند و چه نه. کردها شریف بودهاند و غیور و جنگجو. به قول بزرگشاعر روزگارمان علی معلم دامغانی: اور و اربیل مپندار که بیآیین است / کُرد سالار امین است، صلاحالدین است». بهخاطر همین روحیۀ سلحشورانه این قوم، بیگانگان همواره دوست داشتند آنان جدا از ایران و کلا بیوطن باشند تا مدافع هیچ مرز و اصالت و شرافتی نباشند، بلکه چون انبوه گروههای تروریستی کور و بیمنطق مزدورانی در دست استعمار و امپریالیسم باشند. هرگاه به این تن بدهند تمام بیگانگان با آنان دوستند و هرگاه نه، دوستان بیگانه رهایشان میکنند و به تروریستهای اقوام دیگر میسپارندشان.
در ایران ولی کرد و ترک و لر و فارس و عرب برادرند و فراتر از نژادهای زمینی، نگاهی انسانی، آسمانی و عاشقانه به هم دارند. البته شاید گاهی این محبتها در دل مانده و به زبان درنیامده و حسودان و دشمنان هم از همین سواستفاده کردند. شاید از یکسو بعضی مسئولان ما صلاحیت و فهم لازم را نداشتهاند؛ قبلا هم بودند شبیه این جناب که اخیرا گفت اگر دولت نبود تبریز نبود! این از این طرف ماجرا _که تازه به قول معروف: ظلم علی السویه عدل است!_، از آن طرف هم کسانی که با کردها رفتوآمد کرده باشند میدانند خیلیهایشان (مخصوصا ساکنان بعضی شهرها) اصلا طبیعتشان بر اظهار و نمایش نیست. یعنی در دوستیهای عمیق و عشقهای آشتین هم گاهی چیزی به زبان درنمیآید. یا حتی در انتقادات جدی و دشمنیهای کینهای. خیلی اوقات فقط سعی میکنند با رفتارشان به طرف مقابل مطلب را بفهمانند. و اما چه رفتاری، چه دوستداشتنی زیباتر و با شکوهتر از حماسهآفرینی کردها در روزهای سخت جنگ هشتساله در برابر دشمن بعثی و دفاع مقدسشان از ایران، یعنی از آب و خاک خودشان. با آنهمه شهید، به ویژه در استانهایی چون کرمانشاه مظلوم و سرافراز. از اینطرف در کنار بعضی مسئولان بیصلاحیت مسئولان زیادی هم بودند که اهتمام بسیاری به آبادانی آن دیار و احترام به این قومیت داشتهاند که آنها را باید برشمرد. یکی از آخرین اتفاقات خوب در این زمینه پخش سریالی بود با موضوع مردم کُرد در شبکه ملی یعنی شبکه یک سیما و در پربازدیدترین زمان که ایام نوروز است و در یک ژانر دوستداشتنی و عامهپسند.
دو
چندوقت پیش یکی از دوستانم ازم خواست تا کارهای کردیِ خوبِ شهرام ناظری را برایش بفرستم. من خواسته دوستم را تبدیل کردم به این یادداشت تا محبتم به دوستم ادامه پیدا کند و تبدیل شود به یک محبت بزرگتر
سه
موسیقی کردی یکی از اصیلترین و باستانیترین گونههای موسیقی ایرانی از گذشته تاکنون است و موسیقیدانان کردنژاد از مهمترین بازیگران صحنه امروز موسیقی ایراناند. هوشنگ کامکار، بیژن کامکار و کلا خانوادۀ کامکارها، سیدخلیل عالینژاد، سیدجلال محمدیان، کیهان کلهر، کیخسرو اظری، شهرام ناظری و کلا خانوادههای اظریها و ناظریها، صدیق تعریف، علیاکبر مرادی و. از جمله اسامی سرشناس موسیقی اصیل و هنری ایران امروزند که همگی کردنژاد هستند؛ اما طبیعتا در این میان شهرام ناظری مشهورترین و محبوبترین چهره است و بیشترین تاثیرگذاری را در موسیقی ایرانی چه فارسیزبانش و چه کردزبانش دارد.
موفقیت و محبوبیت ناظری دلائل گوناگی دارد. اولین نکته همراهی و همکاری با چهرههای مهم و متنوع آهنگساز و گروههای حرفهای موسیقی است مثل استاد محمدرضا لطفی، حسین علیزاده، سیدجلال ذوالفنون، پرویز مشکاتیان، کامبیز روشنروان، فریدون شهبازیان، هوشنگ کامکار، کیخسرو ناظری، فرامرز پایور، جلیل عندلیبی و. . دلیل دوم اهتمام به نوع خاص و متمایزی از آوازخوانی و تسلیمنشدن به جو عمومی و تقلیدی آواز دیگر همعصران است که برای او نوعی امضای هنری را به ارمغان آورده است. سومین نکته هم تلاش برای رسیدن به تمایز موسیقایی و معنایی است که با انتخاب بعضی گونههای خاص موسیقایی (مثلا موسیقی مبتنی بر موسیقی مقامی تنبور)، فضاهای خاص محتوایی (مثلا فضای عرفانی و حماسی) و اشعار خاص (مثلا تاکید بر شعر مولوی) است.
چهار
به بحث اصلی برگردیم. ما نمیخواهیم همه کارنامه ناظری را بررسی کنیم، بلکه فقط میخواهیم به بهترین آثار کردی او بپردازیم: در میان آثار کردی ناظری دو شاخه اصلی را میبینیم. یک شاخه بازخوانیهای او از ترانهها و آهنگهای قدیمی و بومی کردی است که عموما فضاهای شادی هم دارند و شاید کارهای محبوبتر او در میان عموم مخاطبان کردزبانش باشند. از این شاخه من دو اثر لرزان لرزان» و حریرهحریره» از آلبوم نوروز و سه آهنگ شیرین شیرین»، واران واران» و هی داد هی بیداد» از آلبوم کنسرت 77 او را برمیگزینم و بحث را همینجا جمع میکنم!:
شیرین شیرین
واران واران
هی داد هی بیداد
اما شاخه دوم که برای خود من همواره جذابتر بوده است و البته که تمایز اصلی او با دیگر خوانندگان کردزبان است و ارزش هنری بسیار بالاتری دارد، کارهایی هستند که مبتنی بر موسیقی مقامی تنبور کردها (کرمانشاه و کردستان) است. اشعار، محتوا و فضای کلی این آثار عرفانی هستند و بسیاریشان مناجاتی و توحیدیاند.
صدای سخن عشق
از نخستینباری که شهرام ناظری بهطور رسمی سراغ خواندن اینگونه موسیقایی رفت حدود چهلسال میگذرد. آلبوم صدای سخن عشق» سال ۱۳۵۸ به همت گروه تنبور شمس» با سرپرستی کیخسرو اظری» (همان علی ناظری) و با نوازندگی و همراهی چهرههای مهم تنبورنوازی کرد یعنی علیاکبر مرادی و سیدخلیل عالینژاد راهی بازار موسیقی شد. میشود گفت مهمترین و موثرترین فرد در شکلگیری این آلبوم و مخصوصا همین بخش عرفانی کردیاش مرحوم عالینژاد و روایت و تکنوازی تنبورش بود. در این آلبوم آوازها و تصنیفهای فارسی معروفی وجود دارد که معروفترینشان مردان خدا»ست (که البته نسخه خواندهشده توسط سیدجلال محمدیانش محبوبتر و فراگیرتر است) و دو تصنیف کردیاش یکی تجلی طور» (معروف به همسران») است با تنظیم سیدخلیل عالینژاد و دیگری یارب شو زندهداران» با تنظیم سیاوش نورپور». هردو تصنیف عرفانی، مناجاتی و به تعبیر بنده از گروه یاربخوانی»ها هستند و شاعر هردو سید صالح ماهیدشتی» (معروف به حیرانعلیشاه») است و گمانم نیاز به تاکید نباشد تجلی طور بسیار زیبا و زیباتر است. (بنابراین اول یا رب شو زندهداران را گوش کنید!)
مهتابرو
دومین آلبوم مهم ناظری که در آن تصنیف کردی زیبایی از همین جنس عرفانی و یاربخوانی وجود دارد نیز توسط همین گروه تنبور شمس (البته با تغییراتی: مثلا عالینژاد دیگر نیست و چهرههای جوانتری مثل افشین رامین و بیژن کامکار با گروه همراهند) رقم خورد. آلبوم مهتابرو» سال ۱۳۷۱ راهی بازار شد و مطلع درخشانی برای کارهای درخشان عرفانی و مبتنی بر تنبور شهرام ناظری و کیخسرو اظری شد. دو تصنیف فارسی مهم مطرب مهابرو» و گندم» دو اثر جذاب و نفسگیر این آلبوم بودند هردو با شعر مولوی. اما تصنیف کردی عرفانی آلبوم نیز گل و خار» نام دارد و شاعرش احتمال دارد درویش ذوالفقار» باشد. (در اطلاعات داخل جلد آلبوم برای این آهنگ فقط نوشته شده آهنگ قدیمی»)
حیرانی
حیرانی» محصول سال ۱۳۷۵ نام سومین آلبومی است که در آن شهرام ناظری سراغ موسیقی عرفانی کردی میرود و با این آلبوم سهگانهی تنبوری عرفانی کیخسرو اظری و گروه شمس (باز با تغییراتی) هم کامل میشود هم به کمال میرسد. با اینگونه آثار است که کیخسرو اظری برای خودش کسی است در عالم موسیقی، انکارناشدنی و ماندنی. در این آلبوم هم تصنیفهای عرفانی فارسی زیبایی حضور دارد اما برخلاف آلبوم قبلی وزنه تصنیفهای عرفانی کردیاش به فارسیاش میچربد. در این آلبوم دو تصنیف قدرتمند کردی وجود دارد هردو با شعر سید صالح ماهیدشتی (حیرانعلیشاه) و چهبسا یکی از دلایل انتخاب نام حیرانی برای این آلبوم همین حضور پررنگ حیرانعلیشاه در متن آن است! این دو تصنیف یکی یاوران مهسم» است و دیگری سر مگو» است که این دومی از جنس همان یاربخوانیهاست و با اینحساب میشود چهارمین یاربخوانی شهرام ناظری و شاید لطیفترین و زیباترینشان. این آخرین همکاری ناظری با پسرعموی خود کیخسرو اظری است و شاید بهترینش. قطعا تاریخ موسیقی ایرانی و عرفانی قدر این همکاری خانوادگی موفق را خواهد دانست. اگر شهرام ناظری صدای رسایی شد برای نمایش ذهنیت هنری و قدرت اهنگسازی کیخسرو اظری، اظری هم یکی از اصلیترین سازندگان شخصیت و چهره ناظری به عنوان یک بند و امضای موسیقی عرفانی است، در کنار آهنگساز زبردست دیگری چون سیدجلال ذوالفنون.
آواز اساطیر
آلبوم آواز اساطیر» ساخته علیرضا فیض بشیپور» محصول سال ۱۳۷۹ چهارمین آلبوم موفق ناظری با محتوای اشعار کردی است و البته متفاوتترین. از چند جهت. یکم: این آلبوم دیگر مثل سه آلبوم اظری عرفانی نیست، حماسی است (هرچند حالوهوا و گرایش عرفانی در بعضی قطعاتش حضور دارد). دوم: تمام قطعات به زبان کردی هستند. سوم: موسیقی هم کاملا بر مبنای موسیقی مقامی تنبور و بسیار دور از موسیقی ردیفدستگاهی است (چه اینکه میدانیم کیخسرو اظری علیرغم کردبودن و تنبورنوازبودن، ابتدا تارنواز بوده و ذهنیت اولیهاش موسیقی ردیفدستگاهی است). چهارم: این آلبوم بیش از دیگر آثار ناظری در آنها به فضای فکری دراویش کرد و یارستان نزدیک است، چه اینکه آهنگسازش نیز اگر نه جزئی از آنان به تحقیق شاگرد بزرگان موسیقی این گروه بوده است. پنجم: اشعار بیشتر قطعات آواز اساطیر از شاهنامه کردی انتخاب شدهاند. کتابی که نوعی بازسرایی شاهنامه فردوسی تقریبا با همان قهرمانها و قصهها به زبان کردی است. به استثنای قطعه نخست که شعری است از درویش ذوالفقار» و آنهم بیگانه با سنت و اساطیر و عرفان ایرانی نیست. در حقیقت این آلبوم سیری روایی است در اساطیر، فرهنگ و عواطف دیرین ایرانی و کردی. از مجموع این عوامل آواز اساطیر» را میتوان یکی از مهمترین و اصیلترین آلبومهای موسیقی ایرانی دانست، همچنین مهمترین و بهترین آلبوم برای معرفی موسیقی مقامی تنبور و موسیقی بومی کردستان و کرمانشاهان. تقریبا جایگاهی که میشود برای آلبوم خونپاش و نغمهریز» در تراز موسیقی مقامی دوتار جنوب خراسان و تربتجام قائل بود (با این تفاوت که خواننده و نوازنده آن اثر یعنی غلامحسین سمندری و ابراهیم شریفزاده خود از نسل اساطیر بودند! و البته که تکنیک نوازندگی سمندری در میان تمام نوازندگان مقامی و غیرمقامی ایران و جهان نظیر ندارد) و یا آلبوم موسیقی شمال خراسانِ حاج قربان سلیمانی» در معرفی موسیقی مقامی دوتار قوچان و شمال خراسان. علیایحال قطعا اگر کسی دنبال تنبور و موسیقی مقامیاش و موسیقی باستانی کردها باشد از این آلبوم جامعتر و حرفهایتر پیدا نمیکند.
آنچه گفتهشد بخشی از اهمیت این آلبوم رازآمیز و باشکوه است، اما دقیقا به همین دلایل که شاید این فنیترین آلبوم موسیقایی شهرام ناظری است، از آنطرف هم نتوانسته و نتواند در میان مخاطبان عمومی (مخصوصا غیرکردزبان) چون آلبومهای قبلی تنبورمحور اقبال فراوانی کسب کند.
طبیعتا اگر بخواهم از میان قطعات این آلبوم انتخاب کنم باید همهشان را برگزینم! اما بهخاطر حمایت از اثر، فقط دو اثر زیبای خورآوا» و روسم» را بر میگزینم. اولی با شعری از درویش ذوالفقار و دومی از شاهنامه کردی. خورآوا که برای خود بهتنهایی یک آلبوم کامل است و روسم بهتنهایی روایتی از قهرمانیها و عواطف رستم، پهلوان ایرانزمین.
روسم»
وَ یاد ا و روَه تا ج وَ زال سَنیْ / گِلیمْ پوشْ کِردی، پوسِ بورْ کَنی / فِدایْ نامِتْ بامْ صاحِبْ زورُ و رَخْشْ / بورِ بیَنْدیش شیرِ دِلْ نَلَخْشْ / روسم! .
پ ن یک: قبلا یادداشتی کوتاه درباب یکی از آلبومهای فارسی آقای ناظری اینجا نوشته بودم: یادگار دوست»
پ ن دو: قطعا میدانیم در موسیقی سنتی فاخر، شنیدن هر قطعه در آلبوم و در ادامه قطعات پیشین خود لذت حقیقی شنیدای و معنای اصلی خود را دارد
پ ن سه: شاید نیاز به یادآوری نباشد یا باشد که ما وقتی داریم از موسیقی عرفانی سخن میگوییم داریم از هستها» سخن میگوییم نه بایدها». یعنی نه آنچه حقیقتا موسیقی عرفانی است و ارتباطی کامل با عرفان و معنویت و الوهیت دارد، بلکه سخن از بهترین آثاری است که هماکنون در بازار موسیقی با این نام و حال و هوا موجود است. یک مثال بارزش هم توجه به اسامی و ولایت حضرت رسولالله و حضرت امیرالمومنین است که در میان تمام فرق عرفانی این دیار در هر مذهب و مکتبی از دیرباز جزو بدیهیات و واضحات است اما در بخش عمدهای از موسیقی عرفانی شهریشدهی ما غایب است. حالآنکه همین موزیسینها که نام بردیم پدرانشان اکثرا از ارادتمندان ویژه امیرالمومنین بودند و هرگاه ساز دست میگرفتند نام ایشان را میبردند، اما فرزندان بهخاطر زیست در فضای روشنفکری الفتهای دیرین را از دست دادهاند و یا شاید ترس از اکابر این فضا جرات ابراز این اسامی مقدس را ندارند. قبلا در بخشی از یادداشتم برای نصرت فاتح علی خان نوشته بودم:
خیلیهای دیگر هم میخواستند با نصرت همکاری داشته باشند اما نتوانستند. از بزرگانی چون لوچیانو پاواروتی» معروف ایتالیایی گرفته است تا همین آقای شهرام ناظری» خودمان ( که در قیاس با دیگر نمونه های خوانندگان وطنی واقعا کم نظیرند). و البته از این بابت خیلی ناراحت نیستم. [چه اینکه همراه شدن با کسی که شجاعانه نام امام علی بن ابی طالب را بر زبان می آورد کار هرکسی نیست. یا اینکه تو باید هیچ این نام را نشنیده باشی و در هنر آنقدر اوج گرفته باشی که به جانمایه اش نزدیک شده باشی. یا اینکه اگر در سرزمین شیعه آن هم در شهر صوفیان متولد شده ای و اطرافت پر از نام و یاد علی بوده و حتی به صورت خانوادگی نشانه ای از نشانه های بخشی از دوستداران علی را در چهره به ارث برده ای، باید دیگر حتما تو هم شرف و شجاعت بیان نام علی و عشق ورزیدن به او را داشته باشی. اگر نه، همان بهتر که با هم قد خودت بازی کنی و نخواهی با باز و شاهین هم آواز و هم بال شوی.] بگذریم.»
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
جز بغض ما، که زائر صحن و سرای توست؟
جز بغض ما که رخصت اشکش ندادهاند
آیا که باز مرثیهخوان عزای توست؟
از اینهمه مناره و گنبد . عزیز من!
از اینهمه ضریح، کدامش برای توست؟
چشم جهان کجاست بگرید غم تو را؟
ای که حسین گریهکن روضههای توست
از دشت نینوا همهٔ خلق آگهند
عالم هنوز بیخبر از کربلای توست
صلح تو جنگهای جهان را شکست داد
واین تازه خود دقیقهای از ماجرای توست
***
پس قاتل تو کیست؟» برادر سؤال کرد
آن راز را که وعدۀ تو با خدای توست
.
پس زهر را که ریخت؟» نگفتی و رد شدی
از قاتلی که خفته به زیر عبای توست*
رفتی به آسمان و فراتر از آسمان
آنجا که انتهای جهان ابتدای توست
رفتی و ماندهایم و دریغا به کام ما
مانده هنوز مزّۀ زهر جفای توست
نگذاشتند دفن شود پاکپیکرت
در خانهای که صحنوسرای نیای توست
آنانکه بیاجازۀ پیغمبرِ خدای
بگذاشتند پای به جایی که جای توست**
***
اینجا کجا، مدینه کجا. آه ای دریغ
بارانیم دوباره، هوایم هوای توست
امشب دوباره یاد توام، یاد مدفنت
آه ای غریب! پس چه کسی آشنای توست؟
پینوشتها:
۱. همانا دیدم ای برادر جگر خود را در طشت و دانستم کدام کس این کار را با من کرده است و اصلش از کجا شده است. اگر به تو بگویم با او چه خواهی کرد؟» حضرت امام حسین (ع) گفت: به خدا سوگند او را خواهم کشت» امام حسن (ع) فرمود: پس تو را خبر نمیدهم به او تا آنکه ملاقات کنم جدم رسول خدا را» (وصایای امام حسن به امام حسین : #منتهی_الآمال فصل بیان شهادت حضرت مجتبی + #امالی_شیخ_طوسی مجلس ششم)
۲. و آنکه دفن کنی مرا با حضرت رسالت پناه(ص)، همانا من احقم به آن حضرت و خانه او از آنهایی که بی رخصتِ او داخل در خانه او شدهاند؛ و حال آنکه حق تعالی نهی کرده است از آن، چنانچه در کتاب مجید خود فرموده: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ».» (همان)
الآن بهترین وقت بود برای ژستِ قهرمانگرفتن، برای خودنمایی، برای دیدید گفتم!»گفتن، حتی برای سکوت، با هدف تنبیه ِ بیلیاقت و آن نادانهایی که برای سرکار آمدنش در خیابان با تیشرت آی لاو آمریکا و دلار میرقصیدند، یعنی دقیقا همانجور که بعضی عدالتشعاران و جوجهچپهای پوچ دوست دارند و توقع از رهبری.
اما سیدعلی ای میان اینهمه گزینۀ جذاب بار دیگر نجات کشور را انتخاب کرد. این فرق یک آدم مسئولیتپذیر با یک آدم جاهطلب است.
همه میدانیم گند زده. همه میدانیم اگر نه همه مسئولیتها، ولی قطعا بیشتر مسئولیتهای ویرانیها و گرانیهای اخیر، مستقیماً متوجه دولت فشل است. ولی همه باید یادمان بیاید این با رای اکثریت ملت و با حمایت و پروپاگاندای بخش قابل توجهی از نخبگان در دو دوره رأی آورده و بر سر کار آمده. همچنین است مجلس شورای متبوع و پرستشگرش. در چنین شرایطی کسی که باید دولت را محکوم کند قطعا رهبری نیست. مخصوصا اگر او را پدر جامعه بدانیم نه یک تمدار جزء و عقدهای که دنبال عقدهگشایی است. چون رهبری حرفهایش را زده. همان سال 91 که میگفت رئیس جمهور باید جهادی و جوان باشد حرف امروزش را زده. تمام این سالها (از 92 تاکنون) که میگفت اقتصاد کشور را معطل خارجیها نکنید، که همهچیز را به برجام گره نزنید، که به آمریکا اعتماد نکنید حرفهایش را زده بود. وقتی در خطبه عید فطر 97 قبل از ماجرای ارز و طلا توطئه جدید اقتصادی دشمن را به دولت هشدار داد حرفش را زده بود. امروز اگر بخواهد حرفی علیه و مدیریت افتضاحش بزند حرف جدیدی نزده، حرف اضافی زده. چون الآن وقت حرف و انتقاد نیست.
خیلی از کسانی که دیروز توقع داشتند رهبری علیه دولت حرف بزند و خود به صف معترضان بپیوندد حتی از آمار غیررسمی شهدا و کشتهها و خسارات اخیر خبر نداشتند و ندارند. شاید با این فیلترینگ وسیع تاحدودی هم حق داشتند.
اما با توجه به شرایط منطقه و تجربه کنونی همسایهمان نه! حق نداشتند. اگر میخواهید بدانید نتیجه مخالفخوانی رهبری در این شرایط چیست نگاهی به عراق و مخالفخوانی آن سیدعلی دیگر بیاندازید. آیتالله سیستانی عزیز و باتقوا، آیتالله سیستانیای که در برهههای گوناگون به داد عراق رسیده بود، اینبار در برابر مفاسد و ناکارآمدی دولت، صددرصد طرف معترضان را گرفت، بهجایش چه اتفاقی افتاد؟ آیا نتیجه خوب بود؟
در عراق هم مثل ایران دو انرژی در خیابان بود، یکی انرژی مردم معترض و یکی انرژی اشرار و مزدوران سعودی و اسرائیل و باقیماندههای صدام و داعش. با حمایت آقای سیستانی انرژی پاسداران امنیت عراق و نیروهای عمیقا مذهبی و متدین هم به این دو انرژی افزوده شد و نتیجه کشتارها و توحشهای بیسابقه شد. بسیاری از اعضا و خانوادههای حشدالشعبی و خانوادههای شهدای عراقی هم همراه با دیگر معترضان به خیابان ریختند و از آنجا که رهبری و جهتدهی اعتراضات به دست اشرار و رسانههای سعودی افتاده بود، دو گروه مردم عادی و این مردم مذهبی و انقلابی، فقط تبدیل شدند به سیاهلشکر گروه نخست، امری که منجر به تشدید جنایات و ویرانیها در عراق شد.
حال تفاوتی که عراق با ایران دارد این است که ایران دشمنان بهمراتب بیشتری نسبت به عراق دارد و وسعت پهناورتر و اقوام و مذاهب رنگآمیزتر. امری که در شرایط بحران تهدیدهای بیشتری را با خود دارد. در چنین سرزمینی و در چنین شرایطی اگر قرار باشد معترضان و ناراضیانی که تاکنون به حکم مصلحت کشور از خانه بیرون نرفتند هم به جان خیابان بیفتند چیزی از ایران باقی نمیماند. چه آنان که میخواهند مشعل و چماق به دست بگیرند و رأسا ویرانگر باشند، چه آنان که حضورشان ظاهرا مسالمتآمیز باشد و باطنا تقویتکننده و سیاهلشکر اشرار ویرانیطلب.
قطعا در این ماجرا اگر رهبری هم به دولت اعتراض میکرد، من و دوستانم هم الآن وسط خیابان بودیم، به جای اینکه بنشینیم و کمی فکرکنیم.
رهبری با سخنان دیروز خود خود را سپر بلای دولت ناتوان و مجلس بیمایه (اگر نگوییم فاسد و خائن)ی کرد که مردم انتخابشان کردند؛ دقیقا برای حفظ امنیت همین مردم و کشورشان. فهم این نکته به گذشت زمان و فروکشکردن هیجانات نیاز دارد.
پ ن: در این جمله من در این امور سررشتهای ندارم» هم البته نکات و اشارات و کنایاتی هست که بعدا میشود بازشان کرد
پ ن 2: چرا هیچکس نمیپرسد در این روزهای دشوار سید محمد خاتمی در کدام پمپ بنزین دارد بنزین میزند؟!
دو اشاره پیروی یادداشت قبلی درباب مسئولیت»
یکم: چرا و چگونه مسئول اصلی اتفاقات اخیر است؟
شاید یکچیزهایی را باید مرور کنیم تا از گیجی دربیاییم. ماجرای اخیر چند نکته و مرحله داشت که همه تمرکزها فقط روی یکی از آنها بود. یعنی مرحله تصمیم به حذف یارانه بنزین» و بازگشت دوباره به سهمیهبندی بنزین». امری که اتفاقا عقلاییترین و منطقیترین بخش این ماجرا بود و اصلا چیز عجیبی نبود. چون قبلا هم انجام شده بود و هیچ اعتراضی هم در پی نداشت. ضروری هم بود و حتی ضروریتر از قبل. چون با بیارزششدن پول ملی در یکی دوسال اخیر،حجم گستردهای از بنزین کشورمان به بیرون قاچاق میشد و یعنی سرمایههای کشورمان مفتمفت به تاراج بیگانگان و کشورهای همسایهمیرفت.
اما پس از این نکته اولی، چند نکته دیگر که سزاوار است بیشتر رویشان تمرکز کنیم، به ترتیب قابل دفاعبودن به شرح زیر است:
نکته دوم: خود قیمتگذاری جدید که میتواند قابل بحث باشد و در میان کارشناسان اقتصادی هم مدافعان و مخالفان زیادی دارد.
نکته سوم: چگونگی انجام کار، که با توجه به پیشینه آن و وجود تجربه قبلی هیچ دفاعی نمیتوان از آن داشت. طبیعتا وقتی تجربه کاری در کشور وجود دارد مسئول جدید نمیتواند بگوید نمیتوانستم چیزی را پیشبینی کنم. این مسئله هم تدبیرها و تمهیدات فراوانی در حوزههای گوناگون میطلبیده که هیچکدام رعایت نشده، از احترام قائل شدن برای شعور مردم و آگاهسازی پیشینی در رسانهها تا تمهیدات امنیتی و دفاعی درمورد پمپبنزینها تا انتخاب شب عید برای گرانی!
نکته چهارم: نفس اینکه چرا باید این سهمیهبندی دوباره انجام شود؟ آنهم وقتی این کار با همه دشواریهایش قبلا در زمان آقای نژاد انجام شده بود و برخلاف اینبار تمهیدات و تدبیرها هم رعایت شده بود. چرا یکتجربه هشتساله موفق (از 1386 تا 1394) را بهخاطر لج و لجبازی (اگر نگوییم خیانت به کشور و سرمایههایش) لغو کرد که حالا در شرایط بحرانی و بعد از خالیکردن خزانه کشور مجبور شود برود سراغش؟
نکته پنجم: نفس اینکه چرا باید وضعیت اقتصاد کشور به چنین شرایطی که در اوج دوران بحران اقتصادی و در شدیدترین وضع گرانی و ناتوانی اقتصادی خانوارهای ایرانی دوباره بنزین گران شود؟
این تصمیم سران قوا» که مدام میگویند و همچنین حمایت رهبری و همچنین حمایت بسیاری از کارشناسان اقتصادی فقط مربوط به بخش اول است که در این چهار بخش اخیر نیست. نهایتا بتوانیم نظر دو قوه دیگر را به جز نکته اول در نکته دوم هم بدانیم. اما در سه نکته بعدی که اتفاقا هیچکدامشان اصلا و ابدا قابل دفاع نیستند و مسبب اصلی فاجعه اخیر هستند، تمام مسئولیت، تاکید میکنم تمام مسئولیت متوجه شخص آقای و دولت متبوع ایشان است. مجلس هم البته تا آنجا که با حمایتها یا تغافلهایش به نکته چهارم و پنجم کمک کرده مسئول و مقصر است.
اینجا اگر یک کشور انقلابی واقعی بود، به خاطر این همه فاجعه که رخ داد، به خاطر اینهمه خون که از طرفین درگیری و طرفهای بیرون از درگیری ریخته شده، خیلیها باید اعدام میشدند. منظورم به آن جمع مزدور عربستان و سلطنتطلبها و. یا افراد زندانیشده نیست. منظورم آن اشرار»ی هستند که هرروز با انبوهی محافظ و بادیگارد از سر میز صبحانه در خانه به سر میز ناهار در محل کار میروند!
دوم: جز مسئولان فاسد و جز اشرار و بیگانگان چه کسانی مسئول اتفاقات اخیرند؟
میدانم سوال دشواری پرسیدم. اگر منصف باشیم یکجورهایی همهمان در همه مشکلات تقصیرات و مسئولیاتی داریم. ولی خب کم و زیاد دارد. اما طی بحثهای فراوانی که با افراد مختلف و نگاههای متفاوت داشتم بحثم با دو نفر باعث شد بیشتر به این پرسش فکرکنم. این دو نفر خیلی شبیه به هم فکرمیکردند و زندگی میکنند. هردو از اقشار کم درآمد جامعه هستند (یعنی در شرایط اخیر بهشدت آسیب دیدند). هیچکدامشان تاکنون با سلبریتیهای حامی آقای سلفی یادگاری نگرفتند. هیچکدامشان سهام بالایی در شرکتهای خصولتی وابسته به وزرای دولت نداشتند. هیچکدامشان در مهمانیهای باشکوه مرحوم هاشمی رفسنجانی جزو مدعوین نبودند. هردو هرروز برنامههای ی ماهواره را دنبال میکنند و هردو به من تذکر دادند اگر میخواهم بفهمم در پشت پرده چه خبر است باید برنامههای ماهواره را ببینیم. هردو کلیت نظام را مقصر وضع موجود میدانستند و هردو میگفتند تنها راه حل مشکل نابودی رژیم جمهوری اسلامی است. اینها هیچکدامشان نفوذی سعودی و مجاهدین خلق و سلطنتطلبها نبودند (حداقل درمورد یکیشان مطمئنم!). هیچکدامشان هم دروغگو نبودند. کلا آدمهای بدی هم نبودند به نظر من. در انتهای بحث با هرکدامشان، ازشان پرسیدم به چه کسی رای دادی؟ اصلا رای دادی؟ فکرمیکنید پاسخ چه بود؟ بله رای دادم. به رای دادم». حتما میتوانید ادامه بحثمان را حدس بزنید. بحثی که فقط یک نتیجه داشت : من هیچ مسئولیت و تقصیری ندارم. اشتباه من هم تقصیر خودشونه!».
مسئولین که همه مسئولند به نحوی، اما حقیقتش را بخواهید بعد از دولت و مجلس، مهمترین مسئولان وضع اخیر، کسانی هستند که به این دولت و مجلس رای دادند. من نمیگویم حق نداشتند رای بدهند یا الآن حق ندارند اعتراض کنند. اما در شرایط کنونی اول از همه باید مسئولیت خودشان را در بلایایی که بر سر کشورمان آمده بپذیرند بعد اگر وقتی ماند و رویشان شد حرف جدیدی بزنند. چون حقوق در برابر وظایف است و نمیشود تو از حقوقی بهرهمند باشی و وظایفش را به دیگری محول کنی!
انسانی که دچار بیماری جبراندیشیاست، در همه مصائب خودش را مبرا میداند و نمیخواهد مسئولیت هیچکدام از افتضاحات خودش را بپذیرد. همیشه یک دیگری باید باشد که این مسئولیتها بیفتد گردن او. یکروز این دیگری میشود: خدا، تقدیر، تاریخ، روزگار، شانس، بخت، اوضاع ستارگان و. یکروز هم برای ایشان میشود: جمهوری اسلامی!
در اینباب همه را به مطالعه رمان بیکتابی»عزیز فرامیخوانم!
امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگترین رهبران و مبارزان جهان معاصر در نبرد با نابرابری و زورگویی یعنی فیدل کاسترو» است. تا پیش از این ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ که خاکستر داغش در کنار خوزه مارتی» آرام بگیرد، هنوز تعداد مردان جهان دو بود. سهسال پیش برایش یادداشت کوتاهی در وبلاگم نوشتم که به پیوست در استوری میگذارم با عنوان به یاد جنگجوی همیشه پیروز: فیدل کاسترو».
اما کتابی که میخواهم به مناسبت امروز به شما هدیه کنم یک کتاب کوتاه، خواندنی و مشترک به قلم فیدل کاسترو، و دیگر قهرمان مبارزه با نژادپرستی زندهیاد نلسون ماندلا» است. این کتاب دوبار در ایران ترجمه شده، یکبار با عنوان ما بردگان تا به کجا آمدیم» (توسط مسعود صابری) و یکبار با عنوان ما بردگان چه راه طولانی را پیمودهایم» (توسط محمدرضا گیلانی و علی مزرعتی).
How Far We Slaves Have Come
چرا خواندن این کتاب امروز برای ما مهم است؟
حتما چیزهایی درباره کوبا و انقلاب کوبا و انترناسیونالیسم شنیدید. مردم کوبا انقلاب دشواری داشتند، برای رسیدن به استقلال و بیرون کردن آمریکا. فقط توجه کنید که ما اینطرف دنیاییم و با آنهمه تمدن و تاریخ یک انقلاب ضدآمریکایی داشتیم، چهلسال است دارند زندهزنده پوستمان را میکنند؛ حالا تصور کنید در حیاط خلوت آمریکا یک کشور کوچک بخواهد خودش باشد و چکمۀ آمریکاییها را از روی صورتش بردارد، چه مصائبی باید بکشد. اما کوباییها به استقلال و آزادی کشور خودشان بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به کمک دیگر کشورهای قارهشان و حوزۀ آمریکای لاتین» (بولیوی، اروگوئه و.) بروند. مثلا میدانید آمریکاییها چگوارا» را مثل شهید متوسلیان» خودمان در یک عملیات فرامرزی بهدام انداختند. اما کوباییها به همین هم بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به آزادی مردم دیگر قارهها هم کمک کنند. مهمترین این کمکها کمک به نهضت سیاهان در آفریقا (بهویژه آفریقای جنوبی و سپس آنگولا و نامیبیا) است. وقتی ماندلا در زندان بود پس از سالها مبارزه علیه آپارتاید» داشت به پیروزی نزدیک میشد، آمریکا با تجهیز و حمایت گروههای نظامی خشن و ظاهرا بومی مثل ارتش یونیتا» (که دقیقا شبیه داعش و طالبان و القاعده در منطقه خودمان است) استقلالطلبان آفریقا را به گوشۀ رینگ برد. در آن اوضاع کاسترو که حکومتی شکننده همراه با انواع تحریمها و توطئهها از سوی آمریکا را تازه بنیان کرده بود یک تصمیم انقلابی، فراملی و حتی فراحزبی گرفت. ارتشی از چریکهای کوبایی راهی آفریقا شدند تا سالهای سال کنار آفریقاییها برای استقلال و آزادی و برابری نژادی بجنگند. این درحالیست که ماندلا مارکسیست و کمونیست نبود و کنگره ملی آفریقا» هم یک نهاد فراایدئولوژیک و شامل افرادی با اعتقادات مختلف و اهداف یکسان بود. با حمایت کوبا از سیاهان آفریقا آنان پیروز شدند، ماندلا پس از 27سال از زندان آزاد شد و یکی از بزرگترین نهضتهای ضدنژادپرستی جهان مدرن به ثمر رسید.
یکسال بعد، در 26 ژوئیه 1991 ماندلا در جشن سالگرد پیروزی انقلاب کوبا به ماتانزاس آمد. آنسال، جشن انقلاب کوبا دو سخنران اصلی داشت: کاسترو و ماندلا. این کتاب متن سخنرانی این دو قهرمان ضدآمریکایی جهان در آن روز تاریخی است، همراه با حواشی و مقدمات و موخراتی.
برای ایرانیانی که این سالها در اوج گرفتاریهای اقتصادی خودشان و زیرآوار تحریمهای آمریکایی و فراتر از انگیزههای ملی و مذهبی به سوریه و عراق رفتند تا از ریخته شدن غیرایرانیان و غیرشیعههای عرب و کرد و ایزدی و سنی ومسیحی در برابر نیروهای خشن متکی به آمریکا دفاع کنند، این کتاب یک آینه است. در آینه انسان خود پیرامونش را خیلی بهتر میتواند ببیند.
امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگترین رهبران و مبارزان جهان معاصر در نبرد با نابرابری و زورگویی یعنی فیدل کاسترو» است. تا پیش از این ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ که خاکستر داغش در کنار خوزه مارتی» آرام بگیرد، هنوز تعداد مردان جهان دو بود. سهسال پیش برایش یادداشت کوتاهی در وبلاگم نوشتم با عنوان به یاد جنگجوی همیشه پیروز: فیدل کاسترو».
اما کتابی که میخواهم به مناسبت امروز به شما هدیه کنم یک کتاب کوتاه، خواندنی و مشترک به قلم فیدل کاسترو، و دیگر قهرمان مبارزه با نژادپرستی زندهیاد نلسون ماندلا» است. این کتاب دوبار در ایران ترجمه شده، یکبار با عنوان ما بردگان تا به کجا آمدیم» (توسط مسعود صابری) و یکبار با عنوان ما بردگان چه راه طولانی را پیمودهایم» (توسط محمدرضا گیلانی و علی مزرعتی).
How Far We Slaves Have Come
چرا خواندن این کتاب امروز برای ما مهم است؟
حتما چیزهایی درباره کوبا و انقلاب کوبا و انترناسیونالیسم شنیدید. مردم کوبا انقلاب دشواری داشتند، برای رسیدن به استقلال و بیرون کردن آمریکا. فقط توجه کنید که ما اینطرف دنیاییم و با آنهمه تمدن و تاریخ یک انقلاب ضدآمریکایی داشتیم، چهلسال است دارند زندهزنده پوستمان را میکنند؛ حالا تصور کنید در حیاط خلوت آمریکا یک کشور کوچک بخواهد خودش باشد و چکمۀ آمریکاییها را از روی صورتش بردارد، چه مصائبی باید بکشد. اما کوباییها به استقلال و آزادی کشور خودشان بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به کمک دیگر کشورهای قارهشان و حوزۀ آمریکای لاتین» (بولیوی، اروگوئه و.) بروند. مثلا میدانید آمریکاییها چگوارا» را مثل شهید متوسلیان» خودمان در یک عملیات فرامرزی بهدام انداختند. اما کوباییها به همین هم بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به آزادی مردم دیگر قارهها هم کمک کنند. مهمترین این کمکها کمک به نهضت سیاهان در آفریقا (بهویژه آفریقای جنوبی و سپس آنگولا و نامیبیا) است. وقتی ماندلا در زندان بود پس از سالها مبارزه علیه آپارتاید» داشت به پیروزی نزدیک میشد، آمریکا با تجهیز و حمایت گروههای نظامی خشن و ظاهرا بومی مثل ارتش یونیتا» (که دقیقا شبیه داعش و طالبان و القاعده در منطقه خودمان است) استقلالطلبان آفریقا را به گوشۀ رینگ برد. در آن اوضاع کاسترو که حکومتی شکننده همراه با انواع تحریمها و توطئهها از سوی آمریکا را تازه بنیان کرده بود یک تصمیم انقلابی، فراملی و حتی فراحزبی گرفت. ارتشی از چریکهای کوبایی راهی آفریقا شدند تا سالهای سال کنار آفریقاییها برای استقلال و آزادی و برابری نژادی بجنگند. این درحالیست که ماندلا مارکسیست و کمونیست نبود و کنگره ملی آفریقا» هم یک نهاد فراایدئولوژیک و شامل افرادی با اعتقادات مختلف و اهداف یکسان بود. با حمایت کوبا از سیاهان آفریقا آنان پیروز شدند، ماندلا پس از 27سال از زندان آزاد شد و یکی از بزرگترین نهضتهای ضدنژادپرستی جهان مدرن به ثمر رسید.
یکسال بعد، در 26 ژوئیه 1991 ماندلا در جشن سالگرد پیروزی انقلاب کوبا به ماتانزاس آمد. آنسال، جشن انقلاب کوبا دو سخنران اصلی داشت: کاسترو و ماندلا. این کتاب متن سخنرانی این دو قهرمان ضدآمریکایی جهان در آن روز تاریخی است، همراه با حواشی و مقدمات و موخراتی.
برای ایرانیانی که این سالها در اوج گرفتاریهای اقتصادی خودشان و زیرآوار تحریمهای آمریکایی و فراتر از انگیزههای ملی و مذهبی به سوریه و عراق رفتند تا از ریخته شدن غیرایرانیان و غیرشیعههای عرب و کرد و ایزدی و سنی ومسیحی در برابر نیروهای خشن متکی به آمریکا دفاع کنند، این کتاب یک آینه است. در آینه انسان خود پیرامونش را خیلی بهتر میتواند ببیند.
امروز سالروز درگذشت یکی از بزرگترین رهبران و مبارزان جهان معاصر در نبرد با نابرابری و زورگویی یعنی فیدل کاسترو» است. تا پیش از این ۲۵ نوامبر ۲۰۱۶ که خاکستر داغش در کنار خوزه مارتی» آرام بگیرد، هنوز تعداد مردان جهان دو بود. سهسال پیش برایش یادداشت کوتاهی در وبلاگم نوشتم با عنوان به یاد جنگجوی همیشه پیروز: فیدل کاسترو».
اما کتابی که میخواهم به مناسبت امروز به شما هدیه کنم یک کتاب کوتاه، خواندنی و مشترک به قلم فیدل کاسترو، و دیگر قهرمان مبارزه با نژادپرستی زندهیاد نلسون ماندلا» است. این کتاب دوبار در ایران ترجمه شده، یکبار با عنوان ما بردگان تا به کجا آمدیم» (توسط مسعود صابری) و یکبار با عنوان ما بردگان چه راه طولانی را پیمودهایم» (توسط محمدرضا گیلانی و علی مزرعتی).
How Far We Slaves Have Come
چرا خواندن این کتاب امروز برای ما مهم است؟
حتما چیزهایی درباره کوبا و انقلاب کوبا و انترناسیونالیسم شنیدید. مردم کوبا انقلاب دشواری داشتند، برای رسیدن به استقلال و بیرون کردن آمریکا. فقط توجه کنید که ما اینطرف دنیاییم و با آنهمه تمدن و تاریخ یک انقلاب ضدآمریکایی داشتیم، چهلسال است دارند زندهزنده پوستمان را میکنند؛ حالا تصور کنید در حیاط خلوت آمریکا یک کشور کوچک بخواهد خودش باشد و چکمۀ آمریکاییها را از روی صورتش بردارد، چه مصائبی باید بکشد. اما کوباییها به استقلال و آزادی کشور خودشان بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به کمک دیگر کشورهای قارهشان و حوزۀ آمریکای لاتین» (بولیوی، اروگوئه و.) بروند. مثلا میدانید آمریکاییها چگوارا» را مثل شهید متوسلیان» خودمان در یک عملیات فرامرزی بهدام انداختند. اما کوباییها به همین هم بسنده نکردند و تصمیم گرفتند به آزادی مردم دیگر قارهها هم کمک کنند. مهمترین این کمکها کمک به نهضت سیاهان در آفریقا (بهویژه آفریقای جنوبی و سپس آنگولا و نامیبیا) است. وقتی ماندلا در زندان بود پس از سالها مبارزه علیه آپارتاید» داشت به پیروزی نزدیک میشد، آمریکا با تجهیز و حمایت گروههای نظامی خشن و ظاهرا بومی مثل ارتش یونیتا» (که دقیقا شبیه داعش و طالبان و القاعده در منطقه خودمان است) استقلالطلبان آفریقا را به گوشۀ رینگ برد. در آن اوضاع کاسترو که حکومتی شکننده همراه با انواع تحریمها و توطئهها از سوی آمریکا را تازه بنیان کرده بود یک تصمیم انقلابی، فراملی و حتی فراحزبی گرفت. ارتشی از چریکهای کوبایی راهی آفریقا شدند تا سالهای سال کنار آفریقاییها برای استقلال و آزادی و برابری نژادی بجنگند. این درحالیست که ماندلا مارکسیست و کمونیست نبود و کنگره ملی آفریقا» هم یک نهاد فراایدئولوژیک و شامل افرادی با اعتقادات مختلف و اهداف یکسان بود. با حمایت کوبا از سیاهان آفریقا آنان پیروز شدند، ماندلا پس از 27سال از زندان آزاد شد و یکی از بزرگترین نهضتهای ضدنژادپرستی جهان مدرن به ثمر رسید.
یکسال بعد، در 26 ژوئیه 1991 ماندلا در جشن سالگرد پیروزی انقلاب کوبا به ماتانزاس آمد. آنسال، جشن انقلاب کوبا دو سخنران اصلی داشت: کاسترو و ماندلا. این کتاب متن سخنرانی این دو قهرمان ضدآمریکایی جهان در آن روز تاریخی است، همراه با حواشی و مقدمات و موخراتی.
برای ایرانیانی که این سالها در اوج گرفتاریهای اقتصادی خودشان و زیرآوار تحریمهای آمریکایی و فراتر از انگیزههای ملی و مذهبی به سوریه و عراق رفتند تا از ریخته شدن غیرایرانیان و غیرشیعههای عرب و کرد و ایزدی و سنی ومسیحی در برابر نیروهای خشن متکی به آمریکا دفاع کنند، این کتاب یک آینه است. در آینه انسان خود پیرامونش را خیلی بهتر میتواند ببیند.
پیوست:
یک فیلم بامزه از یکی از دیدارهای نلسون ماندلا با فیدل کاسترو
این یادداشتم امروز در خبرگزاری مهر منتشر شد:
حالا که میروی» روایتی شنیدنی از عشق است. روایتی عمیق، شکوهمند و قدرتمند. اما قبل از عشق بیایید از موسیقی حرف بزنیم.
ما از موسیقی چه میخواهیم؟ میگویم: لذتبردن. دیگر از موسیقی چه میخواهیم؟ فکرمیکنم و میگویم: پشیماننشدن و کهنهنشدن پس از گذشت یک دوره شنیدن. دیگر از موسیقی چه چیزی میتوانیم بخواهیم؟ فکرمیکنم و فکرمیکنم و میگویم: به فکر فرورفتن و بالاتر رفتن سطح پسند و سلیقۀ موسیقایی.
گمان میکردم دهه نود را به پایان میبریم و دیگر آلبومی در قد و قوارۀ یاد باد» و حریق خزان» به بازار موسیقی ایران قدم نگذارد. آلبومی که بتوانیم با خیال راحت به یک دوست هدیه بدهیم. اما سال گذشته فرید سعادتمند آهنگساز موفق این سالها حالا که میروی» را (با آواز محمد معتمدی») منتشر کرد تا رقیب مهمی برای یادباد (با آهنگسازی سیامک آقایی و آواز سالار عقیلی)، حریق خزان (با آهنگسازی مهیار علیزاده و آواز علیرضا قربانی) و دیگر آلبومهای موفق و هنری دهه نود موسیقی با کلامِ ایرانی و فارسیزبان باشد
میدانم این سه آلبوم تفاوتهای زیادی با هم دارند، یادباد» یک آلبوم مجلسی و ضبط کنسرت است و حریق خزان» و حالا که میروی» یک آلبوم استدیوییاند. اولی موسیقی سنتی و ردیفدستگاهی ایرانی است و دو آلبوم بعدی موسیقی تلفیقی و بهنوعی پاپسنتی. اما از جهات زیادی هم این سه آلبوم موفق به هم شبیهاند و با هم قابل مقایسهاند. هر سه در زمینه آهنگسازی فوقالعادهاند. خوانندۀ هر سه اثر یکی از ستارههای موسیقی اصیل ایرانی است (عقیلی، قربانی و معتمدی) و شعرهای هر سه اثر از جمله شعرها و ترانههای ارزشمندی است که از سطح موسیقی متداول امروز بالاتر است.
در این هشتسال آهنگ خوب کم ساخته و نواخته نشده، اما آلبوم خوب چرا. البته به جز سه اثری که گفتیم هم آلبوم خوب در موسیقی این دهه وجود دارد، اما آلبومهایی که انرژی اصلیشان روی یکی دو قطعه است. فرقی که این سه آلبوم با آن آلبومهای خوب دیگر دارد این است که زیبایی و هنرمندی در کل یا بیشترینۀ آهنگها و در تمام اجزاء هر قطعه (متن، ساز و آواز) جاری است نکتۀ دوم این است که بعضی آلبومهای خوب دیگر هم هستند که شاید همه یا اکثر آهنگهایشان زیبا باشد، اما بهصورت مجزا. یعنی آنها در حقیقت مجموعهای از قطعات پراکنده با عوالم گوناگون هستند نه یک آلبوم موسیقی منسجم که روح و ساختار زیباییشناختی واحدی بر همهشان حاکم باشد. در حالیکه آهنگهای یادباد»، حریق خزان» و حالا که میروی» جدا از زیباییهای انفرادی، کاملکننده و همآهنگ با همدیگرند. این آهنگها با هم زیباییشناسی و معنایی را دارند که جدا از هم ندارند. سومین اشتراک این سه آلبوم هم جمع بین مخاطب عمومی و مخاطب فنی است. قطعا بسیاری از استادان موسیقی و مخاطبان حرفهای موسیقی از شنیدن آهنگهای این سه آلبوم لذت میبرند، اما این التذاذ هنری و فاخر باعث نمیشود این آهنگها، آهنگهایی محفلی و خاصپسند باشند؛ بلکه شما میتوانید هر گوشی را میهمانِ این نغمات کنید و مطمئن باشید شنونده لذت میبرد. مخصوصا درمورد یادباد و حالا که میروی این موضوع روشن است (حریق خزان تاحدی خاصپسندتر است). البته من هم بر این باورم که موسیقی اصیل ایرانی و آهنگی که از رویارویی بیواسطۀ سازها و دستها برمیخیزد ذاتا ارزش وجودی و هنری بیشتری دارد، اما از آنطرف هم _چنانکه توضیح خواهم داد_ حالا که میروی» فاصلهی بسیاری با دیگر آلبومهای ژانر خود دارد.
اگر بخواهیم از ساختار حالا که میروی» سخن بگوییم: در این آلبوم همه اجزاء سر جای خود قرار دارند و خوب هم قرار دارند. فرید سعادتمند همان آهنگسازی است که پخش قطعاتش از تلویزیون جایگاه موسیقی تیتراژ را بهمراتب بالا برد. شاید همین تجربۀ اوست که باعث شده نغمهها و نواختههایش در حالا که میروی» جدا از زیبایی و دقتهای موسیقایی _که از چنین هنرمند نابغهای انتظار میرود_ قدرتِ روایتگری، تصویری و سینماییشدن فراوانی نیز داشته باشند. بر این باورم که تمامی آهنگهای آلبوم، بهتنهایی انرژی یک فیلم سینمایی درخشان را در خود نهفته دارند. سعادتمند این آلبوم را تنها آهنگسازی نکرده، بلکه کارگردانی هم کرده است.
میدانیم همانگونه که در سینما، سریال و فیلمی ماندگار است که کارگردان در آن فرمانده بازیگر و دیگر عوامل باشد، در موسیقی هم آهنگ و آلبومی ماندگار خواهد بود که ساز خواننده و شاعر و دیگر عوامل با دست آهنگساز کوک شود. این آلبوم از همان آلبومهاست. یک شاهدش این است که در این اثر سعادتمند برای آفرینش جهان موسیقایی ارزشمند خود سراغ بهترینها رفته. برای آواز محمد معتمدی را برگزیده:
معتمدی جدا از زیبایی، لطافت و قدرت بینظیر صدایش باید دقت کنیم همان خوانندهای است که انتخاب بزرگترین و موثرترین آهنگساز و نوازندۀ پنجاهسال اخیر یعنی زندهیاد استاد محمدرضا لطفی بوده است. او خوانندهای نیست که در تصنیف و ترانه بتواند خودنمایی کند اما در آواز از ساز جا بماند. معتمدی در ساحات گوناگون و پردههای متنوع آوازی خوش درخشیده است و درخشش خود را بیش از اینکه مدیون تبلیغ و تعریف این و آن باشد، مرهون گرمی حنجرۀ خویش، سعی و تمرین هنری خود و زانوزدن در محضر بزرگان موسیقی ایرانی است. او پیش از این در آلبومهای موفقی چون وطنم ایران»، از بودن و سرودن»، ای عاشقان»، باده تویی»، صوفی»، اپرای مولوی» و. با چهرههای گوناگون موسیقی ایران همراه شده و توانایی هنری خود را ثابت کرده است. این قدرت صدا و این آواز تربیتشده است که البته میتواند در گوشهگوشۀ طراحی هنری و در گسترۀ تخیل موسیقایی آهنگساز، بالدربال نغمات و لحظات سعادتمند اوج و فرود بگیرد. گاه لطیف باشد، گاه حماسی بخواند، گاه اندوهگین باشد، گاه فریاد بزند، گاه اوج بگیرد و گاه آرام. اگر بخواهیم از این منظر انتخاب سعادتمند در این آلبوم را با با انتخاب آقایی در یادباد مقایسه کنیم باید بگوییم، آقایی با انتخاب عقیلی که مشهورتر از معتمدی است، کار را برای موفقیت آلبومش در بازار آسانتر کرد و سعادتمند با انتخاب معتمدی که فنیتر از عقیلی است بر ارزش موسیقایی کار افزود.
همچنین است شاعر اثر: دکتر محمدمهدی سیار، پیش از اینکه یک ترانهسرا باشد یک شاعر ثابتشده است. شعر مقامی فراتر و دشواریابتر از ترانه دارد و سیار در آن خوش درخشیده است. شعرهای سیار، بهویژه غزلهایش، نمونهای عالی از غزل امروزند که میتوانند نظر مخاطبان جدی ادبیات را به خود جلب کنند. همچنین جدا از ارزشهای زیباییشناختی، شعرهای این شاعر فلسفهخوانده از منظر اندیشهورزی و چندلایهبودن، در وضعیت بحرانی شعر امروز بینظیرند. چه در کتابی مثل حق السکوت» که جایزه مهم کتاب سال شعر را برده است و چه در کتابهای پرفروشی مثل رودخوانی» و یادآوری» که با استقبال مردم مواجه شدند. همچنین سیار در مقام ترانهسرایی نیز موفقیتهای بسیاری داشته و پیش از این ترانههایش با صدای خوانندگان گوناگونی چون سالار عقیلی، حجت اشرفزاده، اشکان کمانگری، رضا صادقی و. توانستهاند اقبال بالایی کسب کنند. پیش از انتشار آلبوم حالا که میروی» ترانۀ چه بگویم» سیار با موسیقی فرید سعادتمند و صدای سالار عقیلی منتشر شده بود؛ ترانهای که تبدیل به یکی از محبوبترین و موفقترین آهنگهای موسیقی باکلام در زمان خود و همچنین نقطه عطفی در کارهای سالهای اخیر عقیلی شد.
در این زمینه هم اگر بخواهیم انتخاب سعادتمند را با انتخابهای علیزاده و آقایی مقایسه کنیم، مهیار علیزاده و سیامک آقایی با انتخاب شعر مشاهیر ادبیات فارسی (یادباد: حافظ و مولوی / حریق خزان: سهراب سپهری، فریدون مشیری و هوشنگ ابتهاج) در بخش شعر آلبوم خود ریسک نکردهاند؛ چه از لحاظ فنی و ادبی و چه از منظر مخاطب و بازار؛ اما در عین حال چیزی هم به ادبیات نیفزودهاند. حافظ و سهراب سپهری بیهیچ حنجره و سازی در حافظه شنیداری ادبی ما ثبت هستند. اما سعادتمند با انتخاب خطیر و خطرپذیر یک شاعر امروزی، برگهای ارزشمندی به شعر و ادبیات این سرزمین افزوده است.
همه این عوامل و انرژیها دست به دست هم دادند تا فرید سعادتمند بتواند یکی از زیباترین و مهمترین آلبومهای موسیقی سالهای اخیر را روانه بازار کند. آلبومی که به شعور مخاطب حرفهای موسیقی احترام میگذارد و بر دل مخاطب عمومی مینشیند.
اما اگر بخواهیم از محتوای حالا که میروی» حرف بزنیم: این آلبوم از چه چیزی سخن میگوید؟ گفتیم از عشق. اما آیا عشق یک کالای رایج و متداول نیست؟ آیا همان عطر تکراری نیست که در دکان همه عطارها هست؟
پاسخ من این است: هم آری هم نه. عشق از نظر مفهومی و مضمونی میدان وسیعی است که جمعیت متفاوت و گاه متناقضی را در خود جای داده. همچنین از نظر اقتصادی به خاطر گستردگی مخاطبانش رمز فروش است. همین باعث شده این معنای بلند، مدعیان فراوانی هم پیدا کند که تقلای بسیاریشان چیزی جز تیشه به ریشه زدنِ عشق نبوده است. ما در پیشینه شعر فارسی صفحههای درخشان، شکوهمند و بینظیری داریم که راوی عشقاند و از دیرباز تمام دنیا به آن احترام میگذارند. اما در موسیقی امروز آنقدر از همین عشق عزیز برداشتهای مبتذل شنیدهایم که آبرویی برای آن نگذاشتهایم.
حالا که میروی»، علیرغم همهی نوآوریهایش بازگشت به همان برداشتهای زیبا و باشکوه از عشق است. حالا که میروی روایتگر عشقهای ساندویچی، عشقهای سطحی، عشقهای MP3، عشقهای ثانیهای، عشقهای درلحظه و عشقهای مصنوعی نیست و با هر می ناپخته نمیجوشد»[1]. حالا که میروی عشق را با همان معنای اصلی و حقیقی و راستینش روایت میکند و به خاطر سایهی اقتصاد بر فرهنگ و هنر آن را از درون تهی نمیکند؛ چه در ساخت و چه در محتوا دلسرد و بیزار است از این گرمی بازارِ غمهای دم دستی و دلهای فروشی»[2]. حالا که میروی عشق را همانطور که هست روایت میکند. عمیق، شکوهمند و قدرتمند. عشقی که در این آلبوم و نغمات و لحظات و سطرها و ثانیههایش جاری است عشقی است ماندگار و اصیل و چندپرده، شبیه به همان عشقهای دیرین و آتشین که در شعرهای سعدی و حافظ و نظامی و وحشی و دیگر بزرگان شعر فارسی دیده و چشیده بودیم. عشق، با همان توسع معنایی که میتوانست عشق زمینی را به عشق آسمانی و لحظه را به ابدیت پیوند بزند. البته که این عشق با امروز نسبتی روشن دارد و این موسیقی موسیقی مدرن و امروزین است، اما این امروزیبودن دلیل نشده تا عشق از عشق تهی شود. چه از منظر ساختاری و چه از منظر معنایی بهجز یک یا دو قطعۀ آلبوم که به نظر من اندکی کوتاهقدتر از باقی قطعاتاند (یعنی آهنگ کجایی» و تاحدی آواز نشانی»)، تمامی قطعات این آلبوم یکسروگردن از موسیقی عاشقانه امروز قدبلندترند و برای مخاطبان هنر مغتنم. چه آنجا که در خود قطعه حالا که میروی» روایتش از تنهایی» و جدایی» عشق را میگوید، چه آنجا که در دلهای فروشی» روایتش از شکوه و بلندمرتبهبودن عشق را به مخاطب یادآور میشود، چه وقتی در آهنگ باور نمیکنی» از اشتیاقِ دیدار سخن میگوید، چه وقتی که در غم پنهان» از بیتابی و انتظار عشق فریاد میکند، چه وقتی در قطعه آفرینش» ازلیت عشق را نشانمان میدهد و چه وقتی در آواز کوچه انتظار» ما را به دیدار ابدیت عشق میبرد.
عشق یک کلمه است اما سه حرف دارد. حالا که میروی» برای من این سه حرف را اینگونه تفسیر کرد: عمق، شکوه و قدرت. در ارزیابی نهایی آلبوم، وقتی در این مفاهیم دقیقتر میشوم حس میکنم سه رکن اصلی آلبوم یعنی شاعر (محمدمهدی سیار)، آهنگساز (فرید سعادتمند) و خواننده (محمد معتمدی) هرکدام در آزادکردن انرژی یکی از این حروف و تثبیت معانیاش نقش بیشتری دارند. حالا که میروی» را شعرهای سیار عمق بخشیده، نغمههای سعادتمند باشکوه کرده و حنجره معتمدی قدرتمند. هرکدام از این سه حرف و سه ویژگی بهتنهایی هم ارزشمندند اما اجتماعشان اتفاقی دیگر را رقم میزند. اتفاقی که راز اصلی موفقیت، زیبایی و ماندگاری این آلبوم است.
[1] اشاره به این بخش از شعر آلبوم : ای دل تو که مستی چه بنوشی چه ننوشی / با هر می نا پخته نبینم که بجوشی»
صبح بیخورشیدی بود این صبح که در استوریها خبر درگذشت استاد سید قاسم قهار را دیدم.
امروز یکی از مهمترین و ماندگارترین حنجرههای این هنر آیینی، چونان دعاهای خویش زمین را وداع گفت و راهی آسمان شد.
چنانچه سزاوار قدرشناسی دیرین ما ایرانیان در پاسداشت گنجینههای اصیلمان است، او نیز مانند همتایان خویش _و برخلاف سلبیریتیهایی که جا بر سروچشم ما یافتهاند_ در غربت و مظلومیت بار سفر بست؛ همین هفته پیش خبری که خواندیم هنوز بیمه نبودن قهار در سن هفتاد و یک سالگی» بود. البته که حتما مسئولان فرهنگی در روزهای آتی ضمن حضور در مراسم خاکسپاری مرحوم قهار، با جدیت مشکلات و موانع مربوط به بیمهنشدن این هنرمند بینظیر آیینی را بررسی و رفع میکنند!
هنر مناجات خوانی هنر پیشرفته و دیرین و در عین حال غریب و مظلومی است در ایران. هنری که هنر اتصال موسیقایی بین زمین و آسمان است. تبحر و توفیق در این هنر لوازم متعددی دارد. فرق یک مناجاتخوان معمولی مثلا با یک مداح یا خواننده معمولی این است که اولی اگر در سه موضوع قدرت نغمهپردازی و آهنگسازی»، دانش متنی مطالعاتی و تبحر در فهم متن» و بیآلایشی و صفای دل» کم داشته باشد، در همان ابتدای کار زمین میخورد. در اینباب قبلا مفصلا نوشتهام و دیگر سرتان را درد نمیآورم. مهم این است که بدانیم این هنر در ایران و مخصوصا در تهران پیشینه و پسینه فراوان و ارزشمندی دارد که اگر در بلاد فرنگ به عنوان نوعی از موسیقی_بومی حضور داشت قدر و قیمت بیشتری میدید.
اعتراف میکنم سحرهای ماه رمضان اگر میخواستم به آن دعای سحر معروف (اللهم انی اسئلک من بهائک.) گوش بدهم انتخاب اولم آوای مرحوم حاج عباس صالحی بود و بعد مرحوم _قهار. اما در همان سحرها یک دعای سحر کوچک دیگر را مرحوم قهار با تبحر و نغمهپردازی و سوز دل فراوانی میخواند که بدون آنها روزههای نوجوانی من شروع نمیشد. دعایی که با این عبارات شروع میشد: اللهم طهر قلبی من النفاق و عملی من الریا و لسانی من الکذب.» دعایی که از همان نوجوانی فکرمیکردم اگر در جامعه ما شنیده و فهمیده و خوانده شود هیچ سیاهی و پلشتی در این سرزمین باقی نمیماند. و باید توجه کنیم این متنهای عزیز از امتیازات بینظیر دین اسلام و میراث شیعه است.
بشنویم این دو دعای زیبا را از استاد قهار:
دانلود دعای سحر کوتاهی با صدای استاد قهار
: اللَّهُمَّ طَهِّرْ قَلْبِی مِنَ النِّفَاقِ وَ عَمَلِی مِنَ الرِّیَاءِ وَ لِسَانِی مِنَ الْکِذْبِ وَ عَیْنِی مِنَ الْخِیَانَةِ فَإِنَّکَ تَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ مَا تُخْفِی الصُّدُورُ یَا رَبِّ هَذَا مَقَامُ الْعَائِذِ بِکَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَجِیرِ بِکَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَغِیثِ بِکَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ الْهَارِبِ إِلَیْکَ مِنَ النَّارِ هَذَا مَقَامُ مَنْ یَبُوءُ لَکَ بِخَطِیئَتِهِ وَ یَعْتَرِفُ بِذَنْبِهِ وَ یَتُوبُ إِلَى رَبِّهِ هَذَا مَقَامُ الْبَائِسِ الْفَقِیرِ هَذَا مَقَامُ الْخَائِفِ الْمُسْتَجِیرِ هَذَا مَقَامُ الْمَحْزُونِ الْمَکْرُوبِ، هَذَا مَقَامُ الْمَغْمُومِ [الْمَحْزُونِ] الْمَهْمُومِ هَذَا مَقَامُ الْغَرِیبِ الْغَرِیقِ هَذَا مَقَامُ الْمُسْتَوْحِشِ الْفَرِقِ هَذَا مَقَامُ مَنْ لا یَجِدُ لِذَنْبِهِ غَافِرا غَیْرَکَ وَ لا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیا إِلا أَنْتَ وَ لا لِهَمِّهِ مُفَرِّجا سِوَاکَ یَا اللَّهُ یَا کَرِیمُ لا تُحْرِقْ وَجْهِی بِالنَّارِ بَعْدَ سُجُودِی لَکَ وَ تَعْفِیرِی بِغَیْرِ مَنٍّ مِنِّی عَلَیْکَ بَلْ لَکَ الْحَمْدُ وَ الْمَنُّ وَ التَّفَضُّلُ عَلَیَّ ارْحَمْ أَیْ رَبِّ أَیْ رَبِّ أَیْ رَبِّدانلود دعای ماه رجب با صدای استاد قهار
: یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ، وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ، یا مَنْ یُعْطِى الْکَثیرَ بِالْقَلیلِ، یا مَنْ یُعْطى مَنْ سَئَلَهُ، یا مَنْ یُعْطى مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ وَ مَنْ لَمْ یَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً، اَعْطِنى بِمَسْئَلَتى اِیَّاکَ، جَمیعَ خَیْرِ الدُّنْیا وَ جَمیعَ خَیْرِ الْأخِرَةِ، وَ اصْرِفْ عَنّى بِمَسْئَلَتى اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنْیا وَ شَرِّ الْأخِرَةِ، فَاِنَّهُ غَیْرُ مَنْقُوصٍ مااَعْطَیْتَ، وَ زِدْنى مِنْ فَضْلِکَ یا کَریمُ * یاذَاالْجَلالِ وَ الْاِکْرامِ، یا ذَاالنَّعْمآءِ وَ الْجُودِ، یا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ، حَرِّمْ شَیْبَتى عَلَى النَّارِ
امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است
تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است
تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است
ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است
خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است
تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانیست، وقتی نشاطش بیدوام است
ایران من! این رستم توست، در خونتپیده، رنجدیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است
این یوسف زیبای من بود، که گرگها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است
نه وقت اشک و سوگواریست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید اینبار، بر داغ این خون التیام است
ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است
13 دی 1398
پن: نه میتونستم بگمش نه میتونستم نگمش نه میشد تمومش کنم نه میشد تمومش نکنم. کاش میمردمو این روزو نمیدیدم.
پ ن۲: سطر نخست اشاره به فرمایش پیامبر رحمت (ص) است پس از فتح مکه: الیوم یوم المرحمه»
پ ن3: مطلب مرتبط:
و شهیدان دوباره برگشتند
۵۶ کشته، داغ دوبارهای است برای ما و برای ایران
اما خوب است توجه کنیم:
کمترین برآوردی که میتوان درباره تشییع پیکر حاجقاسم داد این است: رتبه دوم بزرگترین تشییع جنازهجهان، پس از تشییع پیکر دهمیلیونی امام خمینی». که این رتبه هم قابل تشکیک است. وقتی بخواهیم تشییع هفتمیلیونی تهران را به تشییع عظیم کرمان و دیگر شهرها بیافزاییم باز حاج قاسم رتبه نخست را خواهد داشت. مگر اینکه بخواهیم درصد بگیریم و جمعیت تشییعکننده را در مقایسه با جمعیت کشور بسنجیم، در آن صورت و با توجه به جمعیت سی سال پیش تشییع امام رتبه نخست را خواهد داشت.
در هردو صورت آیین تشییع پیکر سردار سلیمانی یا بیسابقهترین یا از بیسابقهترین تشییعپیکرهای تاریخ جهان معاصر است.
تازه این فقط از جهت فزونی جمعیت است. نه از جهت شدت خشم و اندوه و بهت و پریشانی شرکتکنندگان. حال این جمعیت حال خوبی نبود. هنوز هم حال مردم ایران خوب نیست. این نوع حضور با حضور در ۲۲بهمن و ۹دی و حتی با اربعین فرق میکند. در اربعین هم اکثر مردم میروند که عزاداری کنند (بهجز خواص و اندکی از اهل معنا) اما در این تشییع شدت عزا مردم را به خیابان پرت کرده بود. من که نه اهل معنا هستم، نه همرزم حاج قاسمم، نه همشهریش، روز تشییعش در تهران واقعا دلم میخواست بمیرم. چهبسا اگر همسرم همراهم نبود و مسئولیتش بر گردنم، به آرزویم میرسیدم. نه حاجقاسم که پناه و امید قلب چند ملت بود، روز تشییع دایی شهیدم هم همین حس تنگی قفسهسینه و تمنای مرگ را داشتم. این از بهدردنخوری مثل من، چه رسد به احساساتیترها و عاشقها.
در همان تشییع تهران چندجا مسیر پیش روی ما بهطور هولناکی قفلشده بود، چندنفر از حال رفتند. من مسیر یککوچه را مدام از مردم عقبتر خواهش کردم به خاطر خطر مرگ خودشان به آن سمت نروند. حداقل به پنجاهنفر گفتم، اما شاید فقط پنج نفر به حرفم اعتنا کردند. کسی که داغدار چنین داغ عظیمی است چنین وضعی را دارد.
حال تهران که شهر بلاها و ابتلاها بوده و بزرگترین تشییعها را پشت سر گذاشته، از تشییع پیکر شهید رجایی تا شهید بهشتی و هفتاد و دو تن تا تشییع امام تا تشییع شهید حججی. اما کرمان عزیز و مظلوم چنین داغی را تاب نداشت.
الغرض مدیریت چنین جمعیتی که کما و کیفا در جهان بینظیر بوده است آسان نیست. این سخن هم به معنای چشمپوشیدن از خطاها و یا حتی بیدقتیهای احتمالی نیست. حتما انتظار داریم کمیتهای تشکیل شود و موضوع را بررسی کند. اگر مرگ این عزیزان حاصل بیدقتی و اهمال مسئولان باشد، همه ما مجازاتی سخت را برایشان میخواهیم.
و البته که میدانیم خون این پنجاهوششتن را نیز بیش و پیش از دیگران باید از خونریز پنجتن اول خواست.
و انشاالله میخواهیم.
بعضی دارند از جنازهها ماهی میگیرند و در این کار خبره شدهاند. ولی ما فعلا فقط حالمان بد است.
نمیفهمم وسط این عزای بزرگ اینهمه تحلیلهای پیچیدۀ آسمانریسمانی را چگونه بههم میبافند و از این خطا _و اصلا شما بگو خیانت_ بههزارویک دعوی خطا و خیانتِ پیشین که گواهی برایش نداشتند میرسند. خوشبهحالشان که بالاخره شاهدی برای ادعاهایشان یافتند. خوشبهحالشان که میتوانند دلیرتر از قبل دشنام بدهند و دیگری را شماتت کنند. الغرض یا اینها عزادار نیستند یا ما زیادی عزاداریم! بدا به حال ما که سوگوارانیم.
ایرانیان از دیرباز در بهت عزاهای بزرگ نمیتوانستند تحلیلهای فلسفی و جامعهشناختی و . ارائه بدهند. زبانِ سوگ، یا گریه است یا شعر:
کوه بودیم، آبشار شدیم
برکه بودیم، شورهزار شدیم
سوگ پیشین نرفته بود از یاد
که چنین باز سوگوار شدیم
داغ رستم نبود کم، کامروز
نعش سهراب را مزار شدیم
کاش این روز را نمیدیدیم
کز کف خویش سنگسار شدیم
که چنین تلخ، سوگواران آه.
که چنین سخت تارومار شدیم
زیر تابوت این هواپیما
خاکپیما شدیم، خوار شدیم
***
ما برای نجات ایران بود
که مهیای کارزار شدیم
تیغ خود را اگر برآوردیم
رخش خود را اگر سوار شدیم
تیر انداختیم و آه دریغ.
خودمان عاقبت شکار شدیم
***
این دو هفته هزارسال گذشت
وه! ببین پیر روزگار شدیم
باز باید کنار هم باشیم
ما که دور از هزار یار شدیم
گرچه برحال خویش میگرییم
گرچه از خویش شرمسار شدیم
کین ز افراسیاب بستانیم
تو مپندار برکنار شدیم
باز باید دوباره کوه شویم
گرچه امروز آبشار شدیم
این شعر را روز هفدهم دی نوشتم. وقتی احساس خفگی زیادی میکردم و الحمدلله که فردایش تاحدی مستجاب شد
آی مردان خدا! یا لثارات الحسین
عاشقان کربلا! یا لثارات الحسین
آی سیلیخوردگان! زندگان و مردگان!
وقت طوفان شد، هلا! یا لثارات الحسین
بغضهای ناتمام! تشنگان انتقام!
گریههای بیصدا! یا لثارات الحسین
مردو زن! خرد و کلان! زمرۀ پیر و جوان!
اهل شهر و روستا! یا لثارات الحسین
ما غریبانیم، آه! ما یتیمانیم، آه!
در هجوم ابتلا، یا لثارات الحسین
در نبرد خیر و شر، کشته شد بار دگر
نور چشم مصطفی، یا لثارات الحسین
باز عباس علی، آن علمدار ولی
دستهایش شد جدا، یا لثارات الحسین
باز هم پورحسن، قاسمِ گلپیرهن
اربا اربا شد فدا، یا لثارات الحسین
رستمِ جنگآورم، باز سوی کشورم
آمده خونینردا، یا لثارات الحسین
میرِ هنگ و ارتشم، پهلوانم، آرشم
تیر و جان کرده رها، یا لثارات الحسین
باز آمد شرزهشیر، آن سیاووش دلیر
از میان شعلهها، یا لثارات الحسین
چند دم از غم زنم؟ چند غمگین دم زنم؟
اینچنین در انزوا، یا لثارات الحسین
وقت پیکار است، هان! داغ سردار است هان!
ای دلیران! الصلا! یا لثارات الحسین!
موسمِ خونخواهی است، هر که با ما راهی است
یاعلی مرتضی! یا لثارات الحسین!
شعر اولم در رثا و انتقام از سردار: امروز روز انتقام است
امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است
تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است
تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است
ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است
خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است
تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانیست، وقتی نشاطش بیدوام است
ایران من! این رستم توست، در خونتپیده، رنجدیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است
این یوسف زیبای من بود، که گرگها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است
نه وقت اشک و سوگواریست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید اینبار، بر داغ این خون التیام است
ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است
13 دی 1398
پن: نه میتونستم بگمش نه میتونستم نگمش نه میشد تمومش کنم نه میشد تمومش نکنم. کاش میمردمو این روزو نمیدیدم.
پ ن۲: سطر نخست اشاره به فرمایش پیامبر رحمت (ص) است پس از فتح مکه: الیوم یوم المرحمه»
پ ن3: مطلب مرتبط:
و شهیدان دوباره برگشتند
قبل از رسیدن به سینما گفتم لابد پس از تماشا در ریویوی این انیمیشن دستکم مینویسم: برای شروع خوب بود». اما متاسفانه الآن نمیتوانم همین جملۀ امیدوارانه را هم بنویسم. با اینکه دلم میخواست. خیلی دلم میخواست نخستین انیمیشن پرسروصدا با موضوع شاهنامه» یک انیمیشن جدی و قابل تحسین باشد و حداقلهایی را داشته باشد.
وقتی رفتیم داخل سالن خیلی تعجب کردم. به جز ما فقط ۴نفر نشسته بودند و انگار همه منتظر بودند ما بیاییم. تا نشستیم فیلم شروع شد. برای تماشای آخرین داستان» صبح نرفتیم که بگویید ساعت خلوتی است، نمایش ساعت ۱۷:۲۵بود. به یک سینمای دربوداغان هم نرفتیم که اندکی جمعیت معمولی باشد . سینما چارسو» یکی از مجهزترین و باکیفیتترین سینماهای تهران است که کمی جمعیت در آن معنای واضحی دارد: فیلم موفق نیست.
کارگردان اثر اشکان رهگذر» انیمیشنش را به فردوسی» تقدیم کرده. به نظرم این بدترین هدیهایست که تاکنون فردوسی گرفته. مخصوصا اگر بدانیم این انیمیشن امسال تنها نماینده ایران در جایزه اسکار است. قطعا ضعیفترین نقالیهای سنتی روستایی برای فردوسی بزرگ ارزشمندتر از این فیلم است.
تحریف و تغییر شاهنامه به بهانه برداشت آزاد»، بیمنطق و احمقانهشدن سیر علت و معلولی داستان، خیانت به روح کلی شاهنامه، صداگذاریهای بسیار ضعیف، کپی از روی دست آثار مشهور غربی، گنجاندن اغراض سطحی ی و غرقشدن در سیاهی و تباهیِ نفرت و ترس از جمله عوامل انحطاط این انیمیشن است. این اثر برخلاف شاهنامه، از آغاز تا انجام در سیطره انگرهمینو است. چنانچه از پوسترش هم روشن است.
اینجا فقط به چند نکته اشاره کنم:
یکم: در روایت فردوسی پس از بوسۀ ابلیس بر کتف ضحاک و وقتی دو مار سیه از دو کتفش برست» ابلیس برای رهایی از آزار ماران به او میگوید به جز مغز مردم مدهشان خورش». این میشود که ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را به ماران میدهد. اما در انیمیشن، سالهای سال ضحاک مردم را میکشد و مغزشان را خودش میخورد و تازه در انتهای داستان مارها بر کتف او میرویند! خب یک مخاطب باشعور نمیپرسد چرا این آدم باید اینهمه سال مغز انسان بخورد؟!
دوم: سکانس جنگ با اهریمنان در تالار عینا کپی سکانس جنگ با ارکها در مقبره بالین فیلم ارباب حلقههاست. خب اولین کسی که در اسکار این انیمیشن را ببیند به ریش ما نمیخندد؟
سوم: فریدون دوست دختر دارد! دوست دخترش هم بیحجاب است! کلا تمام دختران ایرانی در انیمیشن یا بیحجاباند یا به شیوه روسری نیمبند بعضی از دختران دهه هشتاد به بعد تهران پوشش دارند. عزیز من تو یکبار شاهنامه یا دیگر متون روایتگر ایران کهن را از رو خواندهای؟ آیا توصیف پوشش شیرین و شیرویه و گردآفرید و تهمینه را دیدی یکبار؟
چهارم: در روایت فردوسی جمشید به خاطر غرور و تکبر و دوری از بندگی خدا فره ایزدیاش را از دست میدهد: منی چون بپیوست با کردگار / شکست اندر آورد و برگشت کار»، اما جناب کارگردان علت از دستدادن فره ایزدی جمشید را ادامه مبارزه با دیوان و اهریمنان و جنگ در خارج از مرزهای کشور نمایش میدهد! حتی در یک سکانس بسیار شعاری ماموران انتظامی ضحاک دلیل بالا رفتن مالیات را امنیت و دفاع از مرزها اعلام میکنند و کاسب عصبانی میگوید مرز من همین محل کسب من است! بعد ماموران کاسب و دیگران را کشتار میکنند! ظاهرا کارگردان هنوز در حالوهوای نه غزه نه لبنان و خرداد ۸۸ بوده و نمیدانسته هنگام اکران فیلم، دولتمند است و خودش درگیرودار آبان ۹۸!
البته با این ویژگیها و بعضی ویژگیهای دیگر احتمال نامزدی یا حتی موفقیت در جایزه با اغراض و اهداف ی و فرهنگی آمریکایی وجود دارد برای اثر، ولی از نظر ایرانیبودن و شاهنامهبودن و حتی زیبابودن این انیمیشن افتضاح است. نمیگویم هیچ زیبایی و هنری نداشت. کار از نمونههای مشابه خیلی جلوتر است. ولی واقعا کارگردان فرصتی از فرصتهای تمدنی ما را سوزاند و اعتبار و اصالت شاهنامه را حداقل برای نخبگان و فرهیختگان غربی زیر سوال برد.
۵۶ کشته، داغ دوبارهای است برای ما و برای ایران
اما خوب است توجه کنیم:
کمترین برآوردی که میتوان درباره تشییع پیکر حاجقاسم داد این است: رتبه دوم بزرگترین تشییع جنازهجهان، پس از تشییع پیکر دهمیلیونی امام خمینی». که این رتبه هم قابل تشکیک است. وقتی بخواهیم تشییع هفتمیلیونی تهران را به تشییع عظیم کرمان و دیگر شهرها بیافزاییم باز حاج قاسم رتبه نخست را خواهد داشت. مگر اینکه بخواهیم درصد بگیریم و جمعیت تشییعکننده را در مقایسه با جمعیت کشور بسنجیم، در آن صورت و با توجه به جمعیت سی سال پیش تشییع امام رتبه نخست را خواهد داشت.
در هردو صورت آیین تشییع پیکر سردار سلیمانی یا بیسابقهترین یا از بیسابقهترین تشییعپیکرهای تاریخ جهان معاصر است.
تازه این فقط از جهت فزونی جمعیت است. نه از جهت شدت خشم و اندوه و بهت و پریشانی شرکتکنندگان. حال این جمعیت حال خوبی نبود. هنوز هم حال مردم ایران خوب نیست. این نوع حضور با حضور در ۲۲بهمن و ۹دی و حتی با اربعین فرق میکند. در اربعین هم اکثر مردم میروند که عزاداری کنند (بهجز خواص و اندکی از اهل معنا) اما در این تشییع شدت عزا مردم را به خیابان پرت کرده بود. من که نه اهل معنا هستم، نه همرزم حاج قاسمم، نه همشهریش، روز تشییعش در تهران واقعا دلم میخواست بمیرم. چهبسا اگر همسرم همراهم نبود و مسئولیتش بر گردنم، به آرزویم میرسیدم. نه حاجقاسم که پناه و امید قلب چند ملت بود، روز تشییع دایی شهیدم هم همین حس تنگی قفسهسینه و تمنای مرگ را داشتم. این از بهدردنخوری مثل من، چه رسد به احساساتیترها و عاشقها.
در همان تشییع تهران چندجا مسیر پیش روی ما بهطور هولناکی قفلشده بود، چندنفر از حال رفتند. من مسیر یککوچه را مدام از مردم عقبتر خواهش کردم به خاطر خطر مرگ خودشان به آن سمت نروند. حداقل به پنجاهنفر گفتم، اما شاید فقط پنج نفر به حرفم اعتنا کردند. کسی که داغدار چنین داغ عظیمی است چنین وضعی را دارد.
حال تهران که شهر بلاها و ابتلاها بوده و بزرگترین تشییعها را پشت سر گذاشته، از تشییع پیکر شهید رجایی تا شهید بهشتی و هفتاد و دو تن تا تشییع امام تا تشییع شهید حججی. اما کرمان عزیز و مظلوم چنین داغی را تاب نداشت.
الغرض مدیریت چنین جمعیتی که کما و کیفا در جهان بینظیر بوده است آسان نیست. این سخن هم به معنای چشمپوشیدن از خطاها و یا حتی بیدقتیهای احتمالی نیست. حتما انتظار داریم کمیتهای تشکیل شود و موضوع را بررسی کند. اگر مرگ این عزیزان حاصل بیدقتی و اهمال مسئولان باشد، همه ما مجازاتی سخت را برایشان میخواهیم.
و البته که میدانیم خون این پنجاهوششتن را نیز بیش و پیش از دیگران باید از خونریز پنجتن اول خواست.
و انشاالله میخواهیم.
یادداشتی که پنج سال پیش برای رمان سه دیدار» زندهیاد نادر ابراهیمی نوشته بودم، باز نشر به بهانه دهه فجر:
سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» بیشک مهمترین اثر در حوزهی ادبیات داستانی است که با موضوع رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی نوشته شده است. نویسندهی این کتاب، داستانپرداز و رماننویس بزرگِ معاصر زندهیاد نادر ابراهیمی است که پیش از نوشتنِ سه دیدار» با آتش بدون دود»، بار دیگر شهری که دوست میداشتم» و دیگر داستانها و عاشقانههایش از معتبرترین و محبوبترین نویسندگانِ پنجاه سال اخیر در ایران بود. در اهمیت این کتاب همین بس که خود مرحوم نادر ابراهیمی در پایان سه دیدار نوشته است:
همینقدر میگویم که در عمر خویش، کاری چنین کمرشکن، در هم کوبنده و خوفانگیز انجام ندادهام، و نه، دیگر، خواهم داد» .
یک:
حال و هوای کتاب چه از نظر رویکرد یاجتماعیاش، و چه از نظر رنگآمیزیمحتواییِ حماسی و عاطفیاش بسیار یادآور شاهکار نادر ابراهیمی یعنی رمان آتش بدون دود» است. آتش بدون دود» یک کار عظیم است. اگر کارهایی مثل بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را بخواهیم به یک ترانه و تکآهنگ زیبا در موسیقی پاپ تشبیه کنیم، در مورد کاری در حد و حدود آتش بدون دود» باید موسیقی ارکسترال سمفونیک را مثال بزنیم. این تشبیه فقط ناظر به حجم کار نیست، بلکه رتبه، موضوع و کلاس کار نیز مدنظر است. علیایحال طبع نویسندگیِ نادر ابراهیمی و کثرت علاقهها، دغدغهها و تجربههای زیستی هنری او خیلی مایل به سمفونی نبود و در عمل باعث شده بود او به جای پنج کار حجیم (که مثلا بنا به تجربه دوتایش موفق و سه تایش ناموفق باشد) یکی دو کار حجیم و ده دوازده کار سبکتر (که حداقل نیمی از آن ها شاخص هستند) داشته باشد. همانطور که می دانید این دو جلد رمان، تمام سخن و انگیزهی نویسنده برای سه دیدار نبوده است و سه دیدار نیز چون جادههای آبی سرخ» از کارهای ناتمام مرحوم نادر ابراهیمی است که با بیماری و مرگ ناگهانی این نویسندۀ بزرگ ادامه پیدا نکرد. جلد نخست رجعت به ریشهها» نام دارد و جلد دوم در میانهی میدان» و هر دو جلد در بین سالهای ٧٥ تا ٧٦ نوشته شدهاند. جلد سوم هم که سرنوشتش هیچگاه مشخص نشد و گویا مفقود شده، حرکت به اوج» نام داشته است. باری اگر سه دیدار» به سرانجام میرسید و مثلا ده جلد تمام میشد، میشد جزو سمفونیهای نادر ابراهیمی.
اما به جز دغدغههای ی، اجتماعی و تاریخی، به جز انطباق خط سیر داستان بر یک دورهی میانمدت تاریخی، به جز حجم کار و ویژگیهایی از این دست که سه دیدار» را به آتش بدون دود» شبیه میکنند، سه دیدار حال و هوا و رنگآمیزیِ دیگری دارد که در آن متانت در روایت، آرامش در اندیشه، و غلظتِ خمیرمایههای عرفانی فلسفی را میتوان دید. آغازگرِ این رنگآمیزیِ جدید در آثار نادر ابراهیمی پیش از سه دیدار، رمانِ مردی در تبعید ابدی» است که به جز آن ویژگیهایی که گفته شد شباهتهای دیگری هم با سه دیدار دارد. از جمله اینکه این کتاب نیز بر اساس زندگیِ یکی از شخصیتهای برجستهی ایرانی اسلامی یعنی فیلسوف نامدار صدرالمتالهین شیرازی _معروف به ملاصدرا_ نوشته شده است. جالب اینکه ملاصدرا نیز همچون امام خمینی یک عالم شیعیِ سرشناس و از اهالی برجسته عرفان و فلسفه در روزگار خود بوده است و جالبتر اینکه اندیشهی فلسفی امام خمینی بسیار متاثر از دیدگاههای او و نظام فلسفی مخصوصش یعنی حکمت متعالیه» است.
اتفاق و دغدغهای که در دوران متأخر نویسندگی نادر ابراهیمی باعث خلق آثاری چون مردی در تبعید ابدی» و سه دیدار با مردی که از فراسوی باور ما میآمد» شده است، برآمده از نگاه و ایدهای جدید بود که البته بیارتباط با گذشتهی فکری هنری ابراهیمی نبود. در دورهی نخست نویسندگی، نادر ابراهیمی همواره به اعتلای جامعهی ایرانی میاندیشد اما این جامعهی ایرانی را بیشتر یک جامعه» میبیند. در حالی که در دورهی دوم نیز که باز به دنبال اعتلای همان جامعهی ایرانی است، ابراهیمی بیشتر به فرد توجه می کند. در آتش بدون دود» نادر ابراهیمی همواره میکوشد تا جامعه را بیدار کند، او نیز مانند بیشتر روشنفکرانِ آنروزگار که تحت تاثیر اندیشههای مارکسیستی بودند به آگاهسازیِ تودهها» میاندیشد و فکر میکند تا توده آگاه نباشد اتفاقی نمیافتد. حال آنکه در دورهی متاخر عمر هنری، هم با توجه به شدت گرفتن اندیشههای ایمانی اسلامی در او و هم با توجهش به تاثیر افراد بزرگ» در اعتلای جامعهی ایرانی بیش از پیش به ارزش و اهمیت فرد» باورمند میشود. او می بیند که یک خمینی یا یک ملاصدرا به تنهایی میتواند جهانی را به آنی دگرگون کند. اینجاست که نادر ابراهیمی تصمیم می گیرد به جای ساختن قهرمانهای ایدئال ذهنی، روایتگرِ همین قهرمانهای واقعی باشد. او خود در اینباره میگوید:
و بر آن شدم که تا زندهام، آرام آرام روی همین گروه از شخصیتهای میهنم کار کنم؛ یعنی شخصیتهای فلسفی، مذهبی که اسباب فخر فرهنگ ملی ما هستند.
امام را دوست داشتم و باور داشتم و هنوز هم دوست دارم و در تاریخ ایران هیچ کسی را نمیشناسم که همتا و همپای امام باشد. البته من پیش از سه دیدار، مردی در تبعید ابدی» را نوشتم»
دو:
باری، این کتاب پس از انتشار نخست خود در سال ٧٧ از دو سو مورد ستم واقع شد. یکی از سوی روشنفکران و رسانههایشان که نمیتوانستند و نمیخواستند باور کنند که نام بزرگی در ادبیات داستانی مثل نادر ابراهیمی نیز خود را زیر سایهی نام و پیام امام خمینی میبیند و مینماید. در نتیجه سعی کردند با بایکوتکردن این کتاب و زخم زبان زدن به نویسندهاش عصبانیت و تنبیه خود را به نادر ابراهیمی به خاطر عدم رعایتِ قواعد و قوانین دنیای روشنفکربازیِ ایرانی نشان دهند. ناگفته پیداست که آن زخم زبانها چگونه سخنانی بودهاند.
خانم فرزانه منصوری همسر نادر ابراهیمی سال گذشته در گفت گو با شهرستان ادب گفت:
در مورد سه دیدار». اول این را باید بگویم، برای کسانی که میگویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته است؟ نادر ابراهیمی خیلی پیش از اینکه امام خمینی رهبر یک انقلاب بشود ایشان را میشناخت، از خرداد ۴۲ میشناخت و در پی شناخت مردی بود که واقعا او را مبارز میدانست. حرکات او را دنبال میکرد. مثل اینکه آدم زندگی چهگوارا یا فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیتهای مبارز واقعا زیبایی بودند. من حتی یادم است توی همان دوران شلوغی انقلاب رومهها را میآورد و میخواست از یادداشتها و خبرهای کوچک رومهها کتابی به نام نهضت ایمان» بنویسد. من به او کمک میکردم و این اخبار را میبریدم و توی یک پوشه به نام مستندات نهضت ایمان» جمع میکردم. از خرداد ۴۲ دنبال این مرد به عنوان یک مبارز بود . بعدها دانست که ایشان فیلسوف هم هست، شاعر هم هست. نمیدانم شعرهای امام را خوانده اید یا نه؟ سه دیدار را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر یا پست و امتیازی بگیرد. نه، مثل همۀ حقالتالیفها بود. چون به امام اعتقاد قلبی داشت. توی این کتاب میبینید که از تاریخ اجداد حضرت امام شروع کرده است و میبینید که چقدر زیبا و لطیف سرگذشت ایشان را گفته است. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان میکند. روزی هم اگر بفهمد که این اعتقاد اشتباه بوده است باز هم با صدای بلند میگوید که من اشتباه کردهام. هنوز هم این اتفاق نیفتاده است. اگر روزی این اتفاق بیفتد من به جای نادر از اینکه دربارۀ امام نوشته، عذرخواهی میکنم از یک ملت .
. معترضان به نادر همان شبه روشنفکران بودند. این قبیل افراد که به عقاید دیگران احترام نمیگذارند؛ اینها در واقع شبه روشنفکرانند. روشنفکر واقعی طرف مقابلش را درک میکند و خیالبافی نمیکند که حالا نادر چقدر گرفته است!»
اما ستم دومی که بر این کتاب رفت در موضوع چگونگی انتشار آن بود. این کتاب پس از انتشار نخستش در سال ٧٧ توسط انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی حوزه هنری (که اکنون انتشارات سوره مهر در آن مقام قرار دارد) دیگر منتشر نشد تا ده سال بعد که نادر ابراهیمی درگذشت. آن زمان بود که سوره مهر (انتشارات حوزه هنری) تازه اعلام کرد که سه دیدار به زودی منتشر خواهد شد! اما باز منتشر نشد، و تا چند سال بعد این روند ادامه پیدا کرد. نگارنده در تمام این سالها در نمایشگاه کتابها و کتاب فروشیها در جستوجوی این کتاب بود تا سرانجام سال ٩٠ با ناباوری تمام توانست طرح جلد سه دیدارِ تجدید چاپ شده را در ویترین یکی از کتاب فروشیهای مسلمان پیدا کند. عجیب اینکه در همان سال ٩٠ سه دیدار توانست به چاپ ششم برسد.
سه:
آدم هایی مثل نادر ابراهیمی در این روزگار غریباند. در پایان دهه پنجاه و آغاز دهه شصت، روشنفکران تودهای با او درافتادند تا راه خود را از مردم جدا کند. در دهه هفتاد که تاریخ انقضای تودهایها گذشته بود نیز روشنفکران لیبرال مسلک (که بسیاریشان شاگرد خود نادر ابراهیمی بودند) به انکار او برآمدند و همراهی او را با انقلاب و اسلام برنتافتند. دردناکتر از همه ستیزِ بعضی از اهل مذهب و نویسندگان مسلمان پس از انقلاب با این داستان نویس مبارز و متعهد سرزمینمان است. واقعا نمی دانیم اگر روزی روزگاری آن استاد عزیز و بزرگوارِ متشرع بتوانند در محاکم ثابت کنند نادر ابراهیمی کافر است چه اتفاق خوب و مهمی برای ادبیات یا اسلام یا مسلمانان میافتد.
ن و مردان بزرگ همیشه در روزگار خود غریب بودند. چه آن مردی که در تبعید ابدی بود، چه آن مردی که از فراسوی باور ما آمد و چه مردی چون نادر ابراهیمی. به یاد بیاوریم آن هنگام که پیر و پیشوای شگفتانگیز ما، امام خمینیِ عزیز ما در ابتدای راه پرچم مبارزه به دست گرفتند تا کفر و ستم را کنار بزنند، پیش از صف شاه دو صف از به ظاهر همراهان مقابل ایشان ایستادند. یک صف از متجددین و صفی دیگر از متحجرین.
دعاگوی غریبان جهانم
و ادعو بالتواتر و التوالی
انتشار اولیه
دوست نداشتم دربارۀ فیلمهای جشنواره چیزی بنویسم. اما شب گذشته تا اینقدر نادیدهگرفتن خروج معنای خوبی نداشت. نادیدهگرفتن خروج یعنی بستن دهان سینمای اعتراض. یعنی بستن دهان منتقدان. یعنی مبارزه با هنر شریف، آزاد و عدالتطلب. ما در این ده سال همهجور فیلمی ساختیم و بههمهجور فیلمی هم جایزه دادیم و همهجور فیلمی را هم به عنوان نمایندۀ ایران و ایرانی راهی اسکار و دیگر فستیوالها کردیم؛ بزرگترین توهینها به انقلاب اسلامی، به شهیدان، به فرهنگ و تمدن ایرانی، به ارزشهای اخلاقی و به شعائر اسلامی در سینمای ما تولید و تایید و تحسین شد. جشنوارهٔ ما همان فیلمی را تحسین کرد که فستیوال کاملا ی دشمن ما برای تحقیرمان. بهانۀ همۀ اینها احترام به آزادی و تفاوت دیدگاهها بود. باشد، اما حالا که آزادی است، چرا برای همه هست جز یکی؟ چرا آزادی برای عدالت وجود ندارد؟ حالا که آزادی برای نفرتپراکنی علیه دین و وطن و انقلاب وجود دارد چرا برای نقدِ دولت و یا تمام دیگر ساختارهای کوچکِ فاسدِ ذیل نظام (همان شاههای کوچک) وجود ندارد؟! آنهم نقدی به این لطافت و ظرافت و ادب و متانت؟ آنهم متکی بر داستانی حقیقی؟ آنهم از سوی کارگردانی که چهل سال برای جنگ و انقلاب و ایران فیلم ساخته و یکبار هم نظری به جشنوارههای خارجی نداشته؟
خروجِ حاتمی کیا شاهکار نیست. ولی یک فیلم خیلی خوب و ارزشمند و دوستداشتنی است. در حد و اندازۀ بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشهای نیست، ولی از قد و قامت بیشتر فیلمهای اجتماعی ده سال اخیر بسیار بلندتر است. حق این فیلم نبود که روز نشست خبریاش با یک عملیات جنگ روانی و رسانهای مورد هدفِ گروهکهای ی قرار بگیرد و روز اختتامیه توسط فرهنگِ تزده و تترس زیر پا گذاشته شود.
البته ما مخاطبان هم مقصریم. چشمهایمان بیشاقول و بیطراز شده. ما فیلمهای کارگردانهایی مثل ابراهیم حاتمی کیا و مجیدی (و باز بیشتر همین حاتمیکیا) را با خدا مقایسه میکنیم! نه حتی با خودشان و نه هرگز با دیگران و وضعیت واقعی سینمای ایران. این میشود که حاتمیکیا هر فیلمی بسازد طرفداران خودش هم میگویند به آن خوبی که انتظار داشتیم نبود»! این میشود که بوی پیراهن یوسف در زمان خودش غریب میماند.
باز هم باید صبر کنیم زمان بگذرد. آنوقت خواهیم دید که خروج چقدر زیبا و بههنگام و عزیز است. یک هنرنمایی خوب از یک کارگردان خوب و یک پایان باشکوه برای یک بازیگر باشکوه.
۴۱سال پیش الله اکبر گفتیم و شاه را سرنگون کردیم و خیالمان راحت شد. اما دوتا شاه دیگر باقی مانده بود. یکی همان به قول فیدل کاسترو در سفرش به ایران: شاه بزرگتر» یعنی آمریکا و دیگری به قول بنده شاههای کوچکتر» در داخل ساختارهای خود جمهوری اسلامی. آنانکه پیش از سال ۵۷ شاید رعیت بودند اما پس از انقلاب با حضور در بعضی موقعیتها و مدیریتها خوی شاهی و عقدهٔ پادشاهی خویش را آشکار کردند. مجالدادن به این جماعت مایهٔ تحریف انقلاب و انتقاد حقطلبانه و اعتراض عدالتطلبانه در برابرشان علیرغم سرکوبها وظیفهٔ انقلاب است. بیمبارزه با این خوی شاهمنشی» انقلاب خمینی ناتمام خواهد بود. هرگاه خواستید این شاههای کوچکتر را بشناسید ببینید در برابر انتقاد و اعتراض چه واکنشی دارند:
به اعتراض بگویید بیزبان باشد
به مقتضای شئوناتِ ظالمان باشد
رها ز مخمصهٔ عدل» و گیرودار اصول»
جدا ز مهلکهٔ رنج» و امتحان» باشد
به اعتراض بگویید لب فروبندد
وگرنه منتظر جام شوکران باشد
برون مباد بیفتد،
همین،
و الّا خب
اجازه هست فقط داخل دهان باشد
اجازه هست نمادین، اجازه هست دروغ
اجازه هست که بازار این و آن باشد
برای آنکه به دنبال موقعیتهاست
اجازه هست که یکجور نردبان باشد
به بادهای بدون هدف لگام دهد
به هر طرف که دمیدند، بادبان باشد
اجازه نیست ولی بیتعارف و بیباک
مدافع حرم عدل و آرمان باشد
اجازه نیست برای کبوتر زخمی
فرا ز دسترس گرگ، آشیان باشد
خلاف مصلحت های محترم است
که اعتراض در این شهر پاسبان باشد
صلاح نیست که مانند ذوالفقار علی
زبان دادگر خلق بیزبان باشد
درست نیست که مانند خطبههای علی
به گوشهای گران، سیلی گران باشد
به اعتراض بگویید کارمندی تو!
و کارمند ضروریست کاردان باشد
به فکر قسط عقب مانده و نبودن شغل
به فکر همسر و فرزند و خانمان باشد
به فکر کسر حقوق و به فکر قطع حقوق
نه حقشناس که باید حقوقدان باشد
به اعتراض بگویید خربزه آب است
به اعتراض بگویید فکر نان باشد
چقدر خوب، به دربان و کارمند اما
چقدر زشت، به مسئول سازمان باشد
گر اعتراض علیه خدای باشد به
از این که باز علیه خدایگان باشد
به اعتراض بگویید ما چه فرمودیم
از این به بعد فقط تابع همان باشد
یکبار که خواستم دربارۀ سرپیکو (۱۹۷۳) بنویسم، سر غیرت آمدم و دربارۀ فیلمی که برای شهید لاجوردی نساختیم نوشتم.
ظلمستیزی در هر دورانی اقتضائات خودش را دارد. همان باور و بینش و روحیهای که لاجوردی پیش از انقلاب را به مبارزه علیه کل ساختار یک حکومت و سرانجام زندان و شکنجه و کورشدن یک چشمش توسط ساواک کشاند، پس از انقلاب او را به مبارزه با فساد و تبعیض و بیعدالتی درون سیستم حاکم واداشت. اما این قهرمانان و یا این بخش از قهرمانیهایشان در سینما و ادبیات ما به تصویر کشیده نشده است. البته در سینمای جهان هم اینگونه قهرمانان انگشتشمارند. در انبوهِ مبتذلِ سوپرمن و بتمن و هالک و مردعنکبوتی، سرپیکوها زیاد نیستند.
سیدنی لومت از مهمترین چهرههای سینمای اعتراض جهان است که بارها در فیلمهایش به مبارزه با فساد، ریاکاری، دروغ و بیعدالتی رفته است. او از نخستین فیلمش یعنی ۱۲مرد خشمگین» به عنوان یکی از بزرگترین سینماگران معاصر آمریکا مطرح، و با فیلمهای درخشانی چون سرپیکو»، بعدازظهر سگی» و شبکه» منبع الهام نسلی از هنرمندان و نخبگان جامعه برای اعتراض و انتقاد به فسادها و تباهیهای جامعه آمریکایی و غربی شد.
لومت در سرپیکو نه سراغ یک شخصیت خیالی رفته و نه سراغ یک قهرمان شهید، چه اینکه هیچ فرد و سیستم فاسدی با یک قهرمان شهید مشکلی ندارد! مشکل سر قهرمانان زنده است. لومت هم یک مبارز خیلی معمولی علیه فساد و تبعیض درونسیستمی (یعنی فرانک سرپیکو) را انتخاب میکند برای قهرمان شدن در فیلمش تا یکی از مهمترین آثار سینمای اعتراض در دهه ۷۰میلادی را رقم بزند. پلیسی که قبل از اینکه وارد داستانش بشویم، تفاوتهایش با دیگران به چشممان میآید: او کراوات نمیبندد، ریش میگذارد و رشوه نمیگیرد! بازیگر نقش اصلی فیلم آل پاچینو ی جوان است و موسیقی فیلم را یکی از چهرههای برتر موسیقی اعتراضی یعنی استاد میکیس تئودوراکیس ساخته است.
اما مبارز اصلی که روح فیلم به او مدیون است بیش از دیگران خود لومت است. آنچه کارگردان در این فیلم به تصویر میکشد شاید بسیار باشکوهتر از اتفاقی بوده که منبع الهام فیلم است. لومت علیرغم ساخت ۷۴ اثر موفق در سینمای آمریکا طی پنج دهه (که ۴۰تایش سینمایی است و تعدادیش قطعا جزو شاهکارهای سینما بهحساب میآید) برای هیچکدام از فیلمهایش جایزه اسکار نگرفت و همواره جزو چند علامت سوال اصلی درمورد سلامت این جایزه پرطمطراق آمریکایی است.
یکی از کتابهای عالی، خواندنی، هدیهدادنی و در عینحال مظلوم و مغفول با موضوع بانوی بانوان هستی حضرت زهرا (سلام الله علیها)، کتاب فاطمه اهرا ام ابیها اثر علامه امینی است.
یکبار که علامه امینی از نجف به تهران میآیند یکی از شاگردان اهل معنایشان اصرار میکند تا علامه برایش از مقام حضرت زهرا (س) بگویند. این کتاب حاصل آن گفتار است که سالها بعد از درگذشت علامه، نوارش توسط شاعر سرشناس مرحوم حبیب الله چایچیان پیاده میشود.
الغدیر، اثر مشهور علامه با موضوع حضرت امیر (علیه السلام) بیست جلد است و از این جهت بیشتر مورد توجه متخصصان و تاریخپژوهان. اما این کتاب که شاید قرین الغدیر باشد، یک جلد است و بسیار کم حجم. بنابراین برای هدیهدادن هم کتاب خیلی خوبی است.
البته کتابهای خوب درباره حضرت فاطمه (س) بسیارند که به زندگی، سخنان، خصوصیات و اختصاصات حضرت زهرا پرداختهاند. اما علامه امینی در فاطمه اهرا سراغ بحث ولایت و بهقول خودشان ولایت کبرا»ی حضرت زهرا رفتهاند. شاید در پاسخ به آن شبهه یا تصور اشتباه عمومی که گمان میکند حضرت زهرا بهخاطر نداشتن مقام امامت، مقامی کمتر از امامان معصوم (علیهم السلام) داشتهاند. همچنین مخاطب با خواندن این کتاب متوجه دقائق و ظرائفی از ولایتِ معصومان، به ویژه پنجتن میشود که در عموم منابر و نوشتهجات خبری از آنان نیست.
نکتۀ دیگر این است که این کتاب کاملا علمی، خبری و اسنادی است و اختصاصی به مخاطب شیعه ندارد و با تمام مسلمانان میتواند گفتگو کند. فصل اول کتاب فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه قرآن» نام دارد که به آیات کتابالله استناد میکند و بخش دوم فاطمه سلام الله علیها از دیدگاه روایات» که مولف ارجمند با تخصص بالای علمیاش در این حوزه سعی کرده به روایات مقبول برای فریقین (شیعه و سنی) استناد کند و منابع استناد خود را نیز یادآور شود.
کسانی که با سنت اکشنهای جاسوسی و دلهرهآور غربی، بهویژه آثار کارگردانهای فرهیختهتر و جدیتری مثل پل گرینگرس» آشنا باشند میتوانند ردپای این آثار را در اولین فیلم سعید ملکان» ببینند. ردپایی که هم خوب است هم بد. خوب از جهت تکنیکی، بد از جهت فرهنگی. تأثیرپذیری در بخش نخست یک امر هنرمندانه و بیعیب است اما در بخش دوم نشان ازخودبیگانگی فرهنگی ست. حاتمیکیا هم در به رنگ ارغوان» تحت تأثیر لئون»ِ لوک بسون است؛ اما تا حد زیادی سعی میکند این پذیرش و الگوگیری از فن به فرهنگ نرود. نمیشود ضدقهرمان فیلم قرآن بلد باشد و قهرمان فیلم که نمایندهٔ تمدنی قرآنی است نه. بالاخره این کپی، کلیشه و آمریکاییبودن شخصیت اصلی چالۀ اصلی فیلم است؛ هرچند کارگردان سعی کرده با یکی دوتا دیالوگ خوب کار را تاحدودی از این ورطه نجات بدهد.
منصفانه بخواهیم نگاه کنیم وضعیت روز صفر» از جهات متعددی شبیه فیلم پرواز در منطقه ممنوع» است. یکم: هردو فیلم در مجموع فیلمهای خوبی هستند و به دل مخاطب خودشان مینشینند. دوم: به هردو فیلم انتقادهایی اصولی وارد است. سوم: هردو بهعنوان فیلم اول بودن کارگردان عالی هستند و بهخاطر فیلم اولی بودنشان میتوان چشم بر بعضی ضعفهایشان بست. چهارم: باید از هردو فیلم حمایت شود چون جای هردو جنس فیلم و ژانرهایشان در سینمای ایران خالیست و کشور و فرهنگ و ذائقهٔ ما به چنین فیلمهایی احتیاج دارد. اگر بازار سینمای افسرده و بیمار ایران از این اجناس پر بود البته بیشتر باید نقد میشدند.
حالا اینکه مثلا چرا جناب وحید جلیلی و هواداران و شاگردانشان با نادیدهانگاری این وضعیت، فیلم داساگر را تقدیس و فیلم ملکان را تکفیر میکنند، شاید جدا از علل فرهنگی و هنری علتهای دیگری هم داشته باشد. مثل طعنۀ تند و البته پنهانی که فیلم در یکی دو سکانسش به برادر جناب جلیلی یعنی آقای سعید جلیلی و یکی از ادعاهای تاریخیاش میزند. همچنان که شاید اینمقدار جایزه هم به خاطر دلایل ی باشد. بالاخره خروج» از بسیاری جهات فیلم خیلی بهتر و کاملتری بود نسبت به روز صفر و دستکم یکی از دو جایزه نگاه ملی» یا جایزه ویژه هیئت داوران» میشد به روز صفر نرسد و به خروج برسد. اما خب در جشنوارۀ تزده طعنه به » جایزه را از حاتمیکیا میگیرد و به طعنه به جلیلی» میرساند.
جدا از این زدوخوردهای ی، اگر منصفانه نگاه کنیم روز صفر در مجموع فیلم ارزشمندی است. تاکید میکنم اگر من هم مدام به این فکرکنم که کارگردان روز صفر همان تهیهکننده تنگه ابوقریب» است و یکی از نویسندگان اثر هم کارگردان تنگه ابوقریب؛ قطعا از فیلم بدم میآید. آنقدر که تنگه ابوقریب را توهینآمیز، ریاکارانه و فاقد ارزشمندی میدانستم. اما این قضاوتی از روی حق نیست و خلاف مشی اسلامی انظر الی ما قال» است. روی زمین که باشیم، عینک ی و جناحی که نداشته باشیم، روز صفر فیلمی است برای مخاطب عمومی که خروجیاش قطعا هم موردپسند این مخاطب است (چون تا حد زیادی به قواعد این ژانر پایبند بوده) هم به این مخاطب رویا و روحیه و امید و باور و نیز اطلاعاتی درست از تاریخ و جغرافیای کشورش میدهد. البته این به عنوان قدم اول در این ژانر فیلم خوبی ست. چون فیلم هنوز برای یک اکشن کامل بودن هم چیزهایی کم دارد. یک اکشن واقعی جدا از اکتِ رانندگیها و تیراندازیها و انفجارها به اکتِ فیزیکی و رزمی افراد هم احتیاج دارد. چیزی که در فیلمهای مثل اولتیماتوم بورن و منطقه سبز با نهایت هنرمندی حضور داشت و در روز صفر بسیار کمرنگ است.
دلمان میخواهد ایران قوی باشد. دلمان میخواهد پیشرفت کنیم. دلمان میخواهد برنده باشیم. دلمان میخواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان میخواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان میخواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان میخواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان میخواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان میخواهد شعارها کمتر شود. دلمان میخواهد کارها بیشتر شود. دلمان میخواهد نمایندهمان نباشد. باندباز نباشد. تنبل نباشد. بیسواد نباشد. فحاش نباشد. بیتخصص نباشد. بیتجربه نباشد. بیتفاوت نباشد. فامیلباز نباشد. خودرأی نباشد. یکدنده نباشد. تفرقهافکن نباشد. قبیلهگرا نباشد. تزده نباشد. عقدهای نباشد. سنگدل نباشد. احمق نباشد. آدم آهنی نباشد. مترسک نباشد. ترسو نباشد. بچه نباشد. پیر نباشد. افراطی نباشد. تفریطی نباشد. خنثی نباشد. بیهویت نباشد.
به شخصه خیلی دوست داشتم که یک فهرست متحد و منسجم و مقتدر جلوی رویم باشد. دلم میخواست آدم خوبها همه در یک فهرست در کنار هم باشند. منظورم از آدم خوب وما همفکر من از نظر ی نیست؛ منظورم این است: اگر سنی ازش گذشته اولا کارنامۀ قابل دفاع داشته باشد و ثانیا خرفت و ازکارافتاده نباشد. اگر جوان است اولا در یک امر (غیر از ت و شعار!) متخصص باشد و ثانیا برنامه مشخصی داشته باشد. اگر عدالتخواه است فحاش و نفرتپراکن نباشد و هویت خود را تنها بر نفی دیگران بنا نکرده باشد. اگر اصولگرای سنتی است شخصیت تزئینی، صلح کل و فاقد کارآمدی نباشد. اگر اصلاحطلب است حامی افتضاحات و منکر اشتباهات عظیم جریانش نباشد. آدم خوب مهم نیست واقعا چه جناح یا رویکرد ی دارد، مهمتر از همه این است که آدم باشد. آدم سیاهپوست هم باشد آدم است. زن هم باشد آدم است. نابینا هم باشد آدم است. سه متر قدش باشد هم آدم است. پرسپولیسی هم باشد آدم است. استقلالی هم باشد آدم است.
یک عالمه فهرست منتشر شده تا الآن. تعدادی مربوط به اصلاحطلبان و کارگزاران است که اتفاقا اختلافهایشان خیلی کم است. اما فکر نمیکنم وجدان بیداری بتواند به راحتی به مسببان و حامیان وضع موجود رأی بدهد. مهمتر از بُعد سببیشان هم واقعا بعد حمایتیشان است. بهتر است مدتی استراحت کنند این حامیان آقای ، زیستجهانِ برجامی، دلار جهانگیری، اقتصاد نیلی، ت آشنا، ادبیات نوبخت و مظلومیت فریدون و نجفی.
چندتا فهرست هم داشتیم از منتقدان وضع موجود که افراد اختلافیشان خیلی زیاد بود. واقعا هم به نظرم در همه یا اکثرشان آدم خوب بود. الآن دریغم میآید که همۀ آن آدم خوبها در این فهرست وحدت جمع نشدند. مخصوصا دریغم میآید که آدمهایی مثل وحید یامینپور (با همه انتقاداتی که بهش داشتم) در این فهرست نیستند یا بعضی پیرمردهای تزئینی با کارنامههای کمرنگ به جایشان هستند. اما از آنطرف هم خوشحالم که این فهرست در مجموع یک فهرست قدرتمند و ارزشمند است. فهرستی که هم میانسالانی مثل محمدباقر قالیباف دارد، که باز با همه انتقاداتی که به او و بعضی اطرافیانش داشتیم بیشک از موفقترین مدیران جمهوری اسلامی است و هم جوانانی مثل فاطمه قاسمپور که سلامت شخصیتیداشتنشان به معنای تخصص و سواد بالا نداشتنشان نیست.
به احترام آنهمه ایثار و ایراندوستی و نیت خیری که این مدت با جهالتها و لجاجتها و تفرقهافکنیها جنگیدند من هم سعی میکنم به همین فهرست سینفره رأی بدهم و با وسوسۀ دستبردن در آن مقابله کنم. (هرچند شاید تغییر یک مورد اجتنابناپذیر باشد!)
ادامه مطلب
پیادهروی با»، حرفزدن از» و گوشکردن به» بهترین آهنگهای محمدرضا علیقلی
بعضی هنرمندان بزرگ در زمان حیاتشان حقشان ادا میشود و بعضی نه. این بستگی به روحیۀ خودشان و همچنین فهم و شعور و درک و دانش منتقدان و رسانههای جامعه دارد. هنرمندی که اهل سروصدا و جاروجنجال است چه بزرگ باشد چه کوچک، خود را میشناساند، ارزش کار خود را تبیین میکند و حقش ادا میشود و هنرمندی که اهل حیا و خلوتنشینی است اگر آنچنان برجسته نباشد که حتما دیده نمیشود و اگر بزرگ و ارزشمند باشد شاید تنها پس از مرگش حقش ادا شود.
استاد محمدرضا علیقلی» یکی از بزرگترین موسیقیدانان و آهنگسازان ایران امروز است که روحیۀ عجیب خلوتگزیدگی و هیاهوگریزیاش باعث شده یکهزارم شنیدهشدن نغماتش، دیده نشود. من از نوجوانی همواره تشنۀ این بودم که بتوانم مصاحبهای، گفتگویی چیزی از این مرد بزرگ موسیقی ایران پیدا کنم و دریغا که دریغ! بسیاری از مردم عاشق آهنگهای او هستند ولی حتی اسمش را هم نشنیدهاند. این وضعیت باعث میشود در نظر من که حوزه اصلیام شعر است علیقلی با سهراب سپهری قابل مقایسه باشد، البته سرسهراب سپهری پیش از درگذشت.
محمدرضا علیقلی در موسیقی فیلم بهنظرم بینظیر است و اگر نظر اهل فن با سلایق متفاوت را بپرسید هم دستکم میگویند جزو ده چهره درجه یک این حوزه است (در کنار احمد پژمان، فرهاد فخرالدینی، مجید انتظامی، ناصر چشمآذر، فریدون شهبازیان، بابک بیات، کامبیز روشنروان، حسین علیزاده و.)
جناب علیقلی با ساخت بیش از 200 موسیقی فیلم (که 90% آنها موسیقی سینمایی بودند) از پرکارترین سازندگان موسیقی فیلم در جهان است. او با 16بار نامزدی سیمرغ بلورین موسیقی در جشنواره فیلم فجر و 5بار برگزیدهشدن آثارش در این جشنواره، رکورددار هردو بخش است. (انتظامی و علیزاده با چهار سیمرغ مشترکا در رتبۀ دوم قرار دارند).
نکتۀ دیگر این است که استادی مثل علیقلی محدود به یک فضای محتوایی نیست و این امتیاز او نسبت به سپهری شاعر است. علیقلی همانقدر در موسیقی فیلم کودک و نوجوان درخشان است که در موسیقی فیلمهای عرفانی. همانقدر در موسیقی فیلمهای اجتماعی قدرتمند است که در موسیقی فیلمهای ژانر جنگ و دفاع مقدس. از موسیقی کلاهقرمزی»ها یا مدرسه موشها» که شاهکارهای موسیقی کودک و نوجواناند تا موسیقی افق»، پناهنده»، روبان قرمز»، سیمرغ»، خاک سرخ» که بهترینهای موسیقی جنگ هستند تا اینجا چراغی روشن است»، زیر نور ماه»، قدمگاه» و خیلی دور خیلی نزدیک» که از آثار درخشان موسیقی اجتماعی و عرفانی مدرن امروزند. از من غریب خلوت تنهاییام» تا تولد عید شما مبارک». و البته جدا از موسیقی فیلم، در موسیقیهای مستقل یا نماهنگها، ما چقدر نماهنگهای آموزشی و نوجوانانه عالی از او در خاطراتمان داریم، از کاری مثل نسخۀ موزیکال شعر روباه و کلاغ کتاب درسی تا آن مجموعه فوقالعادۀ روزهای هفته».
موسیقی علیقلی جایی ایستاده که به نظرم پیوند تمام شادیها، غربتها، عشقها و زیباییهای زمینی و آسمانی و این جهانی و آن جهانی است. موسیقی او هم نغمۀ سکر است و هم نفحۀ صحو. با موسیقی او هم میتوانی فکر کنی، هم میتوانی به خلسه خیال بروی، هم میتوانی عاشق شوی، هم میتوانی کودک شوی، هم میتوانی مسافر ابدیت باشی، هم میتوانی خوب بخندی، هم میتوانی سیر گریه کنی، هم میتوانی مستانه برقصی، هم میتوانی مردانه بجنگی. و شگفتانگیز اینکه موسیقی او علیرغم سنتینبودن و چندصداییبودن، کاملا، کاملا، کاملا و کاملا ایرانی است. اینجا همان جایی است که زیباییشناسی حافظ، عرفان مولوی، لطافت سعدی، خیال نظامی و حماسه فردوسی در کنار هم تبدیل به نغمه شدهاند. آنهم کاملا امروزی و اینجایی.
بهعنوان یک فعال حوزۀ رسانه و آشنای فرهنگ و هنر به نظرم مهمترین نقطه ضعف استاد علیقلی همین عدم اعتنا به رسانه، نداشتن حتی یک سایت درستدرمان و نیز عدم اهتمام به انتشار آثار است (از نظر رسانهای فقط اخیرا یک صفحه اینستاگرام توسط دوستداران ایشان راهاندازی شده در اینجا). اینکه طی اینهمه سال کار و از آنهمه آثار فقط چهار پنج آلبوم منتشر شده، یعنی هیچی منتشر نشده! سالهای سال کارم شده بود گوش دادن به آوای زمین»، ماه کولی»، سیمرغ»، خیلی دور خیلی نزدیک» و خاک سرخ» و انتظارکشیدن برای آلبومی جدید. دردا که دو آلبوم پرنده خیال» (موسیقی کودک و نوجوان) و با نوای کاروان» (موسیقی دفاع مقدس) هم آنقدر بیسروصدا منتشر شدند که مخاطبانی مثل من هم از آنها بیخبر بودند. و البته اندوه اصلی انبوه آلبومهای منتشرنشده است. جدا از سمفونیها و تکآهنگهای فراوانی که فقط خبرشان را شنیدهایم، موسیقی فیلمهای بسیار خاطرهانگیز و حتی بیشتر موسیقی فیلمهای سیمرغ بلورین گرفته (مثل نرگس، قدمگاه، دختر و امکان مینا) هم تا جایی که میدانم منتشر نشدهاند
دوستانی که یادداشتهای اینچنینیام را خواندهاند میدانند در هر یادداشت یک آرزو میکارم. آرزویم برای این یادداشت هم انتشار آبرومندانه، بههنگام و پرسروصدای گنجینۀ موسیقایی برادران علیقلی است.
آلبومشناسی محمدرضا علیقلی
آثاری که به طور رسمی منتشر شدند: 1. آلبوم سیمرغ»: موسیقی سریال سیمرغ. ناشر: سروش + 2. آلبوم آوای زمین». ناشر: هرمس. 3. آلبوم ماه کولی»: ناشر: هرمس: این آلبوم هم ظاهرا مثل آوای زمین آلبومی مستقل است اما چندقطعهاش را در فیلم روبان قرمز شنیدهایم. 4.آلبوم خاک سرخ»: موسیقی سریال خاک سرخ. ناشر: سروش 5. آلبوم خیلی دور خیلی نزدیک» (موسیقی فیلمهای خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه و اینجا چراغی روشن است) ناشر: هرمس. 6.پرنده خیال»: ترانههای کودکانه. ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. این آلبوم با دکلمه خانم فاطمه معتمدآریا همراه است 7.آلبوم نوای کاروان»: موسیقی دفاع مقدس. ناشر: بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس. 8. آهنگ زار» در آلبوم گروهی جزیره قشم» منتشرشده توسط نشر هرمس. این آلبوم هشت قطعه از هشت آهنگساز است. یکی از خیلی خوبهایش آهنگ خورشید علی بوستان است اما بهترینش همین آهنگ زار استاد علیقلی است.
از بهترینهای محمدرضا علیقلی
و اما گزیدهای با 20آهنگ از بهترین آهنگهای منتشرشده محمدرضا علیقلی به انتخاب بنده. اول از اینترنتیافتهها و منتشرنشدهها میگذارم بعد از آلبومهای رسمی
پناهنده
فیلم پناهنده از ساختههای زندهیاد رسول ملاقلیپور است. دو قطعۀ بسیار زیبا دارد به آهنگسازی محمدرضا علیقلی و با آواز محمود علیقلی. دومی که با شعر مولوی است معروفتر است اما به نظرم اولی که با شعر حافظ است شاهکارتر است، از آنهاست که باید با صدای بلند و در تنهایی گوش کرد.
1. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر حافظ (فاش میگویم و از گفته خود دلشادم)
2. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر مولوی (عشق است به آسمان پریدن)
کلاهقرمزیها
آهنگسازی تمام کلاهقرمزیها (با کارگردانی جناب ایرج طهماسب) با استاد علیقلی بود. کلاه قرمزی و پسرخاله، کلاه قرمزی و سروناز، کلاه قرمزی و بچه ننه و کلاه قرمزی نوروز. ترانههای خوب در این مجموعهها کم نیستند و امیدوارم به زودی آلبوم همهشان منتشر شوند. این دوتا بهنظرم از ماندگارترینهایشان هستند:
3. آقای راننده _ با آواز حمید جبلی (از کلاه قرمزی و پسرخاله)
4. تولد عید شما مبارک با آواز ایرج طهماسب، حمید جبلی و. (تیتراژ کلاه قرمزی نوروز)
مدرسه موشها
آهنگسازی سریال مدرسه موشها و سینمایی شهر موشهای اولی و مشهور (با کارگردانیخ انم مرضیه برومند) با جناب علیقلی است و شهر موشهای دو که در سالهای اخیر ساخته شده با بهرام دهقانیار.
5. ک مثل کپل (تیتراژ مدرسه موشها)
گل پامچال
سالها پیش از ساخت موسیقی سریالهایی مثل شوق پرواز» و گذر از رنجها» علیقلی با آهنگسازی سریال گل پامچال (ساختۀ محمدعلی طالبی) در ذهن دوستداران موسیقی خاطرهانگیز شده بود
6. موسیقی تیتراژ سریال گل پامچال
افق
افق شاید مهمترین فیلم زندهیاد رسول ملاقلیپور و از بهترینهای سینمای جنگ است. در میانۀ فیلم نماهنگی با موضوع شهادت وجود دارد که جزو زیباترین سماعهای سینمای ایران است. علیقلی برای این آهنگ از شعر مولوی و آواز مسعود کرامتی استفاده کرده است. قبلا فیلمش را اینجا منتشر کردهام.
7. بمیرید بمیرید / آواز مسعود کرامتی / شعر مولوی (موسیقی متن فیلم افق)
روزهای هفته
گمانم در اوائل دهه هشتاد بود که هفت نماهنگ با موسیقی علیقلی، کارگردانی سیدرضا میرکریمی و شعر شکوه قاسمنیا در صداوسیما پخش میشد. وقتی به یک آهنگساز بگویی برای چنین پروژهای موسیقی میخواهیم واقعا چه تصوری در ذهنش میآید؟ در ذهن خود شما چه تصوری میآید؟ یک موسیقی معمولی که بشود طی یک ماه نهایتا جمع شود و هنگام پخش نماهنگ مخل تصاویر نباشد. همین. اما علیقلی آهنگ عظیمی برای این پروژۀ ساده ساخت که احدی از موزیسینهای ایرانی توانش را ندارند بسازند. شاید بگویید مقایسه عجیبی است، ولی من از موسیقی هفتروز علیقلی، فقط یاد چهار فصل ویوالدی» افتادم. انتخاب از بینشان واقعا دشوار است:
8. آهنگ روز یکشنبه (یکشنبه مثل ماهیه. )
9. آهنگ روز دوشنبه (دوشنبه داد بیداد. )
نه قطعهای که تا الآن گوش کردیم در هیچ آلبومی منتشر نشدهاند اما در اینترنت هستند. به همین خاطر عموما کیفیت بالایی ندارند. آرزومندم انتشار درست و به قاعده این قطعات و قطعات همراهشان را ببینم. اما در ادامه از آلبومهای منتشرشده قطعاتی انتخاب کردم که امیدوارم این انتخاب باعث شود شما دوستداشتههایتان را بخرید و باقی آلبوم را هم گوش کنید. (فقط از البوم جزیره قشم چیزی نگذاشتم، چون فقط یک قطعه است!)
سیمرغ
سریال سیمرغ (ساختۀ حسین قاسمی جامی) از محبوبترین سریالهای جنگی دهه هفتاد بود که به زندگی دو خلبان قهرمان ایرانی، یعنی شهیدان احمد کشوری و علیاکبر شیرودی میپرداخت. موسیقی این سریال از برترین اتفاقات موسیقی جنگی و شاهکاری است که همواره برای این سرزمین ماندگار خواهد بود. گاهی که به این آلبوم گوش میدادم دلم میخواست علیقلی با النی کارایندرو مقایسه کنم؛ ولی بعد دیدم باز هم ظلم است به علیقلی، چه اینکه کارایندرو هرگز اینمقدار تنوع محتوایی را در موسیقی فیلمهایش ندارد.
انتخاب از این آلبوم بسیار دشوار بود برایم. به قول صائب: هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا / چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد». اما طبیعتا آن قطعۀ اول معروف را انتخاب نکردم
10. قطعۀ سیزدهم موسیقی سریال سیمرغ
11. قطعۀ چهاردهم موسیقی سریال سیمرغ
ماه کولی
این قطعه شاید زیباترین و مشهورترین قطعۀ آلبوم ماه کولی باشد. قطعهای که زخمیِ پخشهای مکرر تلویزیونی و استفادههای بیش از حد در مستندها و تیزرهاست. شاهکاربودنش را وقتی متوجه میشویم که بتوانیم بی این حجاب گوش را به تماشایش ببریم
12. دانلود قطعه دوم از آلبوم ماه کولی
آوای زمین
فیلم این دو قطعه را باید با هم گوش داد. چه اینکه قطعه یازدهم مقدمه قطعه دوازدهم است. در حقیقت این آلبوم یک کل به همپیوسته است و شخصیت و انسجام بسیاری دارد. و البته که قطعۀ دوازدهم یک شاهکار است. در بخشی از توضیح این آلبوم نوشته شده: آوای زمین داستان سفر پرندهای نمادین بر فراز کشور ایران است. او با فرود در هر منطقه، برداشتهایی از موسیقی آیینی و بومی آنجا به شنونده میدهد و سپس به نقطهای دیگر پر میکشد.»
13. قطعۀ یازدهم آوای زمین
14. قطعۀ دوازدهم آوای زمین (با آوای استاد رحیم موذنزادۀ اردبیلی)
خیلی دور خیلی نزدیک
این آلبوم هم از آثار درخشان علیقلی و نشان دهندۀ دست برتر او در فضاسازی موسیقی فیلم است. به سختی از موسیقی اینجا چراغی روشن است» میگذرم و فقط از دو فیلم دیگر آهنگ برمیگزینم. بهویژه قطعۀ زیر نور ماه هم به نظرم از آثار برتر موسیقی فیلم ایران است
15. قطعۀ آغاز سفر از موسیقی فیلم خیلی دور خیلی نزدیک
16. موسیقی فیلم زیر نور ماه
خاک سرخ
خاک سرخ سریال خاص ابراهیم حاتمیکیاست که حتی اگر تصاویرش از ذهن بینندگانش برود، موسیقی خاصش از گوش شنوندگانش نخواهد رفت
17. دانلود قطعه دوازدهم موسیقی سریال خاک سرخ
پرنده خیال
جدا از خانم معتمدآریا که گفتیم هنرمند دوم این آلبوم است و دکلمهاش با بسیاری از آهنگها همراه است، جمعی از خوانندگان مثل مرحوم محمود علیقلی، نسرین اخوان، سودابه شمس، مهدی نیکنام و امید عسگرنیا هم در آن همکاری داشتهاند. چگونگی انتشار این آلبوم حکایت غمانگیزی دارد که از نوشتنش درمیگذرم.
18. دانلود آهنگ تنگ بلور آسمان
19. دانلود آهنگ سفر (با دکلمه فاطمه معتمد آریا)
با نوای کاروان
ابراهیم حاتمیکیا در پشت کاور این آلبوم نوشته است: آقای علیقلی آشناترین و محرمترین موزیسین فیلمهای جنگی این کشور است». یک قطعۀ آلبوم ممد نبودی با صدای مسعود کرامتی است با موسیقی و تنظیم استاد علیقلی. چند قطعه بازسازی و توسعه نغمات نوحههای قدیمی دفاع مقدس است و یک قطعه هم سبکبالان» با تنظیمی تازه و گستردهتر با صدای علی تفرشی» است. این سبکبالان کار عجیبی است. نسخۀ قدیمی و قبلیاش یکی از مهمترین گمشدههای من در موسیقی بود. آن نسخه با صدای بیژن کامکار» و با تنظیمی جمعوجورتر و بهنظرم قدرتمندتر را سالها پیش وقتی نوجوان بودم در تیتراژ نمیدانم کدام سریال تلویزیونی گوش کرده بودم و دیوانهاش شده بودم. سریال برایم ارزش خاصی نداشت، آخرهایش که میشد میدویدم پای تلویزیون تا بهش گوش بدهم. قسمتهای آخر سریال که پخش میشد ناگهان متوجه شدم نمیتوانم بدون این آهنگ زندگی کنم. چند قسمت آخر را هربار ضبط صوت سونیِ بزرگ پدرم را با یک کاست خالی میآوردم که تا سریال تمام شد بچسبانمش به تلویزیون و بتوانم آهنگ را ضبط کنم؛ هربار هم مشکلی پیش میآمد. مثلا اولش به موقع دکمه رکورد را نمیزدم. یا هنوز تیتراژ تمام نشده صداوسیما برنامه بعدی را شروع میکرد. بالاخره هنگام پخش آخرین قسمت موفق شدم. یادم هست در آن قسمت علی دهکردی پشت فرمان شورلتش از رادیو خبر قطعنامه جنگ را شنید و آنقدر ناراحت شد که زد کنار، یا شاید هم تصادف کرد. شاید هم خبر درگذشت امام خمینی. از قضا در تیتراژ آن قسمت نمیدانم چرا صوت وصیتنامهخوانی آیتالله ای برای امام خمینی هم قرارداده شد. لذا کاست من این موسیقی را همراه آن صوت داشت. آن نوار را تا مدتها داشتم و به عنوان کاست محبوبم همهجا همراهم بود و گوشش میکردم تا گمش کردم یا یکجا جا گذاشتم. دیگر گم شد. بزرگتر که شدم هرچه از دیگران سراغ چنین آهنگی را گرفتم یادشان نیامد. بعضی فکرمیکردند منظورم همان شعرخوانی آهنگران است. در اینترنت هم نیافتمش. گاهی در تشییع شهدا زمزمهاش میکردم . حالا باقی این قصه بماند برای بعد.
یکی از قطعات بیکلام و بازآفرینی این آلبوم:
20. قطعۀ ای لشگر حسینی آلبوم با نوای کاروان
دلمان میخواهد ایران قوی باشد. دلمان میخواهد پیشرفت کنیم. دلمان میخواهد برنده باشیم. دلمان میخواهد کشورمان سربلند باشد. دلمان میخواهد فرزندانمان به ما افتخار کنند. دلمان میخواهد شهیدانمان از ما راضی باشند. دلمان میخواهد مدیون همدیگر نباشیم. دلمان میخواهد این روند افتضاحات متوقف شود؛ یا لااقل کند شود. دلمان میخواهد شعارها کمتر شود. دلمان میخواهد کارها بیشتر شود. دلمان میخواهد نمایندهمان نباشد. باندباز نباشد. تنبل نباشد. بیسواد نباشد. فحاش نباشد. بیتخصص نباشد. بیتجربه نباشد. بیتفاوت نباشد. فامیلباز نباشد. خودرأی نباشد. یکدنده نباشد. تفرقهافکن نباشد. قبیلهگرا نباشد. تزده نباشد. عقدهای نباشد. سنگدل نباشد. احمق نباشد. آدم آهنی نباشد. مترسک نباشد. ترسو نباشد. بچه نباشد. پیر نباشد. افراطی نباشد. تفریطی نباشد. خنثی نباشد. بیهویت نباشد.
به شخصه خیلی دوست داشتم که یک فهرست متحد و منسجم و مقتدر جلوی رویم باشد. دلم میخواست آدم خوبها همه در یک فهرست در کنار هم باشند. منظورم از آدم خوب وما همفکر من از نظر ی نیست؛ منظورم این است: اگر سنی ازش گذشته اولا کارنامۀ قابل دفاع داشته باشد و ثانیا خرفت و ازکارافتاده نباشد. اگر جوان است اولا در یک امر (غیر از ت و شعار!) متخصص باشد و ثانیا برنامه مشخصی داشته باشد. اگر عدالتخواه است فحاش و نفرتپراکن نباشد و هویت خود را تنها بر نفی دیگران بنا نکرده باشد. اگر اصولگرای سنتی است شخصیت تزئینی، صلح کل و فاقد کارآمدی نباشد. اگر اصلاحطلب است حامی افتضاحات و منکر اشتباهات عظیم جریانش نباشد. آدم خوب مهم نیست واقعا چه جناح یا رویکرد ی دارد، مهمتر از همه این است که آدم باشد. آدم سیاهپوست هم باشد آدم است. زن هم باشد آدم است. نابینا هم باشد آدم است. سه متر قدش باشد هم آدم است. پرسپولیسی هم باشد آدم است. استقلالی هم باشد آدم است.
یک عالمه فهرست منتشر شده تا الآن. تعدادی مربوط به اصلاحطلبان و کارگزاران است که اتفاقا اختلافهایشان خیلی کم است. اما فکر نمیکنم وجدان بیداری بتواند به راحتی به مسببان و حامیان وضع موجود رأی بدهد. مهمتر از بُعد سببیشان هم واقعا بعد حمایتیشان است. بهتر است مدتی استراحت کنند این حامیان آقای ، زیستجهانِ برجامی، دلار جهانگیری، اقتصاد نیلی، ت آشنا، ادبیات نوبخت و مظلومیت فریدون و نجفی.
چندتا فهرست هم داشتیم از منتقدان وضع موجود که افراد اختلافیشان خیلی زیاد بود. واقعا هم به نظرم در همه یا اکثرشان آدم خوب بود. الآن دریغم میآید که همۀ آن آدم خوبها در این فهرست وحدت جمع نشدند. مخصوصا دریغم میآید که آدمهایی مثل وحید یامینپور (با همه انتقاداتی که بهش داشتم) در این فهرست نیستند یا بعضی پیرمردهای تزئینی با کارنامههای کمرنگ به جایشان هستند. اما از آنطرف هم خوشحالم که این فهرست در مجموع یک فهرست قدرتمند و ارزشمند است. فهرستی که هم میانسالانی مثل محمدباقر قالیباف دارد، که باز با همه انتقاداتی که به او و بعضی اطرافیانش داشتیم بیشک از موفقترین مدیران جمهوری اسلامی است و هم جوانانی مثل فاطمه قاسمپور که سلامت شخصیتیداشتنشان به معنای تخصص و سواد بالا نداشتنشان نیست.
به احترام آنهمه ایثار و ایراندوستی و نیت خیری که این مدت با جهالتها و لجاجتها و تفرقهافکنیها جنگیدند من هم سعی میکنم به همین فهرست سینفره رأی بدهم و با وسوسۀ دستبردن در آن مقابله کنم.
ادامه مطلب
پیادهروی با»، حرفزدن از» و گوشکردن به» بهترین آهنگهای محمدرضا علیقلی
بعضی هنرمندان بزرگ در زمان حیاتشان حقشان ادا میشود و بعضی نه. این بستگی به روحیۀ خودشان و همچنین فهم و شعور و درک و دانش منتقدان و رسانههای جامعه دارد. هنرمندی که اهل سروصدا و جاروجنجال است چه بزرگ باشد چه کوچک، خود را میشناساند، ارزش کار خود را تبیین میکند و حقش ادا میشود و هنرمندی که اهل حیا و خلوتنشینی است اگر آنچنان برجسته نباشد که حتما دیده نمیشود و اگر بزرگ و ارزشمند باشد شاید تنها پس از مرگش حقش ادا شود.
استاد محمدرضا علیقلی» یکی از بزرگترین موسیقیدانان و آهنگسازان ایران امروز است که روحیۀ عجیب خلوتگزیدگی و هیاهوگریزیاش باعث شده یکهزارم شنیدهشدن نغماتش، دیده نشود. من از نوجوانی همواره تشنۀ این بودم که بتوانم مصاحبهای، گفتگویی چیزی از این مرد بزرگ موسیقی ایران پیدا کنم و دریغا که دریغ! بسیاری از مردم عاشق آهنگهای او هستند ولی حتی اسمش را هم نشنیدهاند. این وضعیت باعث میشود در نظر من که حوزه اصلیام شعر است علیقلی با سهراب سپهری قابل مقایسه باشد، البته سرسهراب سپهری پیش از درگذشت.
محمدرضا علیقلی در موسیقی فیلم بهنظرم بینظیر است و اگر نظر اهل فن با سلایق متفاوت را بپرسید هم دستکم میگویند جزو ده چهره درجه یک این حوزه است (در کنار احمد پژمان، فرهاد فخرالدینی، مجید انتظامی، ناصر چشمآذر، فریدون شهبازیان، بابک بیات، کامبیز روشنروان، حسین علیزاده و.)
جناب علیقلی با ساخت بیش از 200 موسیقی فیلم (که 90% آنها موسیقی سینمایی بودند) از پرکارترین سازندگان موسیقی فیلم در جهان است. او با 16بار نامزدی سیمرغ بلورین موسیقی در جشنواره فیلم فجر و 5بار برگزیدهشدن آثارش در این جشنواره، رکورددار هردو بخش است. (انتظامی و علیزاده با چهار سیمرغ مشترکا در رتبۀ دوم قرار دارند).
نکتۀ دیگر این است که استادی مثل علیقلی محدود به یک فضای محتوایی نیست و این امتیاز او نسبت به سپهری شاعر است. علیقلی همانقدر در موسیقی فیلم کودک و نوجوان درخشان است که در موسیقی فیلمهای عرفانی. همانقدر در موسیقی فیلمهای اجتماعی قدرتمند است که در موسیقی فیلمهای ژانر جنگ و دفاع مقدس. از موسیقی کلاهقرمزی»ها یا مدرسه موشها» که شاهکارهای موسیقی کودک و نوجواناند تا موسیقی افق»، پناهنده»، روبان قرمز»، سیمرغ»، خاک سرخ» که بهترینهای موسیقی جنگ هستند تا اینجا چراغی روشن است»، زیر نور ماه»، قدمگاه» و خیلی دور خیلی نزدیک» که از آثار درخشان موسیقی اجتماعی و عرفانی مدرن امروزند. از من غریب خلوت تنهاییام» تا تولد عید شما مبارک». و البته جدا از موسیقی فیلم، در موسیقیهای مستقل یا نماهنگها، ما چقدر نماهنگهای آموزشی و نوجوانانه عالی از او در خاطراتمان داریم، از کاری مثل نسخۀ موزیکال شعر روباه و کلاغ کتاب درسی تا آن مجموعه فوقالعادۀ روزهای هفته».
موسیقی علیقلی جایی ایستاده که به نظرم پیوند تمام شادیها، غربتها، عشقها و زیباییهای زمینی و آسمانی و این جهانی و آن جهانی است. موسیقی او هم نغمۀ سکر است و هم نفحۀ صحو. با موسیقی او هم میتوانی فکر کنی، هم میتوانی به خلسه خیال بروی، هم میتوانی عاشق شوی، هم میتوانی کودک شوی، هم میتوانی مسافر ابدیت باشی، هم میتوانی خوب بخندی، هم میتوانی سیر گریه کنی، هم میتوانی مستانه برقصی، هم میتوانی مردانه بجنگی. و شگفتانگیز اینکه موسیقی او علیرغم سنتینبودن و چندصداییبودن، کاملا، کاملا، کاملا و کاملا ایرانی است. اینجا همان جایی است که زیباییشناسی حافظ، عرفان مولوی، لطافت سعدی، خیال نظامی و حماسه فردوسی در کنار هم تبدیل به نغمه شدهاند. آنهم کاملا امروزی و اینجایی.
بهعنوان یک فعال حوزۀ رسانه و آشنای فرهنگ و هنر به نظرم مهمترین نقطه ضعف استاد علیقلی همین عدم اعتنا به رسانه، نداشتن حتی یک سایت درستدرمان و نیز عدم اهتمام به انتشار آثار است (از نظر رسانهای فقط اخیرا یک صفحه اینستاگرام توسط دوستداران ایشان راهاندازی شده در اینجا). اینکه طی اینهمه سال کار و از آنهمه آثار فقط چهار پنج آلبوم منتشر شده، یعنی هیچی منتشر نشده! سالهای سال کارم شده بود گوش دادن به آوای زمین»، ماه کولی»، سیمرغ»، خیلی دور خیلی نزدیک» و خاک سرخ» و انتظارکشیدن برای آلبومی جدید. دردا که دو آلبوم پرنده خیال» (موسیقی کودک و نوجوان) و با نوای کاروان» (موسیقی دفاع مقدس) هم آنقدر بیسروصدا منتشر شدند که مخاطبانی مثل من هم از آنها بیخبر بودند. و البته اندوه اصلی انبوه آلبومهای منتشرنشده است. جدا از سمفونیها و تکآهنگهای فراوانی که فقط خبرشان را شنیدهایم، موسیقی فیلمهای بسیار خاطرهانگیز و حتی بیشتر موسیقی فیلمهای سیمرغ گرفته (مثل نرگس، قدمگاه، دختر و امکان مینا) هم تا جایی که میدانم منتشر نشدهاند
دوستانی که یادداشتهای اینچنینیام را خواندهاند میدانند در هر یادداشت یک آرزو میکارم. آرزویم برای این یادداشت هم انتشار آبرومندانه، بههنگام و پرسروصدای گنجینۀ موسیقایی برادران علیقلی است.
آلبومشناسی محمدرضا علیقلی
آثاری که به طور رسمی منتشر شدند: 1. آلبوم سیمرغ»: موسیقی سریال سیمرغ. ناشر: سروش + 2. آلبوم آوای زمین». ناشر: هرمس. 3. آلبوم ماه کولی»: ناشر: هرمس: این آلبوم هم ظاهرا مثل آوای زمین آلبومی مستقل است اما چندقطعهاش را در فیلم روبان قرمز شنیدهایم. 4.آلبوم خاک سرخ»: موسیقی سریال خاک سرخ. ناشر: سروش 5. آلبوم خیلی دور خیلی نزدیک» (موسیقی فیلمهای خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه و اینجا چراغی روشن است) ناشر: هرمس. 6.پرنده خیال»: ترانههای کودکانه. ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. این آلبوم با دکلمه خانم فاطمه معتمدآریا همراه است 7.آلبوم نوای کاروان»: موسیقی دفاع مقدس. ناشر: بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس. 8. آهنگ زار» در آلبوم گروهی جزیره قشم» منتشرشده توسط نشر هرمس. این آلبوم هشت قطعه از هشت آهنگساز است. یکی از خیلی خوبهایش آهنگ خورشید علی بوستان است اما بهترینش همین آهنگ زار استاد علیقلی است.
از بهترینهای محمدرضا علیقلی
و اما گزیدهای با 20آهنگ از بهترین آهنگهای منتشرشده محمدرضا علیقلی به انتخاب بنده. اول از اینترنتیافتهها و منتشرنشدهها میگذارم بعد از آلبومهای رسمی
پناهنده
فیلم پناهنده از ساختههای زندهیاد رسول ملاقلیپور است. دو قطعۀ بسیار زیبا دارد به آهنگسازی محمدرضا علیقلی و با آواز محمود علیقلی. دومی که با شعر مولوی است معروفتر است اما به نظرم اولی که با شعر حافظ است شاهکارتر است، از آنهاست که باید با صدای بلند و در تنهایی گوش کرد.
1. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر حافظ (فاش میگویم و از گفته خود دلشادم)
2. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر مولوی (عشق است به آسمان پریدن)
کلاهقرمزیها
آهنگسازی تمام کلاهقرمزیها (با کارگردانی جناب ایرج طهماسب) با استاد علیقلی بود. کلاه قرمزی و پسرخاله، کلاه قرمزی و سروناز، کلاه قرمزی و بچه ننه و کلاه قرمزی نوروز. ترانههای خوب در این مجموعهها کم نیستند و امیدوارم به زودی آلبوم همهشان منتشر شوند. این دوتا بهنظرم از ماندگارترینهایشان هستند:
3. آقای راننده _ با آواز حمید جبلی (از کلاه قرمزی و پسرخاله)
4. تولد عید شما مبارک با آواز ایرج طهماسب، حمید جبلی و. (تیتراژ کلاه قرمزی نوروز)
مدرسه موشها
آهنگسازی سریال مدرسه موشها و سینمایی شهر موشهای اولی و مشهور (با کارگردانی خانم مرضیه برومند) با جناب علیقلی است و شهر موشهای دو که در سالهای اخیر ساخته شده با بهرام دهقانیار.
5. ک مثل کپل (تیتراژ مدرسه موشها)
گل پامچال
سالها پیش از ساخت موسیقی سریالهایی مثل شوق پرواز» و گذر از رنجها» علیقلی با آهنگسازی سریال گل پامچال (ساختۀ محمدعلی طالبی) در ذهن دوستداران موسیقی خاطرهانگیز شده بود
6. موسیقی تیتراژ سریال گل پامچال
افق
افق شاید مهمترین فیلم زندهیاد رسول ملاقلیپور و از بهترینهای سینمای جنگ است. در میانۀ فیلم نماهنگی با موضوع شهادت وجود دارد که جزو زیباترین سماعهای سینمای ایران است. علیقلی برای این آهنگ از شعر مولوی و آواز مسعود کرامتی استفاده کرده است. قبلا فیلمش را اینجا منتشر کردهام.
7. بمیرید بمیرید / آواز مسعود کرامتی / شعر مولوی (موسیقی متن فیلم افق)
روزهای هفته
گمانم در اوائل دهه هشتاد بود که هفت نماهنگ با موسیقی علیقلی، کارگردانی سیدرضا میرکریمی و شعر شکوه قاسمنیا در صداوسیما پخش میشد. وقتی به یک آهنگساز بگویی برای چنین پروژهای موسیقی میخواهیم واقعا چه تصوری در ذهنش میآید؟ در ذهن خود شما چه تصوری میآید؟ یک موسیقی معمولی که بشود طی یک ماه نهایتا جمع شود و هنگام پخش نماهنگ، مخل تصاویر نباشد. همین. اما علیقلی آهنگ عظیمی برای این پروژۀ ساده ساخت که احدی از موزیسینهای ایرانی توانش را ندارند بسازند. شاید بگویید مقایسۀ عجیبی است، ولی من با موسیقی هفت روز علیقلی، فقط یاد چهار فصل ویوالدی» افتادم. انتخاب از بینشان واقعا دشوار است:
8. آهنگ روز یکشنبه (یکشنبه مثل ماهیه. )
9. آهنگ روز دوشنبه (دوشنبه داد بیداد. )
9 قطعهای که تا الآن گوش کردیم در هیچ آلبومی منتشر نشدهاند اما در اینترنت هستند. به همین خاطر عموما کیفیت بالایی ندارند. آرزومندم روزی انتشار درست و به قاعده این قطعات و قطعات همراهشان را ببینم. اما در ادامه از آلبومهای منتشرشده قطعاتی برگزیدم که امیدوارم باعث شوند شما دوستداشتههایتان را بخرید و باقی آلبوم را هم گوش کنید. (فقط از آلبوم جزیره قشم چیزی نگذاشتم، چون فقط یک قطعه است!)
سیمرغ
سریال سیمرغ (ساختۀ حسین قاسمی جامی) از محبوبترین سریالهای جنگی دهه هفتاد بود که به زندگی دو خلبان قهرمان ایرانی، یعنی شهیدان احمد کشوری و علیاکبر شیرودی میپرداخت. موسیقی این سریال از برترین اتفاقات موسیقی جنگی و شاهکاری است که همواره برای این سرزمین ماندگار خواهد بود. گاهی که به این آلبوم گوش میدادم دلم میخواست علیقلی با النی کارایندرو» مقایسه کنم؛ ولی بعد دیدم باز هم ظلم است به علیقلی، چه اینکه کارایندرو هرگز اینمقدار تنوع محتوایی را در موسیقی فیلمهایش ندارد.
انتخاب از این آلبوم بسیار دشوار بود برایم. به قول صائب: هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا / چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد». اما طبیعتا آن قطعۀ اول معروف را انتخاب نکردم
10. قطعۀ سیزدهم موسیقی سریال سیمرغ
11. قطعۀ چهاردهم موسیقی سریال سیمرغ
ماه کولی
این قطعه شاید زیباترین و مشهورترین قطعۀ آلبوم ماه کولی باشد. قطعهای که زخمیِ پخشهای مکرر تلویزیونی و استفادههای بیش از حد در مستندها و تیزرهاست. شاهکاربودنش را وقتی متوجه میشویم که بتوانیم بی این حجابها گوش را به تماشایش ببریم
12. دانلود قطعه دوم از آلبوم ماه کولی
آوای زمین
این دو قطعه را باید با هم گوش داد. چه اینکه قطعه یازدهم مقدمه قطعه دوازدهم است. در حقیقت این آلبوم یک کل به همپیوسته است و شخصیت و انسجام بسیاری دارد. و البته که قطعۀ دوازدهم یک شاهکار است. در بخشی از توضیح این آلبوم نوشته شده: آوای زمین داستان سفر پرندهای نمادین بر فراز کشور ایران است. او با فرود در هر منطقه، برداشتهایی از موسیقی آیینی و بومی آنجا به شنونده میدهد و سپس به نقطهای دیگر پر میکشد.»
13. قطعۀ یازدهم آوای زمین
14. قطعۀ دوازدهم آوای زمین (با آوای استاد رحیم موذنزادۀ اردبیلی)
خیلی دور خیلی نزدیک
این آلبوم هم از آثار درخشان علیقلی و نشان دهندۀ دست برتر او در فضاسازی موسیقی فیلم است. به سختی از موسیقی اینجا چراغی روشن است» میگذرم و فقط از دو فیلم دیگر آهنگ برمیگزینم. بهویژه قطعۀ زیر نور ماه هم به نظرم از آثار برتر موسیقی فیلم ایران است
15. قطعۀ آغاز سفر از موسیقی فیلم خیلی دور خیلی نزدیک
16. موسیقی فیلم زیر نور ماه
خاک سرخ
خاک سرخ سریال خاص ابراهیم حاتمیکیاست که حتی اگر تصاویرش از ذهن بینندگانش برود، موسیقی خاصش از گوش شنوندگانش نخواهد رفت
17. دانلود قطعه دوازدهم موسیقی سریال خاک سرخ
پرنده خیال
جدا از خانم معتمدآریا که گفتیم هنرمند دوم این آلبوم است و دکلمهاش با بسیاری از آهنگها همراه است، جمعی از خوانندگان مثل مرحوم محمود علیقلی، نسرین اخوان، سودابه شمس، مهدی نیکنام و امید عسگرنیا هم در آن همکاری داشتهاند. چگونگی انتشار این آلبوم حکایت غمانگیزی دارد که از نوشتنش درمیگذرم.
18. دانلود آهنگ تنگ بلور آسمان
19. دانلود آهنگ سفر (با دکلمه فاطمه معتمد آریا)
با نوای کاروان
ابراهیم حاتمیکیا در پشت کاور این آلبوم نوشته است: آقای علیقلی آشناترین و محرمترین موزیسین فیلمهای جنگی این کشور است». یک قطعۀ آلبوم ممد نبودی با صدای مسعود کرامتی است با موسیقی و تنظیم استاد علیقلی. چند قطعه بازسازی و توسعه نغمات نوحههای قدیمی دفاع مقدس است و یک قطعه هم سبکبالان» با تنظیمی تازه و گستردهتر با صدای علی تفرشی» است. این سبکبالان کار عجیبی است. نسخۀ قدیمی و قبلیاش یکی از مهمترین گمشدههای من در موسیقی بود. آن نسخه با صدای بیژن کامکار» و با تنظیمی جمعوجورتر و بهنظرم قدرتمندتر را سالها پیش وقتی نوجوان بودم در تیتراژ نمیدانم کدام سریال تلویزیونی گوش کرده بودم و دیوانهاش شده بودم. سریال برایم ارزش خاصی نداشت، آخرهایش که میشد میدویدم پای تلویزیون تا به موسیقی پایانی گوش بدهم. قسمتهای آخر سریال که پخش میشد ناگهان متوجه شدم نمیتوانم بدون این آهنگ زندگی کنم. چند قسمت آخر را هربار ضبط صوت سونیِ بزرگ پدرم را با یک کاست خالی میآوردم که تا سریال تمام شد بچسبانمش به تلویزیون و بتوانم آهنگ را ضبط کنم؛ هربار هم مشکلی پیش میآمد. مثلا اولش به موقع دکمه رکورد را نمیزدم. یا اینکه مثلا هنوز تیتراژ تمام نشده صداوسیما برنامه بعدی را شروع میکرد. بالاخره هنگام پخش آخرین قسمت موفق شدم. یادم هست در آن قسمت علی دهکردی هنگام رانندگی در یک شورلت، از رادیو خبر اعلام قطعنامه جنگ را شنید و آنقدر ناراحت شد که زد کنار، یا شاید هم تصادف کرد. شاید هم خبر درگذشت امام خمینی. از قضا در تیتراژ آن قسمت نمیدانم چرا صوت وصیتنامهخوانی آیتالله ای برای امام خمینی هم قرارداده شد. لذا کاست من این موسیقی را همراه آن صوت داشت. آن نوار را تا مدتها داشتم و به عنوان کاست محبوبم همهجا همراهم بود و گوشش میکردم تا گمش کردم یا یکجا جا گذاشتم. دیگر گم شد. بزرگتر که شدم هرچه از دیگران سراغ چنین آهنگی را گرفتم یادشان نیامد. بعضی فکرمیکردند منظورم همان شعرخوانی آهنگران است. در اینترنت هم نیافتمش. گاهی در تشییع شهدا زمزمهاش میکردم . حالا باقی این قصه بماند برای بعد.
یکی از قطعات بیکلام و بازآفرینی این آلبوم:
20. قطعۀ ای لشگر حسینی آلبوم با نوای کاروان
پیادهروی با»، حرفزدن از» و گوشکردن به» بهترین آهنگهای محمدرضا علیقلی
بعضی هنرمندان بزرگ در زمان حیاتشان حقشان ادا میشود و بعضی نه. این بستگی به روحیۀ خودشان و همچنین فهم و شعور و درک و دانش منتقدان و رسانههای جامعه دارد. هنرمندی که اهل سروصدا و جاروجنجال است چه بزرگ باشد چه کوچک، خود را میشناساند، ارزش کار خود را تبیین میکند و حقش ادا میشود و هنرمندی که اهل حیا و خلوتنشینی است اگر آنچنان برجسته نباشد که حتما دیده نمیشود و اگر بزرگ و ارزشمند باشد شاید تنها پس از مرگش حقش ادا شود.
استاد محمدرضا علیقلی» یکی از بزرگترین موسیقیدانان و آهنگسازان ایران امروز است که روحیۀ عجیب خلوتگزیدگی و هیاهوگریزیاش باعث شده یکهزارم شنیدهشدن نغماتش، دیده نشود. من از نوجوانی همواره تشنۀ این بودم که بتوانم مصاحبهای، گفتگویی چیزی از این مرد بزرگ موسیقی ایران پیدا کنم و دریغا که دریغ! بسیاری از مردم عاشق آهنگهای او هستند ولی حتی اسمش را هم نشنیدهاند. این وضعیت باعث میشود در نظر من که حوزه اصلیام شعر است علیقلی با سهراب سپهری قابل مقایسه باشد، البته سهراب سپهری پیش از درگذشت.
محمدرضا علیقلی در موسیقی فیلم بهنظرم بینظیر است و اگر نظر اهل فن با سلایق متفاوت را بپرسید هم دستکم میگویند جزو ده چهره درجه یک این حوزه است (در کنار احمد پژمان، فرهاد فخرالدینی، مجید انتظامی، ناصر چشمآذر، فریدون شهبازیان، بابک بیات، کامبیز روشنروان، حسین علیزاده و.)
جناب علیقلی با ساخت بیش از 200 موسیقی فیلم (که 90% آنها موسیقی سینمایی بودند) از پرکارترین سازندگان موسیقی فیلم در جهان است. او با 16بار نامزدی سیمرغ بلورین موسیقی در جشنواره فیلم فجر و 5بار برگزیدهشدن آثارش در این جشنواره، رکورددار هردو بخش است. (انتظامی و علیزاده با چهار سیمرغ مشترکا در رتبۀ دوم قرار دارند).
نکتۀ دیگر این است که استادی مثل علیقلی محدود به یک فضای محتوایی نیست و این امتیاز او نسبت به سپهری شاعر است. علیقلی همانقدر در موسیقی فیلم کودک و نوجوان درخشان است که در موسیقی فیلمهای عرفانی. همانقدر در موسیقی فیلمهای اجتماعی قدرتمند است که در موسیقی فیلمهای ژانر جنگ و دفاع مقدس. از موسیقی کلاهقرمزی»ها یا مدرسه موشها» که شاهکارهای موسیقی کودک و نوجواناند تا موسیقی افق»، پناهنده»، روبان قرمز»، سیمرغ»، خاک سرخ» که بهترینهای موسیقی جنگ هستند تا اینجا چراغی روشن است»، زیر نور ماه»، قدمگاه» و خیلی دور خیلی نزدیک» که از آثار درخشان موسیقی اجتماعی و عرفانی مدرن امروزند. از من غریب خلوت تنهاییام» تا تولد عید شما مبارک». و البته جدا از موسیقی فیلم، در موسیقیهای مستقل یا نماهنگها، ما چقدر نماهنگهای آموزشی و نوجوانانه عالی از او در خاطراتمان داریم، از کاری مثل نسخۀ موزیکال شعر روباه و کلاغ کتاب درسی تا آن مجموعه فوقالعادۀ روزهای هفته».
موسیقی علیقلی جایی ایستاده که به نظرم پیوند تمام شادیها، غربتها، عشقها و زیباییهای زمینی و آسمانی و این جهانی و آن جهانی است. موسیقی او هم نغمۀ سکر است و هم نفحۀ صحو. با موسیقی او هم میتوانی فکر کنی، هم میتوانی به خلسه خیال بروی، هم میتوانی عاشق شوی، هم میتوانی کودک شوی، هم میتوانی مسافر ابدیت باشی، هم میتوانی خوب بخندی، هم میتوانی سیر گریه کنی، هم میتوانی مستانه برقصی، هم میتوانی مردانه بجنگی. و شگفتانگیز اینکه موسیقی او علیرغم سنتینبودن و چندصداییبودن، کاملا، کاملا، کاملا و کاملا ایرانی است. اینجا همان جایی است که زیباییشناسی حافظ، عرفان مولوی، لطافت سعدی، خیال نظامی و حماسه فردوسی در کنار هم تبدیل به نغمه شدهاند. آنهم کاملا امروزی و اینجایی.
بهعنوان یک فعال حوزۀ رسانه و آشنای فرهنگ و هنر به نظرم مهمترین نقطه ضعف استاد علیقلی همین عدم اعتنا به رسانه، نداشتن حتی یک سایت درستدرمان و نیز عدم اهتمام به انتشار آثار است (از نظر رسانهای فقط اخیرا یک صفحه اینستاگرام توسط دوستداران ایشان راهاندازی شده در اینجا). اینکه طی اینهمه سال کار و از آنهمه آثار فقط چهار پنج آلبوم منتشر شده، یعنی هیچی منتشر نشده! سالهای سال کارم شده بود گوش دادن به آوای زمین»، ماه کولی»، سیمرغ»، خیلی دور خیلی نزدیک» و خاک سرخ» و انتظارکشیدن برای آلبومی جدید. دردا که دو آلبوم پرنده خیال» (موسیقی کودک و نوجوان) و با نوای کاروان» (موسیقی دفاع مقدس) هم آنقدر بیسروصدا منتشر شدند که مخاطبانی مثل من هم از آنها بیخبر بودند. و البته اندوه اصلی انبوه آلبومهای منتشرنشده است. جدا از سمفونیها و تکآهنگهای فراوانی که فقط خبرشان را شنیدهایم، موسیقی فیلمهای بسیار خاطرهانگیز و حتی بیشتر موسیقی فیلمهای سیمرغ گرفته (مثل نرگس، قدمگاه، دختر و امکان مینا) هم تا جایی که میدانم منتشر نشدهاند
دوستانی که یادداشتهای اینچنینیام را خواندهاند میدانند در هر یادداشت یک آرزو میکارم. آرزویم برای این یادداشت هم انتشار آبرومندانه، بههنگام و پرسروصدای گنجینۀ موسیقایی برادران علیقلی است.
آلبومشناسی محمدرضا علیقلی
آثاری که به طور رسمی منتشر شدند: 1. آلبوم سیمرغ»: موسیقی سریال سیمرغ. ناشر: سروش + 2. آلبوم آوای زمین». ناشر: هرمس. 3. آلبوم ماه کولی»: ناشر: هرمس: این آلبوم هم ظاهرا مثل آوای زمین آلبومی مستقل است اما چندقطعهاش را در فیلم روبان قرمز شنیدهایم. 4.آلبوم خاک سرخ»: موسیقی سریال خاک سرخ. ناشر: سروش 5. آلبوم خیلی دور خیلی نزدیک» (موسیقی فیلمهای خیلی دور خیلی نزدیک، زیر نور ماه و اینجا چراغی روشن است) ناشر: هرمس. 6.پرنده خیال»: ترانههای کودکانه. ناشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. این آلبوم با دکلمه خانم فاطمه معتمدآریا همراه است 7.آلبوم نوای کاروان»: موسیقی دفاع مقدس. ناشر: بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس. 8. آهنگ زار» در آلبوم گروهی جزیره قشم» منتشرشده توسط نشر هرمس. این آلبوم هشت قطعه از هشت آهنگساز است. یکی از خیلی خوبهایش آهنگ خورشید علی بوستان است اما بهترینش همین آهنگ زار استاد علیقلی است.
از بهترینهای محمدرضا علیقلی
و اما گزیدهای با 20آهنگ از بهترین آهنگهای منتشرشده محمدرضا علیقلی به انتخاب بنده. اول از اینترنتیافتهها و منتشرنشدهها میگذارم بعد از آلبومهای رسمی
پناهنده
فیلم پناهنده از ساختههای زندهیاد رسول ملاقلیپور است. دو قطعۀ بسیار زیبا دارد به آهنگسازی محمدرضا علیقلی و با آواز محمود علیقلی. دومی که با شعر مولوی است معروفتر است اما به نظرم اولی که با شعر حافظ است شاهکارتر است، از آنهاست که باید با صدای بلند و در تنهایی گوش کرد.
1. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر حافظ (فاش میگویم و از گفته خود دلشادم)
2. پناهنده / با آواز محمود علیقلی / شعر مولوی (عشق است به آسمان پریدن)
کلاهقرمزیها
آهنگسازی تمام کلاهقرمزیها (با کارگردانی جناب ایرج طهماسب) با استاد علیقلی بود. کلاه قرمزی و پسرخاله، کلاه قرمزی و سروناز، کلاه قرمزی و بچه ننه و کلاه قرمزی نوروز. ترانههای خوب در این مجموعهها کم نیستند و امیدوارم به زودی آلبوم همهشان منتشر شوند. این دوتا بهنظرم از ماندگارترینهایشان هستند:
3. آقای راننده _ با آواز حمید جبلی (از کلاه قرمزی و پسرخاله)
4. تولد عید شما مبارک با آواز ایرج طهماسب، حمید جبلی و. (تیتراژ کلاه قرمزی نوروز)
مدرسه موشها
آهنگسازی سریال مدرسه موشها و سینمایی شهر موشهای اولی و مشهور (با کارگردانی خانم مرضیه برومند) با جناب علیقلی است و شهر موشهای دو که در سالهای اخیر ساخته شده با بهرام دهقانیار.
5. ک مثل کپل (تیتراژ مدرسه موشها)
گل پامچال
سالها پیش از ساخت موسیقی سریالهایی مثل شوق پرواز» و گذر از رنجها» علیقلی با آهنگسازی سریال گل پامچال (ساختۀ محمدعلی طالبی) در ذهن دوستداران موسیقی خاطرهانگیز شده بود
6. موسیقی تیتراژ سریال گل پامچال
افق
افق شاید مهمترین فیلم زندهیاد رسول ملاقلیپور و از بهترینهای سینمای جنگ است. در میانۀ فیلم نماهنگی با موضوع شهادت وجود دارد که جزو زیباترین سماعهای سینمای ایران است. علیقلی برای این آهنگ از شعر مولوی و آواز مسعود کرامتی استفاده کرده است. قبلا فیلمش را اینجا منتشر کردهام.
7. بمیرید بمیرید / آواز مسعود کرامتی / شعر مولوی (موسیقی متن فیلم افق)
روزهای هفته
گمانم در اوائل دهه هشتاد بود که هفت نماهنگ با موسیقی علیقلی، کارگردانی سیدرضا میرکریمی و شعر شکوه قاسمنیا در صداوسیما پخش میشد. وقتی به یک آهنگساز بگویی برای چنین پروژهای موسیقی میخواهیم واقعا چه تصوری در ذهنش میآید؟ در ذهن خود شما چه تصوری میآید؟ یک موسیقی معمولی که بشود طی یک ماه نهایتا جمع شود و هنگام پخش نماهنگ، مخل تصاویر نباشد. همین. اما علیقلی آهنگ عظیمی برای این پروژۀ ساده ساخت که احدی از موزیسینهای ایرانی توانش را ندارند بسازند. شاید بگویید مقایسۀ عجیبی است، ولی من با موسیقی هفت روز علیقلی، فقط یاد چهار فصل ویوالدی» افتادم. انتخاب از بینشان واقعا دشوار است:
8. آهنگ روز یکشنبه (یکشنبه مثل ماهیه. )
9. آهنگ روز دوشنبه (دوشنبه داد بیداد. )
9 قطعهای که تا الآن گوش کردیم در هیچ آلبومی منتشر نشدهاند اما در اینترنت هستند. به همین خاطر عموما کیفیت بالایی ندارند. آرزومندم روزی انتشار درست و به قاعده این قطعات و قطعات همراهشان را ببینم. اما در ادامه از آلبومهای منتشرشده قطعاتی برگزیدم که امیدوارم باعث شوند شما دوستداشتههایتان را بخرید و باقی آلبوم را هم گوش کنید. (فقط از آلبوم جزیره قشم چیزی نگذاشتم، چون فقط یک قطعه است!)
سیمرغ
سریال سیمرغ (ساختۀ حسین قاسمی جامی) از محبوبترین سریالهای جنگی دهه هفتاد بود که به زندگی دو خلبان قهرمان ایرانی، یعنی شهیدان احمد کشوری و علیاکبر شیرودی میپرداخت. موسیقی این سریال از برترین اتفاقات موسیقی جنگی و شاهکاری است که همواره برای این سرزمین ماندگار خواهد بود. گاهی که به این آلبوم گوش میدادم دلم میخواست علیقلی با النی کارایندرو» مقایسه کنم؛ ولی بعد دیدم باز هم ظلم است به علیقلی، چه اینکه کارایندرو هرگز اینمقدار تنوع محتوایی را در موسیقی فیلمهایش ندارد.
انتخاب از این آلبوم بسیار دشوار بود برایم. به قول صائب: هلاک حسن خداداد او شوم که سراپا / چو شعر حافظ شیراز انتخاب ندارد». اما طبیعتا آن قطعۀ اول معروف را انتخاب نکردم
10. قطعۀ سیزدهم موسیقی سریال سیمرغ
11. قطعۀ چهاردهم موسیقی سریال سیمرغ
ماه کولی
این قطعه شاید زیباترین و مشهورترین قطعۀ آلبوم ماه کولی باشد. قطعهای که زخمیِ پخشهای مکرر تلویزیونی و استفادههای بیش از حد در مستندها و تیزرهاست. شاهکاربودنش را وقتی متوجه میشویم که بتوانیم بی این حجابها گوش را به تماشایش ببریم
12. دانلود قطعه دوم از آلبوم ماه کولی
آوای زمین
این دو قطعه را باید با هم گوش داد. چه اینکه قطعه یازدهم مقدمه قطعه دوازدهم است. در حقیقت این آلبوم یک کل به همپیوسته است و شخصیت و انسجام بسیاری دارد. و البته که قطعۀ دوازدهم یک شاهکار است. در بخشی از توضیح این آلبوم نوشته شده: آوای زمین داستان سفر پرندهای نمادین بر فراز کشور ایران است. او با فرود در هر منطقه، برداشتهایی از موسیقی آیینی و بومی آنجا به شنونده میدهد و سپس به نقطهای دیگر پر میکشد.»
13. قطعۀ یازدهم آوای زمین
14. قطعۀ دوازدهم آوای زمین (با آوای استاد رحیم موذنزادۀ اردبیلی)
خیلی دور خیلی نزدیک
این آلبوم هم از آثار درخشان علیقلی و نشان دهندۀ دست برتر او در فضاسازی موسیقی فیلم است. به سختی از موسیقی اینجا چراغی روشن است» میگذرم و فقط از دو فیلم دیگر آهنگ برمیگزینم. بهویژه قطعۀ زیر نور ماه هم به نظرم از آثار برتر موسیقی فیلم ایران است
15. قطعۀ آغاز سفر از موسیقی فیلم خیلی دور خیلی نزدیک
16. موسیقی فیلم زیر نور ماه
خاک سرخ
خاک سرخ سریال خاص ابراهیم حاتمیکیاست که حتی اگر تصاویرش از ذهن بینندگانش برود، موسیقی خاصش از گوش شنوندگانش نخواهد رفت
17. دانلود قطعه دوازدهم موسیقی سریال خاک سرخ
پرنده خیال
جدا از خانم معتمدآریا که گفتیم هنرمند دوم این آلبوم است و دکلمهاش با بسیاری از آهنگها همراه است، جمعی از خوانندگان مثل مرحوم محمود علیقلی، نسرین اخوان، سودابه شمس، مهدی نیکنام و امید عسگرنیا هم در آن همکاری داشتهاند. چگونگی انتشار این آلبوم حکایت غمانگیزی دارد که از نوشتنش درمیگذرم.
18. دانلود آهنگ تنگ بلور آسمان
19. دانلود آهنگ سفر (با دکلمه فاطمه معتمد آریا)
با نوای کاروان
ابراهیم حاتمیکیا در پشت کاور این آلبوم نوشته است: آقای علیقلی آشناترین و محرمترین موزیسین فیلمهای جنگی این کشور است». یک قطعۀ آلبوم ممد نبودی با صدای مسعود کرامتی است با موسیقی و تنظیم استاد علیقلی. چند قطعه بازسازی و توسعه نغمات نوحههای قدیمی دفاع مقدس است و یک قطعه هم سبکبالان» با تنظیمی تازه و گستردهتر با صدای علی تفرشی» است. این سبکبالان کار عجیبی است. نسخۀ قدیمی و قبلیاش یکی از مهمترین گمشدههای من در موسیقی بود. آن نسخه با صدای بیژن کامکار» و با تنظیمی جمعوجورتر و بهنظرم قدرتمندتر را سالها پیش وقتی نوجوان بودم در تیتراژ نمیدانم کدام سریال تلویزیونی گوش کرده بودم و دیوانهاش شده بودم. سریال برایم ارزش خاصی نداشت، آخرهایش که میشد میدویدم پای تلویزیون تا به موسیقی پایانی گوش بدهم. قسمتهای آخر سریال که پخش میشد ناگهان متوجه شدم نمیتوانم بدون این آهنگ زندگی کنم. چند قسمت آخر را هربار ضبط صوت سونیِ بزرگ پدرم را با یک کاست خالی میآوردم که تا سریال تمام شد بچسبانمش به تلویزیون و بتوانم آهنگ را ضبط کنم؛ هربار هم مشکلی پیش میآمد. مثلا اولش به موقع دکمه رکورد را نمیزدم. یا اینکه مثلا هنوز تیتراژ تمام نشده صداوسیما برنامه بعدی را شروع میکرد. بالاخره هنگام پخش آخرین قسمت موفق شدم. یادم هست در آن قسمت علی دهکردی هنگام رانندگی در یک شورلت، از رادیو خبر اعلام قطعنامه جنگ را شنید و آنقدر ناراحت شد که زد کنار، یا شاید هم تصادف کرد. شاید هم خبر درگذشت امام خمینی. از قضا در تیتراژ آن قسمت نمیدانم چرا صوت وصیتنامهخوانی آیتالله ای برای امام خمینی هم قرارداده شد. لذا کاست من این موسیقی را همراه آن صوت داشت. آن نوار را تا مدتها داشتم و به عنوان کاست محبوبم همهجا همراهم بود و گوشش میکردم تا گمش کردم یا یکجا جا گذاشتم. دیگر گم شد. بزرگتر که شدم هرچه از دیگران سراغ چنین آهنگی را گرفتم یادشان نیامد. بعضی فکرمیکردند منظورم همان شعرخوانی آهنگران است. در اینترنت هم نیافتمش. گاهی در تشییع شهدا زمزمهاش میکردم . حالا باقی این قصه بماند برای بعد.
یکی از قطعات بیکلام و بازآفرینی این آلبوم:
20. قطعۀ ای لشگر حسینی آلبوم با نوای کاروان
بعضی که از خانه میزنند بیرون، هیچ. بعضی که از کتاب خستهنشدهاند، آنها هم هیچ؛ میماند آنها که در خانهاند و کتابها را خستهکردهاند. اگر از وظیفهٔ مهم خواندن دائمی اخبار ناگوار هم خسته شدیم بهنظرم الآن بهترین وقت برای فیلم خوب دیدن است. پیشنهاد اولم، یک فهرست دهتایی عاشقانه است. البته من فقط نهتایش را انتخاب کردم. شما هم یک فیلم بگویید. با این شرایط: یک: از 1990 به این طرف باشد. دو: فقط از سینمای جهان. سه: حتی الامکان با کمترین رنج و انرژی منفی (مثلا من چندتا عاشقانۀ بیماریدار یا ترسناک را از فهرست حذف کردم) چهارم: فیلم قابل دیدن برای اکثر روحیهها باشد (خیلی فلسفی و هنری و خاص و فلان و بیسار نباشد. من هم این موارد را حذف کردم). همینجا کامنت بگذارید گمانم به یک فهرست خوب برسیم. اگر در صفحهتان هم بنویسید طبیعتا حرص مارک دوبوویتز» و لوی ابکاسیس» هم بیشتر در میآید .
طی این سی سال فیلمهای عاشقانهای که به شهرت و محبوبیت رسیده باشند خیلی زیادند، خیلیهاشن از اسمشان هم پیداست مثل In the Mood for Love (2000) آقای وونگ کاروای، کارگردان چینی که تدوین، موسیقی و رنگ و لعابش خیلی در یاد میماند یا فیلم Amour (2012) استاد هانکه کارگردان اتریشی. اما خب جدا از همه افتخارات و جوایز این فیلمها به نظرم خودم در عاشقانهبودنشان خیلی خوب نیستند.
1. باغبان وفادار The Constant Gardener (2005)
این یک عاشقانه ی اجتماعی فوقالعاده است که قبلا هم دربارهاش نوشتهام. ساختۀ جناب فرناندو میرلس (کارگردان شهر خدا). اسکار هم برده. البته بیرنج نیست. | ملیت کارگردان: برزیل | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.4 (با 128هزاررای)
2. امیلی Amélie (2001)
این یک عاشقانه فانتزی و جزو مشهورترین فیلمهای این بیست سال است. از کارگردان مشهور استاد ژان پیر ژونه. مهمترین اثرش و 160مین فیلم محبوب جهان طبق نظرسنجی آیامدیبی. البته بعد فانتزیش بر عشقش غلبه دارد | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 8.3 (673هزاررای)
3. یک نامزدی طولانی مدت A Very Long Engagement (2004)
این فیلم هم از همان کارگردان قبلی است. طبیعتا اول باید قبلی را ببینید. عاشقانهتر و خاصتر است. البته محبوبیت و روانی قبلی را ندارد. این هم بیرنج نیست. | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.6 (69هزاررای)
4. فرشته آ Angel-A (2005)
فیلمی از جناب لوک بسون (کارگردان لئون حرفهای) است. به نظر من عاشقانه فانتزی عرفانی است! به قدرت قبلیها شاید نباشد ولی روان و دوستداشتنیست. | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 7.1 (31هزاررای)
5. گرین کارت Green Card (1990)
به نظرم عاشقانه کمدی موفقی ست. از آقای پیتر ویر. خیلی دوستش دارم. بازیگر نقش اولش هم از معدود بازیگران محبوبم است. | استرالیا | من: 9 | آیامدیبی: 6.2 (با 21هزاررای)
6. خانه احمق ها House of Fools (2002)
این فیلم تاحدی هنری و خاص و البته کار باصفایی است از آقای چالوفسکی. | روسیه | من: 9 | آیامدیبی: 7.1 (2هزاررای)
7. گربه سیاه گربه سفید Black Cat, White Cat (1998)
این هم فیلم خیلی خاص و دلنشینی از کارگردان نابغه آقای امیر توریتسا (کارگردان زیرزمین) است. شاید بیرنجترین فیلمش باشد. | صربستان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (48هزاررای)
8. درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)
یک عاشقانه فانتزی و علمی تخیلی موفق و البته خاص از آقای میشل گوندری. اسکار هم برده. در آیامدیبی 94مین فیلم محبوب جهان است. | فرانسه | من: 8 | آیامدیبی: 8.3 (858هزاررای)
9. بهتر از این نمیشه As Good as It Gets (1997)
این هم مثل گرین کارد یک عاشقانه کمدی باصفاست. البته بنا به ملیتش است دوتا اسکار برده! تنها فیلم موفق کارگردان است. | آمریکا | من: 8 | آیامدیبی: 7.7 (262هزاررای)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
بعضی که از خانه میزنند بیرون، هیچ. بعضی که از کتاب خستهنشدهاند، آنها هم هیچ؛ میماند آنها که در خانهاند و کتابها را خستهکردهاند. اگر از وظیفهٔ مهم خواندن دائمی اخبار ناگوار هم خسته شدیم بهنظرم الآن بهترین وقت برای فیلم خوب دیدن است. پیشنهاد اولم، یک فهرست دهتایی عاشقانه است. البته من فقط نهتایش را انتخاب کردم. شما هم یک فیلم بگویید. با این شرایط: یک: از 1990 به این طرف باشد. دو: فقط از سینمای جهان. سه: حتی الامکان با کمترین رنج و انرژی منفی (مثلا من چندتا عاشقانۀ بیماریدار یا ترسناک را از فهرست حذف کردم) چهارم: فیلم قابل دیدن برای اکثر روحیهها باشد (خیلی فلسفی و هنری و خاص و فلان و بیسار نباشد. من هم این موارد را حذف کردم). همینجا کامنت بگذارید گمانم به یک فهرست خوب برسیم. اگر در صفحهتان هم بنویسید طبیعتا حرص مارک دوبوویتز» و لوی ابکاسیس» هم بیشتر در میآید .
طی این سی سال فیلمهای عاشقانهای که به شهرت و محبوبیت رسیده باشند خیلی زیادند، خیلیهاشن از اسمشان هم پیداست مثل In the Mood for Love (2000) آقای وونگ کاروای، کارگردان چینی که تدوین، موسیقی و رنگ و لعابش خیلی در یاد میماند یا فیلم Amour (2012) استاد هانکه کارگردان اتریشی. اما خب جدا از همه افتخارات و جوایز این فیلمها به نظرم خودم در عاشقانهبودنشان خیلی خوب نیستند.
1. باغبان وفادار The Constant Gardener (2005)
این یک عاشقانه ی اجتماعی فوقالعاده است که قبلا هم دربارهاش نوشتهام. ساختۀ جناب فرناندو میرلس (کارگردان شهر خدا). اسکار هم برده. البته بیرنج نیست. | ملیت کارگردان: برزیل | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.4 (با 128هزاررای)
2. امیلی Amélie (2001)
این یک عاشقانه فانتزی و جزو مشهورترین فیلمهای این بیست سال است. از کارگردان مشهور استاد ژان پیر ژونه. مهمترین اثرش و 160مین فیلم محبوب جهان طبق نظرسنجی آیامدیبی. البته بعد فانتزیش بر عشقش غلبه دارد | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 8.3 (673هزاررای)
3. یک نامزدی طولانی مدت A Very Long Engagement (2004)
این فیلم هم از همان کارگردان قبلی است. طبیعتا اول باید قبلی را ببینید. عاشقانهتر و خاصتر است. البته محبوبیت و روانی قبلی را ندارد. این هم بیرنج نیست. | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.6 (69هزاررای)
4. فرشته آ Angel-A (2005)
فیلمی از جناب لوک بسون (کارگردان لئون حرفهای) است. به نظر من عاشقانه فانتزی عرفانی است! به قدرت قبلیها شاید نباشد ولی روان و دوستداشتنیست. | فرانسه | من: 10 | آیامدیبی: 7.1 (31هزاررای)
5. گرین کارت Green Card (1990)
به نظرم عاشقانه کمدی موفقی ست. از آقای پیتر ویر. خیلی دوستش دارم. بازیگر نقش اولش هم از معدود بازیگران محبوبم است. | استرالیا | من: 9 | آیامدیبی: 6.2 (با 21هزاررای)
6. خانه احمق ها House of Fools (2002)
این فیلم تاحدی هنری و خاص و البته کار باصفایی است از آقای چالوفسکی. | روسیه | من: 9 | آیامدیبی: 7.1 (2هزاررای)
7. گربه سیاه گربه سفید Black Cat, White Cat (1998)
این هم فیلم خیلی خاص و دلنشینی از کارگردان نابغه آقای امیر توریتسا (کارگردان زیرزمین) است. شاید بیرنجترین فیلمش باشد. | صربستان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (48هزاررای)
8. درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)
یک عاشقانه فانتزی و علمی تخیلی موفق و البته خاص از آقای میشل گوندری. اسکار هم برده. در آیامدیبی 94مین فیلم محبوب جهان است. | فرانسه | من: 8 | آیامدیبی: 8.3 (858هزاررای)
9. بهتر از این نمیشه As Good as It Gets (1997)
این هم مثل گرین کارد یک عاشقانه کمدی باصفاست. البته بنا به ملیتش است دوتا اسکار برده! تنها فیلم موفق کارگردان است. | آمریکا | من: 8 | آیامدیبی: 7.7 (262هزاررای)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
تقدیم به صاحب امروز:
به مریم گفت: بیرون شو که مسجد نیست زایشگاه
ولی به فاطمه بنت اسد فرمود: بسم الله
خدا به فاطمه بنت اسد فرمود وارد شو
نه با منّت، نه با زحمت، که بیتشویش و بیاکراه
خداوندی که تنها اوست قاهر، در چنین امری
بهجز حیدر کسی در خانهٔ امنش ندارد راه
مسیحا جسمها را زنده میکرد و علی دلها
از این رو مرتضی آمد برون از بطن بیتالله
اگرچه خورد آدم، مرتضی لب دوخت بر گندم
اگر مأیوس شد یوسف، علی مأنوس شد با چاه
اگرچه نوح نفرین کرد، حیدر نان و خرما داد
اگر موسی برادر داشت، حیدر بود بی همراه
گر ابراهیم را دیدن به اطمینان رساند آخر
علی با لوکشف»گفتن، شد از نادیدنی آگاه
فضیلت داشت حیدر بر تمام انبیا آری
فضیلت داشت حیدر بر تمام خلق اما. آه:
قدم میزد شبانه، توشهدان عدل بر دوشش
و تنها بود و تنها بود و تنها. زیر نور ماه
شگفتا اینچنین فرمانروایی که به ملک خود
نه گنج خسروانی داشت نه دیهیم شاهنشاه
دمی همبازی طفلی یتیم _این کروفرش بین_
دمی همصحبت پیری فقیر _اینش شکوه و جاه_
***
مبارک باد میلادش به هر آیینهٔ بیتاب
مبارک باد بر هرجان و در هرجای و در هرگاه
پن: میدانیم که تنها کسی که در خانه خدا متولد شد امیرالمومنین است. اما در حقانیت این مذهب، و حتی این دین و حتی باور به وجود خدا همین بس که حاکمیت مکه بهجز چندسال حکومت پیامبر و خود امام، قبل و بعد از اسلام تاکنون همواره در دست دشمنان کینهتوز و منکران مکار حضرت علی بوده است. با این حال در طی این هزاروچهارصدسال علیرغم آنهمه تعمیر و ترمیم و فریب و نیرنگ، این دلیل آشکار حقانیت و فضیلت امیرمومنان، در مهمترین اجتماع مسلمانان جهان، همواره خودنمایی میکند
عید بر عاشقان مبارک باد!
عیدغدیری که گذشت این قصیده هم توفیق داشت در جوار خانه خدا و محل تولد امیرمومنان با تبرکجستن به نام مبارک علی» علیه السلام سروده و پس از آن از مکه عازم شهر قم شود تا در جشن حرم حضرت معصومه سلامالله علیها نیز خدمت کند. امید که بیادبی نباشد:
ذکر
چه بود ذکر عارفان؟ علی علی علی علی
چه بود روشنای جان؟ علی علی علی علی
که بود خالق جهان؟ خدا خدا خدا خدا
که داشت از خدا نشان؟ علی علی علی علی
گدای شاه کیست، هان؟ منم منم منم منم
مرا چه کس دهد امان؟ علی علی علی علی
هزار نغمه پیش از این، سرودهاند در زمین
ولی یکیست جاودان: علی علی علی علی
لوای فتحِ اوست: نور، بیان مدحِ اوست: نور
نگاه کن به کهکشان: علی علی علی علی
اگر خداخداکنی ، تمام شب دعا کنی
رسد ندا از آسمان: علی علی علی علی
از این زمین به آسمان، فقط یکیست نردبان
و پلههای نردبان: علی علی علی علی
که بوده کعبه مولدش؟ کنار حق تولدش؟
بهجز امیرمومنان؟ علی علی علی علی
به خوابگاه مصطفی که خفت وقت ابتلا
شب هجوم بیامان؟ علی علی علی علی
که روز کارزار خود، به برق ذوالفقار خود
بسوخت جان کافران؟ علی علی علی علی
به بدر و خندق و اُحد به خیبر و حنَین شد
چه کس هماره جانفشان؟ علی علی علی علی
که در رکوع، بیریا، زکات داده بر گدا
چنانکه کرده حق بیان؟ علی علی علی علی
بخوان بخوان غدیر شد، به مومنان امیر شد
دهلن و کفن: علی علی علی علی
مهی چنین مبارکت، الا زمین! مبارکت
بچرخ دور او بخوان: علی علی علی علی
خوشاند خوش، چو انسیان، بهزیر خاک جنیان
که شد امام انسوجان: علی علی علی علی
برای دین امیر بس، برای خلق: دادرس
برای شیعه، آرمان: علی علی علی علی
یتیم، خندهرو شده، فقیر، بذلهگو شده
بهاین امام مهربان: علی علی علی علی
علیست ذکر اولم، علیست ورد آخرم
و اسم حیّ لامکان: علی علی علی علی
امام اولین و هم امام چار و هشت و ده
بگویمت یکان یکان: علی علی علی علی
***
تو را که بینوا شدی، از این و آن جدا شدی
چه کس شود نگاهبان؟ علی علی علی علی
مرا که دل شکستهام، خمیر و خورد و خستهام
که ره دهد به آستان؟ علی علی علی علی
نگاه ما به سوی تو، به جستجوی روی تو
در این جهان و آن جهان: علی! علی! علی! علی!
چو دود، خاستم ز جا، که سوختی دل مرا
به کورههای امتحان، علی! علی! علی! علی!
ز هجر باغ روی تو، بسوخت دل بهبوی تو
قسیم دوزخ و جنان: علی! علی! علی! علی!
در آن زمان که هیچکس، نیایدش به لب نفس
بگیر دست ناتوان، علی! علی! علی! علی!
***
هرآن زمان که این زبان، هنوز هست در دهان
به ذکر توست همچنان: علی! علی! علی! علی!
+ خوانش این شعر توسط دکتر میثم مطیعی در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها به مناسبت عید غدیر (مرداد1398)
قبلا هم برایتان نوشته بودم که به نظرم وقتی بخواهیم با عینک هنر به سینما نگاه کنیم پیشروترین انیمیشنهای امروز متعلق به ژاپن است. ولو غرب در صنعت پیش باشد. از سینمای خود ژاپن هم بخواهیم حرف بزنیم، شاید در گذشته با چهرههایی مثل کوروساوا و میزوگوچی و اوزو این سینما اعتبار جهانی داشت، ولی امروز اعتبار هنریش را مرهون انیمیتورهای بزرگ خویش است و بیرون از انیمیشن، سینمایش قدرت سابق را ندارد. از همین رو فهرست چهارمم را اختصاص میدهم به 9انیمیشن سینمایی خوب ژاپنی. (البته یک مورد هم چینی است ولی در همان سنت ژاپنی). سعی کردم هم به بهترینبودن وفادار باشم هم به تنوع.
این فهرست 9تایی شامل ۶ کارگردان است. دو پیرمرد که قبلا ازشان نوشته بودم و ۴ جوان که اکنون مینویسم. برای خواندن دو فیلمی که قبلا برایشان نوشته بودم میتوانید به هشتگ بهترین انیمیشن های ژاپنی سری بزنید. آنجا یک شاهکار دیگر جناب تاکاهاتا هم هست که به خاطر اندوه بالایش در این فهرست نیاوردم. شما هم اگر با این عالم آشنایی دارید با یک گزینهٔ خوب فهرست مرا تکمیل کنید:
1. شهر اشباح 2001 Spirited Away
بهنظرم زیباترین، هنرمندانهترین و عمیقترین انیمیشن جهان است. آرزویم این است که ایران و دیگر تمدنهای بزرگ هم بتوانند به چنین زبانی برای گفتگوی بین رازها و میراثهای فرهنگی هنری عظیم خویش با مخاطب جهانی امروز برسند. 28مین فیلم محبوب جهان است طبق برآورد آیامدیبی. اسکار هم توفیق داشته به این فیلم برسد | کارگردان: هایائو میازاکی | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 8.6 (با 593هزاررای)
2. شاهزاده مونونوکه 1997 Princess Mononoke
قبلا دربارهاش نوشتهام. یادآور میشوم 67مین فیلم محبوب جهان است به روایت آیامدیبی | همان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (با 312هزار)
3. ناوسیکا از دره باد 1984 Nausicaä of the Valley of the Wind
از خاصترین و موفقترین آثار قدیمی میازاکی. حماسی و پسارستاخیزی. در این اثر هم مثل شاهزاده مونونوکه مسئله طبیعت و زیستجهان برای میازاکی پررنگ است. در بسیاری از فهرستها جزو برترینهای ژانر خودش معرفی شده. البته اگر از دیگر کارهای میازاکی خوشتان آمد ببینیدش | همان | من: 8 | آیامدیبی: 8.1 (135هزار)
4. افسانه شاهزاده خانم کاگویا 2013The Tale of The Princess Kaguya
قبلا دربارۀ این هم نوشتهام. فقط یادآور میشوم که حسرت میخورم که کاش ایران هم . | همان | من: 10 | آیامدیبی: 8 (32هزار)
5. پوم پوکو 1994 Pom Poko
عجیبترین و خاصترین و نمادینترین کار آقای تاکاهاتا. البته در این نمادپردازیها متاسفانه سراغ ظرائفی رفته که بیشتر به آقایان میتوانم توصیهاش کنم و به سنین کم که اصلا. ولی در مجموع علیرغم بعضی خلاقیتهای شگفتانگیز، به یکدستی کارهای دیگر کارگردان نیست و فرازوفرود زیاد دارد. کلا تاکاهاتا برخلاف رفیقش میازاکی هر کارش رنگی دیگر دارد و باورش سخت است که سازندۀ همۀ اینها یک نفر باشد | همان | من: 8 | آیامدیبی: 7.3 (20هزار)
6. نامه ای به مومو 2011 A Letter to Momo
اثری لطیف و دلنشین و خلاقانه که به همه میتوانم توصیهاش کنم. کارگردان این اثر جوانی است که کلا دو سه تا کار بلند ساخته ولی بسیار به آیندهاش امیدوارم | هیرویوکی اکیورا | من: 9 | آیامدیبی: 7.3 (6هزار)
7. رنگارنگ 2010 Colourful
این هم اثر هم بسیار دلنشین و تأملبرانگیز است. به درد همه روحیهها میخورد ولی نه در سنین کم. مگر نسخۀ پاکیزهاش. اگر این نسخهاش فراهم شود برای نوجوانها عالیست | کیچی هارا | من: 9 | آیامدیبی: 7.4 (4هزار)
8. ماهی بزرگ و بگونیا 2016 Big Fish & Begonia
اولین و یگانه اثر کارگردانش است. استثنائا چینی است اما در سنت ژاپنی و مثل بیشتر کارگردانهای موفق جوان ژاپن تحت تاثیر میازاکی است. به عنوان اولین اثر یک هنرمند فوقالعاده است. فقط به نظرم پایانبندیش مشکل دارد. | لیانگ ژان | من: 7 | آیامدیبی: 7.1 (4هزار)
9. پاپریکا 2006 Paprika
اثری خاص از کارگردانی خاص که از متمایزترین و مهمترینهای نسل نوین انیمیشن ژاپن بود و متاسفانه درگذشت. بعد اساطیری و آزاد فانتزیاش کمتر است و بعد علمی و روانشناسانهاش بیشتر. مشخصا به درد کودکان و نوجوانان نمیخورد. به درد هر روحیهای کلا نمیخورد. و اینکه این معروفترین کار ایشان است | ساتوشی کن | من: 7 | آیامدیبی: 7.7 (65هزار)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
یهروز میاد بهارو پس میگیریم
گلدون زخمیو رو دس میگیریم
یهروز میاد شکوفهها وا میشن
حیاطامون پاک و مصفا میشن
هی نگو پس بهار ما کی میشه؟
زمستونم دوره داره، طی میشه
بهار میاد که گلفشونی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
زنبورا از گلا عسل میگیرن
پروانهها همو بغل میگیرن
کلیدِ خنده میره تو گوشمون
وامیشه این قفلای آغوشمون
بدون ترس و بیاجازه فورن
بوسهها روی گونهها میشینن
.
.
بد شده بودیم همهمون قبول کن
به خاطر یه لقمه نون قبول کن
هرکسی فکر بازی خودش بود
تو فضای مجازی خودش بود
پدر نداشت هیچ خبری از پسر
پسر نداشت هیچ خبری از پدر
کسی تو این محله یاری نداشت
همسایه با همسایه کاری نداشت
بعضیا به بعضیا زور میگفتن
بعضیا حرف زورو میشنفتن
هرکسی رفته بود تو کار خودش
فکر گرونی دلار خودش
با هیچکسی نبود کسی موافق
حرفی نمیزدیم بهغیر نقنق
عبادتا بدون معرفت بود
زیارتم یه جور مسافرت بود
خدارو خرج ادعا میکردیم
اینجوری ما خداخدا میکردیم
بد شده بودیم همهمون قبول کن
شبیه آخرامون قبول کن
.
.
یه وقتایی چلهنشینی بد نیس
رفیقارو دو روز نبینی بد نیس
قدر همو شاید بدونیم کمی
تو خونهمون اگه بمونیم کمی
بهار میاد دوباره غمگین نباش
دوروز دیگه بهاره غمگین نباش
دووم بیار عزیزکم میگذره
دلهره و غصه و غم میگذره
سرفهها خوب میشن خودت میدونی
یهروز بازم ترانهتو میخونی
دردوبلای قبل از این رفت کجا؟
این مرضم یه روز میره همونجا
اینم عیاری بود برای میهن
که بشناسیم کیان که مرد جنگن
کیا همون تیزی بیغلافن
کیا فقط اهل لحاف و لافن
کیا میان و جون گرو میذارن
کیا به فکر پول و احتکارن
.
.
شیشهٔ عطر یارو پس میگیریم
عزیز من بهارو پس میگیریم
بهار میاد خونهتی کنه
که باغچه رو ضدعفونی کنه
بهار، میاد پرندهٔ پرستار
سراغ حال نرگسای بیمار
پزشک مهربون، جناب بلبل
سر میزنه بهار به خانوم گل
بهار، میاره باغْبونِ داهاتی
برای ما گلاب صادراتی
بهار میاد که دشتو جارو کنه
فکری به حال بچه آهو کنه
این یادداشت نخستینبار پنج شش سال پیش در وبلاگ قبلیم به رنگ آسمان» نوشته شده بود. اینک به بهانه عید مبعث:
مبعث در آیینۀ ادبیاتِ کهنِ پارسی
نداریم. چیزی به عنوانِ مبعث در آیینۀ ادبیاتِ کهنِ پارسی» نداریم. ادبیات کلاسیک ما اصلا مبعث را آینگی نکردهاست. شعر در ستایشِ حضرت ختمی مرتبت، شعر در روایتِ واقعۀ معراج، شعر در تبریک و تهنیتِ میلاد پیامبر اسلام، شعر در روایتِ احادیثِ منقول از و مربوط به ایشان، تا دلتان بخواهد هست. اما شعر دربارۀ واقعۀ بزرگِ بعثتِ حضرت محمد (صل الله علیه و آله و سلم) و عید مبعث نداریم. و این البته در بادی امر و ظاهر کار کمی عجیب است. که چرا حتی خاقانی و نظامی (و دیگر شاعرانی که بهترین نعتها و ستایشها را برای پیامبر سرودهاند) هم شعری را به اختصاص برای این واقعۀ بزرگِ اسلامی نسرودهاند؟
البته تک و توک اشاره _در حد نام بردن و ذکر خیر فقط_ به این حادثه وجود دارد. مثلا عطار نیشابوری در منطقالطیر:
بعثت او سرنگونیِ بتان
امت او بهترینِ امتان
یا جمالالدین عبدرزاق اصفهانی در ترکیببندِ مشهورش:
ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز
و فقط چند موردِ دیگر که تنها لفظ بعثت یا اشارهای در همین حد و حدود در آنها آمده است. که اینها هم همگی ارتباطی به روزِ مبعث ندارند بلکه درباره اصل رسالت و بعثتِ حضرت ختمیمرتبت سروده شدهاند.
البته منظورِ ما بیشتر قالب قصیده و مثنوی است، یعنی قالبهایی که در شعر کهن بهطور موضوعی مورد استفاده قرار میگرفتند. مثلا میتوان این سخن را پذیرفت که این بیتِ حافظ (در تأویل ثانوی و عرفانیاش) درباره بعثت نبی مکرم است:
نگارِ من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
و همینطور بیت قبلیاش (به خاطر توصیفِ فضای شب). لکن نمیتوان گفت این غزل درباره عید مبعث است. چون غزل، مخصوصا در سبک عراقی و هندی چنین کار کردی نداشتهاست. حالا باز میتوان گفت موضوع تمام غزلهای سبک عراقی عشق است، اما غزلیات سبک هندی که اصلا موضوع (یکپارچه و واحد) ندارند. لذا بنای سخن ما بر مثنوی و قصیده است. باری در همین تکبیتها و غزلها هم سراغِ چندانی نمیتوان از مبعث گرفت.
پرسش: چرا شاعرانِ کهنِ ادبیات پارسی سراغ مبعث نرفتهاند؟
پاسخ: به خاطر غلبۀ فرهنگِ اهل تسنن و سایۀ حکومت، افکار، آداب و رسومِ ایشان بر ادبیات فارسی. چه اینکه میدانیم جمعی از شاعرانِ بزرگ ما سنی بودهاند و چه سنیها و چه شیعهها اکثرا در حکومتِ اهل تسنن میزیستهاند.
پرسش: این چه ربطی به موضوع دارد؟ مگر مبعث مختصِ شیعیان است؟ مگر بعثت نبی مکرّم اسلام یک واقعۀ اسلامی نیست؟
پاسخ: البته که بعثت یکی از حوادث و وقایع مهم اسلامی و مورد احترام تمام مسلمانان است و باید هم باشد، لکن در روایات اهل تسنن قولِ متواتری دربارۀ زمانِ دقیق این روزِ مبارک وجود ندارد، به همین خاطر ایشان این روز را جشن نمیگیرند. نمیدانند کجاست تا برایش جشن بگیرند. به همین خاطر مدام تأکید میکنند که در اسلام فقط دو عید وجود دارد: عید قربان و عید فطر. زینرو شاعرِ بیچارۀ دورانِ کهن اصلا در خیابان چراغانی نمیدیده و نسبت به بزرگداشتِ این روز در منابر و مدارس و کتب توصیه و فرمانی نمیدیده که بخواهد شعری هم دراینباره بسراید.
برخلافِ روایاتِ شیعه که با استناد به اخبار و احادیثِ مستند و مسلم، روز ٢٧ رجب را سالروزِ بعثت پیامبر و روزِ عید مبعث میدانند و خود را مم به بزرگداشت و تبریک و تهنیت این روز.
اینجا دو چیز مشخص میشود. یکی اینکه شیعیان در بزرگداشتِ عید مبعث وظیفهای ویژه و دو چندان دارند. چه اینکه دستِ برادر اهل سنتشان در اعزاز و اکرام این روز بسته است و وقتی مسلمانی کمکاری میکند، برادرش باید دوچندان کار کند.
مسئلۀ دوم وظیفۀ خطیرِ شاعران و هنرمندان شیعه است. هنوز هم ادبیات فارسی و حتی شاعرانِ شیعه در این موضوع در سایۀ نگاهِ اهل سنتاند. مثلا سنت ادبی رمضانیه» گفتن یا سرودن برای تهنیت عید فطر، امروز هم مثل گذشته بسیار پررونق است، یعنی شاعرانِ شیعۀ امروز هم بسیار بر اینگونههای ادبی مشتاقاند. این اشتیاق اگر به خاطرِ اسلام باشد بسیار نیت، اما اگر کمی هم بنا بر عادتِ مألوف باشد نه. ما اگر تحت تاثیرِ عاداتِ برآمده از فرهنگِ اهل تسنن نباشیم باید برای در بزرگداشتِ عیدِ مبعث و همۀ سننِ اسلامیِ مغفولمانده از سوی اهل تسنن هم کوشا باشیم و بسیار هم کوشا باشیم.
شبیهِ همین اهمیت، در موضوعات دیگری مثل سرایش و ستایشِ شخصیتهای اسلامی مغفول مانده از سوی اهل تسنن نیز وجود دارد، از جمله موضوع حضرت ابوطالب (سلام الله علیه) که جایی دیگر به آن پرداختهام و اتفاقا یک روز قبل از مبعث است تاریخ وفات ایشان.
پس از انقلاب نیز شاعرانی که برای مبعث شعر گفتهاند بسیار اندکاند، اما باز هم باید به ایشان آفرین گفت که این فرزندانِ مکتبِ خمینی (از جمله استاد علی معلم دامغانی، دکتر سید علی گرمارودی و .) آغازگرِ توجه به این معانیِ اسلامی و شیعی بودند.
بهاریه، با تخلص و تبرک و توسل به نام مبارک امام موسی کاظم (علیه السلام)
بهار آمد، هلا زندانیان عصر تنهایی!
نگاهی تر کنید اکنون به این تصویر رویایی
اگر جسم شما دربند، اما چشم آزاد است
از این روزن، توان دل را فرستادن به صحرایی
زمان را! جامهٔ فرسوده از تن میکند بیرون
زمین را! میرود رو سوی دوران شکوفایی
ببین بر میلههای بند، تاکی دستافکنده
برآورده سر از دیوار زندان، سرو رعنایی
ببین گل بیمهابا آمده از خانهاش بیرون
عجب تصویر زیبایی! عجب تصویر زیبایی!
روانِ پاک را باکی نباشد از شب زندان
تو هم روشن چراغی کن گر از یاران فردایی
تو هم در خود چراغی باش، بشکن این زمستان را
که نور است آنچه ما را میبرد زین فصل یلدایی
و یادی کن از آن خورشیدمردی که تمام عمر
سلاحش بود زیر تیغِ نامردان، شکیبایی
چه شبهایی که تنها زیر باران غل و زنجیر
تنش در چاه زندان بود و دل در ماهپیمایی
زنی ناپاک آوردند تا پاکیش بستاند
سرانجامش چه شد؟ بانوی پاکِ راهبآسایی
کجا دیده کسی اینگونه یوسف را که در زندان
مسلمان گردد از زیبایی زهدش، زلیخایی
شقیق» آن پیر صوفی، نزد او از وهم شد آزاد
شطیطه» آن زن درویش، از او یافت والایی
و یادت هست آن شب بشر حافی» را رهایی داد
که عمری بود در بند سرابستان دنیایی؟
و یادت هست آن نوروز، با اندوه عاشورا
به پیری روضهخوان بخشید خلعتهای اهدایی؟
و یادت هست در زندان علیّ بن مسیّب» را
به آنی برد با خود در سفرهایی تماشایی؟
به یادآر و چراغی باز روشن کن به یاد او
که بود آیینهٔ آزادی و رادی و دانایی
گشایشبخش ما هم از شب این رنج رایج اوست
که هم بابالحوائج اوست در اوج توانایی
غریبان راست یاور، گرچه خود تندیس غربت هم
یتیمان راست مأوا، گرچه خود در عین تنهایی
نمیپرسی چرا باران چنین بیتاب میگرید؟
نمیدانی نسیم از چیست سرگردان و سودایی؟
بهار امسال از راه آمده، اما غریبانه
به قلب خویش دارد آتش داغی معمایی
به دوش خویش دارد میکشد تابوت دریا را
چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی، چه دریایی.
تو هم مانند باران، دیدهای ترکن به داغ او
چنان طوفان، تو هم در جان خود انگیز غوغایی
بباید تا که رنگی باشد از معشوق در عاشق
که وامق بود عذرایی، که مجنون بود لیلایی
امام رافضیها»یش لقبدادند بدکیشان
که شاید خنجر اسمی شود زخم مسمایی
امام رافضیها» او و ما هم رافضی»، بهبه!
خوشا اینگونه بدنامی! خوشا اینگونه رسوایی!
#
برای او که چیزی نیست این دیوار و این زندان
شگفتا میشکافد نیل را آن چشم موسایی
غم و درد مرا در دم مداوا میکند نامش
شگفتا روح تسکین است آن قلب مسیحایی
به او برگرد و با او باش و هم در چنته
قبلا هم برایتان نوشته بودم که به نظرم وقتی بخواهیم با عینک هنر به سینما نگاه کنیم پیشروترین انیمیشنهای امروز متعلق به ژاپن است. ولو غرب در صنعت پیش باشد. از سینمای خود ژاپن هم بخواهیم حرف بزنیم، شاید در گذشته با چهرههایی مثل کوروساوا و میزوگوچی و اوزو این سینما اعتبار جهانی داشت، ولی امروز اعتبار هنریش را مرهون انیمیتورهای بزرگ خویش است و بیرون از انیمیشن، سینمایش قدرت سابق را ندارد. از همین رو فهرست چهارمم را اختصاص میدهم به 9انیمیشن سینمایی خوب ژاپنی. (البته یک مورد هم چینی است ولی در همان سنت ژاپنی). سعی کردم هم به بهترینبودن وفادار باشم هم به تنوع.
این فهرست 9تایی شامل ۶ کارگردان است. دو پیرمرد که قبلا ازشان نوشته بودم و ۴ جوان که اکنون مینویسم. برای خواندن دو فیلمی که قبلا برایشان نوشته بودم میتوانید به هشتگ بهترین انیمیشن های ژاپنی سری بزنید. آنجا یک شاهکار دیگر جناب تاکاهاتا هم هست که به خاطر اندوه بالایش در این فهرست نیاوردم. شما هم اگر با این عالم آشنایی دارید با یک گزینه
1. شهر اشباح 2001 Spirited Away
بهنظرم زیباترین، هنرمندانهترین و عمیقترین انیمیشن جهان است. آرزویم این است که ایران و دیگر تمدنهای بزرگ هم بتوانند به چنین زبانی برای گفتگوی بین رازها و میراثهای فرهنگی هنری عظیم خویش با مخاطب جهانی امروز برسند. 28مین فیلم محبوب جهان است طبق برآورد آیامدیبی. اسکار هم توفیق داشته به این فیلم برسد | کارگردان: هایائو میازاکی | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 8.6 (با 593هزاررای)
2. شاهزاده مونونوکه 1997 Princess Mononoke
قبلا دربارهاش نوشتهام. یادآور میشوم 67مین فیلم محبوب جهان است به روایت آیامدیبی | همان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (با 312هزار)
3. ناوسیکا از دره باد 1984 Nausicaä of the Valley of the Wind
از خاصترین و موفقترین آثار قدیمی میازاکی. حماسی و پسارستاخیزی. در این اثر هم مثل شاهزاده مونونوکه مسئله طبیعت و زیستجهان برای میازاکی پررنگ است. در بسیاری از فهرستها جزو برترینهای ژانر خودش معرفی شده. البته اگر از دیگر کارهای میازاکی خوشتان آمد ببینیدش | همان | من: 8 | آیامدیبی: 8.1 (135هزار)
4. افسانه شاهزاده خانم کاگویا 2013The Tale of The Princess Kaguya
قبلا دربارۀ این هم نوشتهام. فقط یادآور میشوم که حسرت میخورم که کاش ایران هم . | همان | من: 10 | آیامدیبی: 8 (32هزار)
5. پوم پوکو 1994 Pom Poko
عجیبترین و خاصترین و نمادینترین کار آقای تاکاهاتا. البته در این نمادپردازیها متاسفانه سراغ ظرائفی رفته که بیشتر به آقایان میتوانم توصیهاش کنم و به سنین کم که اصلا. ولی در مجموع علیرغم بعضی خلاقیتهای شگفتانگیز، به یکدستی کارهای دیگر کارگردان نیست و فرازوفرود زیاد دارد. کلا تاکاهاتا برخلاف رفیقش میازاکی هر کارش رنگی دیگر دارد و باورش سخت است که سازندۀ همۀ اینها یک نفر باشد | همان | من: 8 | آیامدیبی: 7.3 (20هزار)
6. نامه ای به مومو 2011 A Letter to Momo
اثری لطیف و دلنشین و خلاقانه که به همه میتوانم توصیهاش کنم. کارگردان این اثر جوانی است که کلا دو سه تا کار بلند ساخته ولی بسیار به آیندهاش امیدوارم | هیرویوکی اکیورا | من: 9 | آیامدیبی: 7.3 (6هزار)
7. رنگارنگ 2010 Colourful
این هم اثر هم بسیار دلنشین و تأملبرانگیز است. به درد همه روحیهها میخورد ولی نه در سنین کم. مگر نسخۀ پاکیزهاش. اگر این نسخهاش فراهم شود برای نوجوانها عالیست | کیچی هارا | من: 9 | آیامدیبی: 7.4 (4هزار)
8. ماهی بزرگ و بگونیا 2016 Big Fish & Begonia
اولین و یگانه اثر کارگردانش است. استثنائا چینی است اما در سنت ژاپنی و مثل بیشتر کارگردانهای موفق جوان ژاپن تحت تاثیر میازاکی است. به عنوان اولین اثر یک هنرمند فوقالعاده است. فقط به نظرم پایانبندیش مشکل دارد. | لیانگ ژان | من: 7 | آیامدیبی: 7.1 (4هزار)
9. پاپریکا 2006 Paprika
اثری خاص از کارگردانی خاص که از متمایزترین و مهمترینهای نسل نوین انیمیشن ژاپن بود و متاسفانه درگذشت. بعد اساطیری و آزاد فانتزیاش کمتر است و بعد علمی و روانشناسانهاش بیشتر. مشخصا به درد کودکان و نوجوانان نمیخورد. به درد هر روحیهای کلا نمیخورد. و اینکه این معروفترین کار ایشان است | ساتوشی کن | من: 7 | آیامدیبی: 7.7 (65هزار)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
جناب آقای مجید اسطیری بنده را به چالش معرفی ۸ کتاب داستان محبوب» دعوت کردند. خب ایشان خودشان یک رماننویس و متخصص ادبیات داستانیاند و کتابهایی که معرفی کردند قطعا مغتنم است. من فکرکردم چهکارکنم فهرست من هم کمی مغتنم شود. به ذهنم رسید سری به کتابخانه بزنم و هشت کتابِ زیبا و لاغر و قانع» انتخاب کنم. یعنی کتابهایی که جدا از زیبایی و اهمیتشان، حجم و قیمت بالایی نداشته باشند و بتوانند در این وضعیت بیکاریاجباریعمومی» و به تبع آن دشواریهای اقتصادی، به درد آدمهای بیشتری بخورند. از طرفی اگر کتاب را نپسندید هم به نظر میرسد بهخاطر ۸۰صفحه نپسندیدن نمیآیید یقه بنده را بگیرید.
اینها از لاغرترین و دوستداشتنیترین کتابداستانهای کتابخانۀ من هستند، به ترتیبِ حالِ خوب داشتن و قابل توصیهبودن:
1. جزیره ناشناخته» نوشته ژوزه ساراماگو / ترجمه: محبوبه بدیعی
2. ابن مشغله» نوشته نادر ابراهیمی
3. سفر به دور اتاقم» نوشته اگزویه دومستر / ترجمه: احمد پرهیزی
4. اجازه می فرمایید گاهی خواب شما را ببینم؟» نوشته محمد صالح علا
5 مردی با کبوتر» نوشته رومن گاری / ترجمه: لیلی گلستان (قبلا مفصل دربابش نوشتهام)
6 یوزپلنگانی که با من دویدند» نوشته بیژن نجدی
7 یک هلو هزارهلو» نوشته صمد بهرنگی (البته مخاطب اصلیش نوجوانان آن زمان بودند)
8 سنگی بر گوری» نوشته جلال آل احمد (البته به درد آقایان، آنهم جلالخواندهها و جلالپسندها بیشتر میخورد)
گفتگوی هفتسال پیش بنده و جناب اسطیری با سرکارخانم فرزانه منصوری درباره همسرشان زندهیاد نادر ابراهیمی:
داستان اینگونه آغاز شد که ما میخواستیم در نخستین اردوی داستاننویسی که در مؤسسه برگزار میکنیم، مستندی از زندگی یکی از درخشان ترین چهرههای هنری سرزمینمان _مخصوصا در وادی داستان_ زنده یاد استاد نادر ابراهیمی» پخش کنیم. مثلا مستند زیبای سفر ناتمام» ساختۀ آقای حسن فتحی» را. متاسفانه میدانید و میدانستیم که به دست آوردن مستند زندگی یک هنرمند ایرانی، بسیار دشوار تر از پیدا کردن فیلمها و آهنگهای خارجی است. اما خوشبختانه هیچ باور نمیکردیم که این مستند به لطف و با پیگیری خود همسر مهربان نادر ابراهیمی، یعنی خانم فرزانه منصوری» به دست ما برسد. همان بانویی که در بسیاری از کتابهای نادر ابراهیمی حضورش را _محسوس یا نامحسوس_ درک کرده بودیم. آن هم بی اینکه ایشان هیچ شناختی از مؤسسه شهرستان ادب و فعالیتهایمان داشته باشد. تنها چیزی که ایشان میدانستند این بود که در این اردو، تعدادی داستاننویس جوان از سراسر ایران حضور پیدا خواهند کرد.
این آغاز داستان بود، در ادامه میخوانید که ما در ایام نوروز و در آستانۀ روز تولد نادر ابراهیمی، (دوازدهم فروردین، دو روز قبل از روز تولد) به خانۀ نادر ابراهیمی رفتیم تا دربارۀ او و موفقیتش در هنر و زندگی، با همسرش خانم فرزانه منصوری گفتگو کنیم. کسی که فهمیدیم جمع دانش و درایت و متانت است. هم آگاهانه به مسائل امروز فرهنگ و هنر میپرداخت. هم فروتنانه از طرح نام خود _مستقل از نام همسر_ میگریخت.
امیدواریم این گفتگو چراغ پرسشها و پاسخهای جدیدی را در ذهن خوانندگان آثار نادر ابراهیمی و دوستداران هنر و فرهنگ ایران زمین روشن کند.
مجید اسطیری: یکی از محورهای صحبت ما بحث مدیریت و شکل دادن یک زندگی کامل در کنار کار هنری است. خوانندگان این گفتگو جوانانی هستند که دغدغة کار هنری را به صورت جدی دارند و معمولاً در تعادل برقرار کردن بین این دو جنبه (زندگی و کار هنری) با مشکل مواجهند و قادر نیستند درست مدیریت کنند. زندهیاد نادر ابراهیمی الگوی خوبی هستند در ایجاد این تعادل. میخواهیم از زبان شما این ویژگی ایشان را بشنویم.
خانم منصوری: نادر اعتقاد داشت که میتوان با برنامهریزی، هم به زندگی رسید و هم به کار. همیشه میگفت وقت هست، ولی ما هدرش میدهیم. اگر برنامهریزی داشته باشیم هم به کار میرسیم و هم به زندگی. به تمام کسانی که زندگیشان را کار پر کرده بود میگفت آیا زندگی برای کار است یا کار برای زندگی بهتر؟ شما در واقع دارید زندگیتان را صرف کار میکنید. البته مشکلات امروزه میطلبد که انسان بیشتر در پی کار و کسب درآمد باشد. اما باز هم میشود با برنامهریزی و تقسیمبندی زمان به هر دو رسید. هم برای خود و خانواده وقت گذاشت و هم برای کار. نادر این کار را کرده بود. درست است که گاهی به شوخی میگفت ای کاش 24 ساعت، 48 ساعت بود و من برای کارهایم زمان کم نمیآوردم. اما موفق شده بود. صبحهای زود برمیخاست. پیادهرویاش را انجام میداد. البته 90 درصد اوقات. گاهی هم پیش میآمد که به خاطر مسایلی نمیرفت. دوست داشت صبح زود بیدار شود؛ بر خلاف من که خواب صبح را بسیار دوست دارم. صبحهای زود پیادهروی میکرد. از منزل تا پارک را هم پیاده میرفت و برمیگشت. وقتی میآمد خانه شاید من و بچهها تازه داشتیم بیدار میشدیم. حتی خرید خانه را هم سر راه انجام میداد. دوش میگرفت و با همهمان خوش و بش میکرد. بعد پشت میز کارش مینشست و مشغول نوشتن میشد. اگر هم کار بیرون داشت که میرفت بیرون دنبال کارهایش. وقتی بر میگشت اولین برنامهاش رسیدن به خانواده بود. شب هم که همه میخوابیدیم نادر پشت میزش مینشست و تا جایی که میتوانست و کشش داشت و تا وقتی که ذهنش مایل بود که بنویسد، کار میکرد. ممکن بود تا همان 4 و 5 صبح کار کند و بعد از پشت میز بلند شود و برود پیادهروی و یا اینکه ممکن بود یکی دو ساعت فرصت استراحت پیدا کند. یادداشتهایی را که نادر برای خودش و برای تأکید نوشته بود و به در و دیوار اتاقش زده بود را به شما نشان خواهم داد. آنجا دقیق برنامهریزی کرده است. مثلاً یک ساعت ورزش، یک ساعت ساز زدن، چون نادر مدتی تار تمرین میکرد، نیمساعت با دختر کوچکمان، 6 صفحه پاکنویس، یک ساعت برای فرزان، خطاطی و.
حسن صنوبری: عود هم کار میکردند.
خانم منصوری: بله. مدت کوتاهی عود هم میزد و این کارها را انجام میداد. نه اینکه شعار باشد در کتابهایش و برای دیگران.
مجید اسطیری: گاهی اگر رسیدن به همة این کارها مشکل میشد، شما چطور همراه میشدید و به ایشان کمک میکردید؟
خانم منصوری: علاوه بر خانهداری، من دبیر بودم و مختصری هم کار ترجمه داشتم. چندین کتاب برای کودکان ترجمه کردهام و جوایزی هم دریافت داشتهام. نادر در نبودِ من کاملاً به بچهها میرسید و حتی اگر لازم بود گه گاه» برایشان غذا آماده میکرد، کوچولو را پارک میبرد و . البته اینها را که میگویم نه این است که بخواهم زندگیمان را تابلوی زیبایی نشان دهم که هیچ کمبود و اصطکاکی نداشت. نه. مثل هر زندگی دیگری ما اینها را داشتیم. اما یاد گرفته بودیم که چطور از کنار مشکلات و برخوردها بگذریم که حرمت زندگی نشکند. بارها شده وقتی چهلنامه را میخوانند به من میگویند خوش به حالتان! فکر میکنند زندگی همینطور بوده که نادر مدام به من بگوید: بانوی من! تولدت مبارک! گریه نکن. چرا افسردهای؟ . نه. زندگی ما یک زندگی پرتلاطم بوده. بالا و پایین داشته، اصطکاک داشته، برخورد عقاید داشته. همة اینها بوده و در عین حال ما خوشبخت بودیم. سعی میکردیم به درستی عمل کنیم. شاید گاهی اوقات هم درست نبوده. اما برایمان تجربه میشده است.
مجید اسطیری: از ظاهر امر اینطور پیداست که شما در شکل گرفتن و ویرایش دو کتاب ابن مشغله» و ابوالمشاغل» سهم زیادی داشتید. ایشان هم از شما تشکر کردند. سؤال من این است که اگر این روایت را از زبان شما بشنویم چطور خواهد بود؟ نگاه شما چه تفاوتهایی با نگاه آن مرحوم دارد؟
خانم منصوری: این کتابها فقط زندگینامة شغلی نادر ابراهیمی هستند نه نویسندگیاش. سهم من در این زندگینامه کنار آمدن با مشکلاتی است که برای نادر پیش میآمد. همانطور که دیدید نادر نوشته که در آستانۀ گریستن به خانه میآمدم. خجالت میکشیدم که این دفعه به فرزان چه بگویم». و من میگفتم: خوب کردی زدی توی دهنش. یا خوب کردی کارت را ول کردی. شاید صبور بودن من در مقابل این مشکلات باعث شده که او به راحتی بتواند یک شغل را رها کند و برود سراغ شغل دیگر. البته نگاه ما به ابن مشغله این نباشد که نادر یک آدم بیمسئولیت و بیتعهد بوده است. نه. نادر هرجا میدید بین کارش و با افکار و عقاید خودش و بهخصوص ملتش تضادی وجود دارد، چیزی را دارند از ملت میند، کاری انجام میدهند که به ضرر ملت است (اقتصادی یا فرهنگی یا .) برخورد میکرده. یا اخراجش میکردند و یا خودش کار را رها میکرده. این رها کردن پر از مسئولیت اجتماعی است. به جای اینکه به خانواده و معاشش فکر کند به مردمش و منافع ملتش فکر میکرده. خوشبختانه اعتقاد داشت در هر شرایط و با هر موقعیتی باید کار شرافتمندانه کرد و هیچ کاری عیب نیست اگر شرافتمندانه باشد. برای همین وابسته به هیچ کاری نمیشد. سهم من هم شاید صبوریام بوده و قناعت و کم خواستنم. من به آنچه در تقدیر و سرنوشت ما و یا نتیجة اعمالمان بود راضی بودم. نادر با اینکه در پیشبرد انقلاب دخالت داشت، در مبارزات شرکت داشت و سهیم بود، بسیاری از اعلامیهها را او مینوشت که خیلیهایش هم معروف شده، اما در صدر انقلاب نمیدانستند با نادر چه کنند و جایگاه او کجاست، چون در آن میان بودند کسانی که شناخت دقیقی از نادر نداشتند. آقای داریوش فروهر که وزیر کار شد، بلافاصله نادر را به عنوان مشاور انتخاب کرد. نادر گفت من حقوق نمیگیرم. هیچوقت در سرتاسر عمرش کار دولتی قبول نکرد. اگر هم با یک دولت یا وزارتخانه یا تلویزیون کار میکرد قراردادی بود. برای اینکه بتواند هر لحظه اراده کند بیاید بیرون و هیچ بدهی و طلبکاریای نداشته باشد. آنجا هم مشاورة افتخاری را قبول کرد. اما دورة بسیار کوتاهی در آنجا بود و استعفا داد. دلیلش هم این بود که نادر میگفت ما (یعنی گروه آقای داریوش فروهر که نادر هم ابتدای مبارزاتش با ایشان همراه بود) یک عمر مبارزه کردیم برای اینکه مردم و بهخصوص قشر کارگر به راحتی برسند. ولی شما فقط حرف میزنید و یک قدم هم برای اینها بعد از انقلاب بر نداشتید و لذا من نمیتوانم کار کنم. کار را رها کرد و آمد خانه. در این دوره بود که به کار نقاشی روی روسری خانمها پرداخت. آن موقع روسریها معمولاً تیره و دلگیر بودند. روی آنها نقاشی میکرد و من میبردم برای فروشگاهها. من هم چون کمی خیاطی بلد بودم کمک میکردم و چیزهایی میدوختم مثل لباس بچه و . و میبردیم ارائه میدادیم. معلمی هم میکردم و اینطور زندگی را گذراندیم.
هرگز یادم نمیرود اولین بارها که دو نفری میرفتیم سراغ بوتیکها، از این فروشگاه به آن فروشگاه، معمولاً از خجالت خیس عرق میشدم. نادر را نمیدانم چه حسی داشت. بالاخره یک فروشگاه که با علاقه و افتخار کارهای ما را قبول کرد را پیدا کردیم. ولی اوایل فوقالعاده رنج میکشیدم، ولی این کار را کردیم و بعدها هم با خنده از آن یاد میکردیم. اما آن لحظات بسیار سخت بود. چند ماهی همینطور گذشت تا اینکه دوباره اوضاع بهتر شد. سهم من در آن زندگینامه و نوشتن آن کتابها این بود.
حسن صنوبری: این دوره همان دورهای بود که کتابهای نادر را به خاطر مافیای تودهای کتابفروشیها به سختی میشد تهیه کرد؟
خانم منصوری: بله. البته آن قضیه شاید مربوط به قبل از انقلاب بود. چون حزب توده قبل از انقلاب فعال بود. دستور داده شده بود که کتابهای نادر ابراهیمی را پشت ویترین نگذارند و کتابها فروش نمیرفت. حتی شنیدیم به شیشة یک کتابفروشی که آتش بدون دود» را گذاشته بود پشت ویترین، سنگ پرتاب کردند. ناشران و کتابفروشها دوستش داشتند. ولی بعدها گفتند مجبور کرده بودند ما را. آن سد هم شکست و میبینیم که آثار نادر ابراهیمی به چاپهای متعدد میرسد.
حسن صنوبری: الان هم بیشتر به خاطر علاقه و شناختی است که مردم طی زمان از نادر ابراهیمی پیدا کردند. مردم خودشان میروند به سمت کتابهای ایشان؛ وگرنه من و دوستانم از کنار کتابفروشی روزبهان هم که رد میشویم کتابهای ایشان را داخل ویترین نمیبینیم. درحالیکه اگر تجاری هم نگاه کنند، چون ناشر انحصاری آثار نادر ابراهیمی هستند، از این طریق میتوانند درآمد بیشتری داشته باشند. من به عنوان کسی که آثار ایشان را دوست داشتم، تا مدتها نمیدانستم کتابها را میتوان از اینجا تهیه کرد، تا اینکه یکی از دوستانم این را به من اطلاع داد.
نویسندههایی که اصلاً در این سطح هم نیستند اگر ناشری بتواند اختصاصی همة آثار آنها را داشته باشد، خیلی از این مزیت استفاده میکند. اینها یا هوش اقتصادی ندارند یا رد پای همان مافیا هنوز وجود دارد. چون درست است که تودهایها از میان رفتهاند، ولی انگار ساختارها پا بر جا هستند، فقط آدمهایشان تغییر عقیده دادهاند و از شوروی رفتهاند سمت آمریکا.
خانم منصوری: ممکن است. اما فروش کتابها نشان میدهد که اهل کتاب تحت تأثیر این دسیسهها نیستند. کتاب را پیدا میکنند و میخوانند. من قشرهای مختلفی که اصلاً فکر نمیکردم اهل کتاب باشند را میبینم که به آثار نادر علاقهمندند. این را من بارها گفتهام برای اینکه خیلی لذت بردم: چند سال پیش خانمی زنگ زد و گفت من آرایشگاه دارم. اجازه میدهید که ما به عنوان هدیه به عروسهایی که آرایش میکنیم یک چهلنامۀ کوتاه به همسرم» را بدهیم؟ خیلی قشنگ بود. شما نمیتوانید باور کنید که در یک آرایشگاه مسئلۀ کتاب مطرح باشد! من نگاهم به آرایشگرها بعد از این ماجرا عوض شد. این نشان میدهد که نادر نفوذ خودش را در قشر کتابخوان در هر طبقه و صنف و فرهنگ داشته است.
مجید اسطیری: باز هم اگر موردی هست بفرمایید.
خانم منصوری: چند سال پیش که هنوز نادر بود، خانمی تماس گرفت و گفت من از نجفآباد اصفهان تماس میگیرم. دوست داشتم با شما صحبت کنم. یا در یک بعد از ظهر خانمی تماس گرفت. داشت گریه میکرد. خیلی ذوقزده شده بود که دارد با همسر نادر ابراهیمی حرف میزند. گفت من همین الان کتاب آتش بدون دود را زمین گذاشتم. من یک زن 60 ساله هستم. اگر کتاب را خوانده باشید میدانید که آخر کتاب میگوید گریه کن عزیز من با صدای بلند گریه کن». چون ستم عظیمی را که بر یک قوم ایرانی رفته است، در هفت جلد نوشته است (اینجا خود خانم منصوری هم منقلب شدند) من بارها و بارها خواندهام و گریه کردهام. این خانم هم تحت تأثیر کتاب داشت گریه میکرد. گفت من همین الان کتاب را تمام کردم و به انتشارات روزبهان زنگ زدم که من چطور میتوانم با نادر ابراهیمی صحبت کنم. حرفهای خیلی زیبایی زد. اینها همه نشاندهندة طیف گستردة مخاطبان است.
حسن صنوبری: نشاندهندة این است که کسی که به مردم فکر کرده و برای مردم نوشته، شاید کمی دیر، ولی بالاخره جوابش را میگیرد. کسی که برای فضای روشنفکری بنویسد همان موقع بازخورد میگیرد، ولی محدود.
خانم منصوری: بله. نادر در پایان همین آتش بدون دود، گفته است من برای اهل کتاب مینویسم نه اهل قلم. اهل قلم هیچوقت من را قبول نداشتند و چه خوب که قبول نداشتند. تقریباً در مورد آثار نادر چیزی ننوشتهاند. نه در ردش و نه در تأییدش. زندهیاد استاد اکبر رادی در مصاحبهاش که در فیلم قصة نادر» هست، گفتهاند: چرا روشنفکرها دستهجمعی در مورد نادر ابراهیمی سکوت کردهاند؟ از 100 کتابی که نوشته 50 تا، 20 تا، 10 تاش از نظر شماها اهمیت ندارد که در موردش صحبت کنید؟ نسل آینده از شما سؤال خواهد کرد که چرا راجع به نادر ابراهیمی هیچ نگفتید. این سکوت را بشکنید. چرا سکوت؟ نادر گفته بود من برای اهل کتاب مینویسم و نه اهل قلم. به اهل قلم کاری ندارم. و میبیند که اهل کتاب چه زیبا و مقتدر، پاسخش را میدهند: چندین اثر او را اکثراً حفظ هستند و جملههای آثارش در بین مردم، جاری است.
حسن صنوبری: نسل آینده از روی همة اینها رد میشود. اصلاً سؤال هم نمیکند ازشان.
خانم منصوری: تا ببینیم زمان و تاریخ ادبیات، چه خواهد کرد.
حسن صنوبری: تعدادی کتاب ناتمام هم دارد؛ مثل بر جادههای آبی سرخ» و سه دیدار». اینها همینطور میمانند؟
خانم منصوری: بله متأسفانه. البته بر جادههای آبی سرخ» ابتدا به صورت فیلمنامه بود. دو سال است داریم با تلویزیون صحبت میکنیم. یک تأیید اولیه کردهاند که این مجموعه ساخته شود. (مثل سریال روشنتر از خاموشی» که آقای فتحی با استفاده از مردی در تبعید ابدی» آن را ساخت.) تا اینجا نگاهشان (مسئولین صدا و سیما) مثبت است. اگر ساختن سریال انجام شود ما نویسندة توانایی پیدا میکنیم که با استفاده از فیلمنامهها، مردم پایان داستان را داشته باشند. حالا قرار بوده 10 جلد باشد یک جلد دیگر هم بشود و داستان تمام شود. کافی است که خوانندهها رنج نبرند. ولی سه دیدار» را متأسفانه نمیشود کاری کرد. البته یکی دو تا مصاحبه نادر دارد در مورد این کتاب که شاید مخاطب با این مصاحبهها بفهمد که پایان ماجرا چه خواهد شد.
مجید اسطیری: در مورد ترجمۀ آثار ابراهیمی فکری کردهاید؟
خانم منصوری: نادر در حال جهانیشدن است. کارهای او دارد ترجمه میشود. یک مؤسسۀ بینالمللی به نام غزال جوان» در کشور خودمان که آقای علیرضا ربانی مسئولیتش را دارند. ایشان و همکارانشان از دوستداران نادر ابراهیمی هستند، پیشنهاد کردند که در نمایشگاههای بینالمللی آثار نادر ابراهیمی را هم در کنار نویسندگان دیگر عرضه کنند و ناشر خارجی پیدا بشود. ما ترجمۀ چهلنامه .» و بار دیگر شهری که دوست میداشتم» را آماده داشتیم و به ایشان دادیم که برای ناشران خارجی ببرند.
حسن صنوبری: خیلی خبر خوبی است. من داشتم فکر میکردم که کارهای عاشقانۀ نادر ابراهیمی بدیلی در جهان ندارند. چون هم پیشینۀ عاشقانۀ گذشتگان ما را در خود دارد و هم به صورت تجربی است. آدم احساس میکند همه را از روی زندگی پیاده کرده است و بیش از اینکه بخواهد روایت داستانی عرضه کند، دلش میخواهد برای عاشقان بعدی چیزی داشته باشد. در بار دیگر.» و در یک عاشقانۀ آرام» و کارهای دیگر این را میبینیم و اینگونه تجربۀ زندگی را در دکان هیچ عطاری نمیشود پیدا کرد. از شروع عشق تا دعواها تا کهنگی تا رنگ تکرار. لحظه به لحظه. همۀ اینها را فکر کرده و برنامهریزی کرده است. ما میگوییم هنرمند یعنی کسی که نمیتواند زندگیاش را اداره کند. تناقض بزرگ زندگی نادر ابراهیمی همین است. او توانست به خوبی بین زندگی و هنر جمع کند. میگوییم عشق یعنی چیزی که بیبرنامهریزی است، ولی میبینیم این را هم توانست برنامهریزی کند. یعنی با یک شجاعت عجیبی سعی کرده همۀ نشدنیها را انجام بدهد، آن خاطرهای که الآن از بوتیک رفتنها گفتید را من حتی نمیتوانم تصور کنم. اما نادر این شجاعت را دارد که میگوید من خودم دنیای خودم را میسازم. من نمیخواهم در دنیایی که هست زندگی کنم. اگر این نقش را نپسندم آن را بر هم میزنم. در ابن مشغله یک جایی میبینیم رشوه را به عنوان یک باور عمومی مطرح میکند و میگوید در این موقعیت چارهای نداریم جز اینکه رشوه بدهیم. بعد برای بر هم زدن این نقش، میگیرد یک نفر را میزند!
خانم منصوری: درست است. نادر هیچ وقت نه رشوه گرفته نه رشوه داده، هرگز! و کارش را هم پیش برده.
حسن صنوبری: یا نظامی که نادر در پشت صحنۀ فیلم آتش بدون دود ایجاد کرده. انگار که یک نظام اخلاقی و اسلامی راه انداخته است. آدم با خودش میگوید قبل از انقلاب چطور جرئت کرده است چنین کاری بکند و البته گویا همان موقع در رسانهها حرفهای عجیب و غریبی میشنود.
خانم منصوری: همان موقع مقالهای درآمد با عنوان مدینۀ فاضله» که گفتند نادر ابراهیمی آنجا یک نظام راه انداخته است.
حسن صنوبری: من هر وقت به نادر ابراهیمی فکر میکنم گرایشات بسیار زیادی برای نوشتن در ذهنم ایجاد میشود، و یکی از چیزهایی که خیلی دوست دارم بنویسم حس وطندوستی نادر است و اینکه نادر واقعا یک وطن را ساخته است. یا مثلا در جواب نامۀ آقای گلستان که عجیب بود بعد از درگذشت نادر این پاسخ منتشر شد. من برای جمله جملهاش جواب داشتم.
اگر آقای گلستان مطلبی که نادر در سوگ اخوان نوشته است را بخواند خودش جواب خیلی از حرفهایش را میگیرد. نادر به اخوان بابت ملیگراییهای خیالیاش اعتراض دارد. به قول یکی از استادان، اخوان سوگوار اساطیرالاولین شده است. سوگوار چیزهایی که اصلا نیستند. نادر با همۀ این حس شدید وطنپرستیاش، منتقد اخوان است. میگوید من مثل تو خیالپرداز نیستم، خودم دارم میسازم. تو به جایی پناه بردهای و خوابیدهای. اصلا باورم نمیشد که گلستان آن نامه را نخوانده باشد و درک نکرده باشد. حالا بالاخره ایشان آدم عجیبی است.
خانم منصوری: میخواهم حرفها و احساسات خوانندگان نادر را در جزوهای یا شاید کتابی جمعآوری و چاپ کنیم. در نامهها و ایمیلهایی که میفرستند، حرفهای زیبایی میزنند و از تأثیراتی که این آثار داشته سخن میگویند. کوتاهی نکنید و حرفهایتان را بفرستید.
حسن صنوبری: بحث بر سر ناتمامها و منتشر نشدهها بود و خبر مسرتبخشی که از ترجمهها دادید. برای کارهای بعدی مترجم خوب سراغ دارید؟
خانم منصوری: بله مترجم خوب الآن هست. آقای مرعشی که در لندن چهلنامه.» و بار دیگر.» را ترجمه کرده. چهلنامه هم به آلمانی هم ترجمه شده. یک خانم آلمانیالاصل که با یکی از اساتید ایرانی ازدواج کرده بود و بیست سال در ایران بود، نادر ابراهیمی را شناخته و عاشق آثار او شده است و این اثر را به آلمانی ترجمه کرده و ترجمۀ فرانسۀ این اثر هم توسط استاد معین در حال انجام هست. امیدواریم که چهلنامه، به سه زبان، ناشر خارجی پیدا کند.
حسن صنوبری: من مطمئنم که کتابهای دیگر ایشان مثل مردی در تبعید ابدی» هم آنجا بسیار خواستار دارد.
خانم منصوری: همین طور است. یک خاطره در مورد کتاب مردی در تبعید ابدی» برای شما میگویم. چند سال پیش که نادر هنوز در قید حیات بود تلفنی به من شد و آقایی گفت من از VOA تماس میگیرم. خیلی افتخار میکنم که دارم با خانم ابراهیمی صحبت میکنم و در تعریف از آثار نادر و علاقهمندی به کارهای او حرف زد. بعد گفت میخواهم اجازه بگیرم تا کتاب مردی در تبعید ابدی» را تبدیل به کتاب صوتی بکنم. من از ایشان تشکر کردم و گفتم اجازه بدهید فکر کنم. ما ماهواره نداشتیم و نمیخواستیم هم که داشته باشیم و من نمیدانستم منظور از VOA کجاست. وقتی با نزدیکان ماجرا را در میان گذاشتم، گفتند این مخفف صدای امریکا»ست و من به برادرم گفتم نمیخواهم که آنها روی کتابهای نادر کار کنند. او به من گفت پس جوابت را به صورت کتبی بده که مستند باشد. وقتی دوباره آن آقا تماس گرفت برای گرفتن جواب، گفتم لطفا ایمیل بدهید تا پاسخ را برای شما میل کنم. (البته خدا پدرش را بیامرزد که لااقل ما را در جریان این کار قرارداد.) برای او نوشتم ما مایل نیستیم چنین مؤسسهای روی آثار نادر ابراهیمی کاری انجام دهد و به این ترتیب مخالفت خودم را اعلام کردم. هنوز از پای رایانه بلند نشدهبودم که تلفن زنگ زد و آقایی که در اولین تماس با ادب و احترام صحبت کرده بود، بدون حتی سلام، گفت شما خیال میکنید کی هستید؟! خب نمیخواهید که نخواهید! و تماس را قطع کرد. من در آن لحظه خیلی خوشحال شدم و فهمیدم که کار درستی کردهام.
حسن صنوبری: خیلی کار زیبایی بود. این از آن کارهایی است که آیندگان به آن افتخار میکنند. به این میگویند وفاداری و امانت داری در میراثداری!
خانم منصوری: نشر غزال جوان» اولین کتابهایی که برای ترجمه» به ما پیشنهاد کرد چهلنامه.» بود و مردی در تبعید ابدی». من گفتم این دو اثر ترجمه شده و آماده است. شما با این دو تا شروع کنید تا برای مردی در تبعید ابدی» هم مترجم خوب پیدا شود. این اثر یکی از بهترین کتابهای نادر است. تاریخ خیلی خشک است. واقعا آن را هم یک عاشقانه میتوان تصور کرد. یا مثلا در مورد سه دیدار». اول این را باید بگویم، برای کسانی که میگویند نادر ابراهیمی چطور برای امام کتاب نوشته است؟ نادر ابراهیمی خیلی پیش از اینکه امام خمینی رهبر یک انقلاب بشود ایشان را میشناخت، از خرداد 42 میشناخت و در پی شناخت مردی بود که واقعا او را مبارز میدانست. حرکات او را دنبال میکرد. مثل اینکه آدم زندگی چهگوارا یا فیدل کاسترو را دنبال کند که شخصیتهای مبارز واقعا زیبایی بودند. من حتی یادم است توی همان دوران شلوغی انقلاب رومهها را میآورد و میخواست از یادداشتها و خبرهای کوچک رومهها کتابی به نام نهضت ایمان» بنویسد. من به او کمک میکردم و این اخبار را میبریدم و توی یک پوشه به نام مستندات نهضت ایمان» جمع میکردم. از خرداد 42 دنبال این مرد به عنوان یک مبارز بود. بعدها دانست که ایشان فیلسوف هم هست، شاعر هم هست. نمیدانم شعرهای امام را خوانده اید یا نه؟ سه دیدار را برای این ننوشت که حقوق یا مزد بیشتر یا پست و امتیازی بگیرد. نه، مثل همۀ حقالتالیفها بود. چون به امام اعتقاد قلبی داشت. توی این کتاب میبینید که از تاریخ اجداد حضرت امام شروع کرده است و میبینید که چقدر زیبا و لطیف سرگذشت ایشان را گفته است. نادر اعتقادش را با صدای بلند بیان میکند. روزی هم اگر بفهمد که این اعتقاد اشتباه بوده است باز هم با صدای بلند میگوید که من اشتباه کردهام. هنوز هم این اتفاق نیفتاده است. اگر روزی این اتفاق بیفتد من به جای نادر از اینکه دربارۀ امام نوشته، عذرخواهی میکنم از یک ملت.
حسن صنوبری: باز هم معترضان همان اهالی قلم بودند، نه اهالی کتاب.
خانم منصوری: بله همان شبه روشنفکران بودند. این قبیل افراد که به عقاید دیگران احترام نمیگذارند؛ اینها در واقع شبه روشنفکرانند. روشنفکر واقعی طرف مقابلش را درک میکند و خیالبافی نمیکند که حالا نادر چقدر گرفته است! حالا میخواهند وزارت ارشاد را بهش بدهند!
حسن صنوبری: حتی خودشان هم این طور فکر نمیکنند. میخواهند طعنه بزنند تا آدم را خسته کنند.
خانم منصوری: این را میخواهم به شما بگویم که نادر از امام خمینی نوشت، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را قبول داشت، اما انتقاد هم میکرد. خیلی موجز بگویم که در آخرین سالهای سلامتیاش یک بار به راهپیمایی 22 بهمن نرفت. در حالی که هر سال میرفت، با اعتقاد، با شور و حرارت و عدهای را هم با خودش همراه میکرد و میگفت انتقاداتمان به جای خود، اما روز انقلاب، روز انقلاب است. اما آن سال نرفت و وقتی تعجب ما و بچهها را دید گفت من به بعضی مسائل انتقاد دارم و امسال به نشانۀ اعتراض نمیروم.
مشخصات
قبلا هم برایتان نوشته بودم که به نظرم وقتی بخواهیم با عینک هنر به سینما نگاه کنیم پیشروترین انیمیشنهای امروز متعلق به ژاپن است. ولو غرب در صنعت پیش باشد. از سینمای خود ژاپن هم بخواهیم حرف بزنیم، شاید در گذشته با چهرههایی مثل کوروساوا و میزوگوچی و اوزو این سینما اعتبار جهانی داشت، ولی امروز اعتبار هنریش را مرهون انیمیتورهای بزرگ خویش است و بیرون از انیمیشن، سینمایش قدرت سابق را ندارد. از همین رو فهرست چهارمم را اختصاص میدهم به 9انیمیشن سینمایی خوب ژاپنی. (البته یک مورد هم چینی است ولی در همان سنت ژاپنی). سعی کردم هم به بهترینبودن وفادار باشم هم به تنوع.
این فهرست 9تایی شامل ۶ کارگردان است. دو پیرمرد که قبلا ازشان نوشته بودم و ۴ جوان که اکنون مینویسم. برای خواندن دو فیلمی که قبلا برایشان نوشته بودم میتوانید به هشتگ بهترین انیمیشن های ژاپنی سری بزنید. آنجا یک شاهکار دیگر جناب تاکاهاتا هم هست که به خاطر اندوه بالایش در این فهرست نیاوردم. شما هم اگر با این عالم آشنایی دارید با یک گزینه
1. شهر اشباح 2001 Spirited Away
بهنظرم زیباترین، هنرمندانهترین و عمیقترین انیمیشن جهان است. آرزویم این است که ایران و دیگر تمدنهای بزرگ هم بتوانند به چنین زبانی برای گفتگوی بین رازها و میراثهای فرهنگی هنری عظیم خویش با مخاطب جهانی امروز برسند. 28مین فیلم محبوب جهان است طبق برآورد آیامدیبی. اسکار هم توفیق داشته به این فیلم برسد | کارگردان: هایائو میازاکی | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 8.6 (با 593هزاررای)
2. شاهزاده مونونوکه 1997 Princess Mononoke
قبلا دربارهاش نوشتهام. یادآور میشوم 67مین فیلم محبوب جهان است به روایت آیامدیبی | همان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (با 312هزار)
3. ناوسیکا از دره باد 1984 Nausicaä of the Valley of the Wind
از خاصترین و موفقترین آثار قدیمی میازاکی. حماسی و پسارستاخیزی. در این اثر هم مثل شاهزاده مونونوکه مسئله طبیعت و زیستجهان برای میازاکی پررنگ است. در بسیاری از فهرستها جزو برترینهای ژانر خودش معرفی شده. البته اگر از دیگر کارهای میازاکی خوشتان آمد ببینیدش | همان | من: 8 | آیامدیبی: 8.1 (135هزار)
4. افسانه شاهزاده خانم کاگویا 2013The Tale of The Princess Kaguya
قبلا دربارۀ این هم نوشتهام. فقط یادآور میشوم که حسرت میخورم که کاش ایران هم . | همان | من: 10 | آیامدیبی: 8 (32هزار)
5. پوم پوکو 1994 Pom Poko
عجیبترین و خاصترین و نمادینترین کار آقای تاکاهاتا. البته در این نمادپردازیها متاسفانه سراغ ظرائفی رفته که بیشتر به آقایان میتوانم توصیهاش کنم و به سنین کم که اصلا. ولی در مجموع علیرغم بعضی خلاقیتهای شگفتانگیز، به یکدستی کارهای دیگر کارگردان نیست و فرازوفرود زیاد دارد. کلا تاکاهاتا برخلاف رفیقش میازاکی هر کارش رنگی دیگر دارد و باورش سخت است که سازندۀ همۀ اینها یک نفر باشد | همان | من: 8 | آیامدیبی: 7.3 (20هزار)
6. نامه ای به مومو 2011 A Letter to Momo
اثری لطیف و دلنشین و خلاقانه که به همه میتوانم توصیهاش کنم. کارگردان این اثر جوانی است که کلا دو سه تا کار بلند ساخته ولی بسیار به آیندهاش امیدوارم | هیرویوکی اکیورا | من: 9 | آیامدیبی: 7.3 (6هزار)
7. رنگارنگ 2010 Colourful
این هم اثر هم بسیار دلنشین و تأملبرانگیز است. به درد همه روحیهها میخورد ولی نه در سنین کم. مگر نسخۀ پاکیزهاش. اگر این نسخهاش فراهم شود برای نوجوانها عالیست | کیچی هارا | من: 9 | آیامدیبی: 7.4 (4هزار)
8. ماهی بزرگ و بگونیا 2016 Big Fish & Begonia
اولین و یگانه اثر کارگردانش است. استثنائا چینی است اما در سنت ژاپنی و مثل بیشتر کارگردانهای موفق جوان ژاپن تحت تاثیر میازاکی است. به عنوان اولین اثر یک هنرمند فوقالعاده است. فقط به نظرم پایانبندیش مشکل دارد. | لیانگ ژان | من: 7 | آیامدیبی: 7.1 (4هزار)
9. پاپریکا 2006 Paprika
اثری خاص از کارگردانی خاص که از متمایزترین و مهمترینهای نسل نوین انیمیشن ژاپن بود و متاسفانه درگذشت. بعد اساطیری و آزاد فانتزیاش کمتر است و بعد علمی و روانشناسانهاش بیشتر. مشخصا به درد کودکان و نوجوانان نمیخورد. به درد هر روحیهای کلا نمیخورد. و اینکه این معروفترین کار ایشان است | ساتوشی کن | من: 7 | آیامدیبی: 7.7 (65هزار)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
السَّلَامُ عَلَى رَبِیعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَیَّام
به خودنماییِ برگی، مگو بهار میآید
بهار ماست سواری که از غبار میآید
قرارهای زمین را به هم زنید که یارم
از آسمان چه به موقع سر قرار میآید
یقینیاست برایم حضور حضرتش آنسان
که روز روشنم اکنون به چشم تار میآید:
درفش عدل علم شد، و زار، کار ستم شد
که برگزیده سواری به کارزار میآید
به چشم، برقِ پر از رعدِ تیغِ حیدرِ کرّار
به گوش، بانگِ چکاچاکِ ذوالفقار میآید
زمان اگر همه شب باشد، آفتاب شود او
زمین اگر همه صحراست، آبشار میآید
سپاه دشمن اگر کوه، کاه در نظر او
ز بیم کرّوفر او، حقیر و خوار میآید
اگرچه جنگ کند، جنگ را دمی نپسندد
به کارزار به دستور کردگار میآید
برای صلح میآید، برای شوق میآید
برای عشق میآید، برای یار میآید
کسی که بر سر جنگ است با تمام حسودان
کسی که با همهٔ عاشقان کنار میآید
اگرچه رنج جهان را فراگرفته، همین هم
نشانهای است که پایان انتظار میآید
به دادخواهی از انبوه بیگناه یتیمان
به دستگیری این کودکان زار میآید
قسم به گریهٔ باران، قسم به غیرت طوفان
قسم به داغ شهیدان، که آن بهار می آید
قبلا هم برایتان نوشته بودم که به نظرم وقتی بخواهیم با عینک هنر به سینما نگاه کنیم پیشروترین انیمیشنهای امروز متعلق به ژاپن است. ولو غرب در صنعت پیش باشد. از سینمای خود ژاپن هم بخواهیم حرف بزنیم، شاید در گذشته با چهرههایی مثل کوروساوا و میزوگوچی و اوزو این سینما اعتبار جهانی داشت، ولی امروز اعتبار هنریش را مرهون انیمیتورهای بزرگ خویش است و بیرون از انیمیشن، سینمایش قدرت سابق را ندارد. از همین رو فهرست چهارمم را اختصاص میدهم به 9انیمیشن سینمایی خوب ژاپنی. (البته یک مورد هم چینی است ولی در همان سنت ژاپنی). سعی کردم هم به بهترینبودن وفادار باشم هم به تنوع.
این فهرست 9تایی شامل ۶ کارگردان است. دو پیرمرد که قبلا ازشان نوشته بودم و ۴ جوان که اکنون مینویسم. برای خواندن دو فیلمی که قبلا برایشان نوشته بودم میتوانید به هشتگ بهترین انیمیشن های ژاپنی سری بزنید. آنجا یک شاهکار دیگر جناب تاکاهاتا هم هست که به خاطر اندوه بالایش در این فهرست نیاوردم. شما هم اگر با این عالم آشنایی دارید با یک گزینه
1. روح رانده شده (یا شهر اشباح) 2001 Spirited Away
بهنظرم زیباترین، هنرمندانهترین و عمیقترین انیمیشن جهان است. آرزویم این است که ایران و دیگر تمدنهای بزرگ هم بتوانند به چنین زبانی برای گفتگوی بین رازها و میراثهای فرهنگی هنری عظیم خویش با مخاطب جهانی امروز برسند. 28مین فیلم محبوب جهان است طبق برآورد آیامدیبی. اسکار هم توفیق داشته به این فیلم برسد | کارگردان: هایائو میازاکی | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 8.6 (با 593هزاررای)
2. شاهزاده مونونوکه 1997 Princess Mononoke
قبلا دربارهاش نوشتهام. یادآور میشوم 67مین فیلم محبوب جهان است به روایت آیامدیبی | همان | من: 9 | آیامدیبی: 8.4 (با 312هزار)
3. ناوسیکا از دره باد 1984 Nausicaä of the Valley of the Wind
از خاصترین و موفقترین آثار قدیمی میازاکی. حماسی و پسارستاخیزی. در این اثر هم مثل شاهزاده مونونوکه مسئله طبیعت و زیستجهان برای میازاکی پررنگ است. در بسیاری از فهرستها جزو برترینهای ژانر خودش معرفی شده. البته اگر از دیگر کارهای میازاکی خوشتان آمد ببینیدش | همان | من: 8 | آیامدیبی: 8.1 (135هزار)
4. افسانه شاهزاده خانم کاگویا 2013The Tale of The Princess Kaguya
قبلا دربارۀ این هم نوشتهام. فقط یادآور میشوم که حسرت میخورم که کاش ایران هم . | ایسائو تاکاهاتا | من: 10 | آیامدیبی: 8 (32هزار)
5. پوم پوکو 1994 Pom Poko
عجیبترین و خاصترین و نمادینترین کار آقای تاکاهاتا. البته در این نمادپردازیها متاسفانه سراغ ظرائفی رفته که بیشتر به آقایان میتوانم توصیهاش کنم و به سنین کم که اصلا. ولی در مجموع علیرغم بعضی خلاقیتهای شگفتانگیز، به یکدستی کارهای دیگر کارگردان نیست و فرازوفرود زیاد دارد. کلا تاکاهاتا برخلاف رفیقش میازاکی هر کارش رنگی دیگر دارد و باورش سخت است که سازندۀ همۀ اینها یک نفر باشد | همان | من: 8 | آیامدیبی: 7.3 (20هزار)
6. نامه ای به مومو 2011 A Letter to Momo
اثری لطیف و دلنشین و خلاقانه که به همه میتوانم توصیهاش کنم. کارگردان این اثر جوانی است که کلا دو سه تا کار بلند ساخته ولی بسیار به آیندهاش امیدوارم | هیرویوکی اکیورا | من: 9 | آیامدیبی: 7.3 (6هزار)
7. رنگارنگ 2010 Colourful
این اثر هم بسیار دلنشین و تأملبرانگیز است. به درد همه روحیهها میخورد ولی نه در سنین کم. مگر نسخۀ پاکیزهاش. اگر این نسخهاش فراهم شود برای نوجوانها عالیست | کیچی هارا | من: 9 | آیامدیبی: 7.4 (4هزار)
8. ماهی بزرگ و بگونیا 2016 Big Fish & Begonia
اولین و یگانه اثر کارگردانش است. استثنائا چینی است اما در سنت ژاپنی و مثل بیشتر کارگردانهای موفق جوان ژاپن تحت تاثیر میازاکی است. به عنوان اولین اثر یک هنرمند فوقالعاده است. فقط به نظرم پایانبندیش مشکل دارد. | لیانگ ژان | من: 7 | آیامدیبی: 7.1 (4هزار)
9. پاپریکا 2006 Paprika
اثری خاص از کارگردانی خاص که از متمایزترین و مهمترینهای نسل نوین انیمیشن ژاپن بود و متاسفانه درگذشت. بعد اساطیری و آزاد فانتزیاش کمتر است و بعد علمی و روانشناسانهاش بیشتر. مشخصا به درد کودکان و نوجوانان نمیخورد. به درد هر روحیهای کلا نمیخورد. و اینکه این معروفترین کار ایشان است | ساتوشی کن | من: 7 | آیامدیبی: 7.7 (65هزار)
دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام
این یادداشت را سال گذشته هنگام اکران فیلم طلا در جشنواره فجر نوشتم، همزمان با روزهای آغاز اکران اینترنتی این فیلم _16اردیبهشت99_ رومه قدس یادداشتم را منتشر کرده است.
از پرویز شهبازی به مسعود نیلی
یادداشتی از حسن صنوبری
من اگر جای کارگردان بودم، طلا را به مسعود نیلی تقدیم میکردم. چون اگر فردی با آن تفکرات به اسم مسعود نیلی به دنیا نمیآمد، شاید فیلمی با این کیفیت هم به اسم طلا ساخته نمیشد.
حالا مفصلش را عرض میکنم خدمتتان:
طلا» ساختۀ پرویز شهبازی یک فیلم تماشایی، با ضربآهنگ تقریبا مناسب، داستان تقریبا سرراست و کارگردانی بسیار کمنقص است؛ بنابراین هنگام تماشایش حس نمیکنیم عمرمان دارد تلف میشود.
فیلم هیچ عیب و نقص آشکاری ندارد جز همینکه خودمان از وسطهای فیلم میفهمیم قرار است باز مثل اکثریت فیلمهای سالهای اخیر سینمای ایران، همهچیز با تلخی و اندوه و نافرجامی به سرانجام برسد. آنهم فقط به خاطر یک شرایط جبری که بر جامعه حاکم است و در نتیجه مخاطب فیلم هیچ بهرهای از امید» نمیبرد. رویکردی که در دهۀ اخیر مخصوصا با حمایت جایزههای خارجی و رسانههای ایرانستیز برای سینمای ایران تثبیت شد و شاید نمایندۀ تام و تمامش اصغر فرهادی» با فیلمهایی مثل فروشنده» است.
اما تفاوت عمدهای که طلای شهبازی با فروشندۀ فرهادی و انبوه مقلدان فرهادی دارد این است که فیلم شهبازی واقعا یک فیلم است. طلا بر خلاف فروشنده و دیگر سیاهیلشگرهای سینمای روشنفکری، در حد خودش داستانپردازی جدی و ارزش سینمایی و زیباییشناختی بدیعی دارد. چه اینکه کارگردان اثر جزو معدود سینماگران ایرانی است که هم در حوزۀ کارگردانی و هم نویسندگی خوش درخشیده است.
دیگر تفاوتِ طلا با آن فیلمهای کلیشهای این است که به تباهی فرد و جامعه، سیاهی فرد و جامعه را نمیافزاید. درست است که در این فیلم هم قرار است شاهد یک تراژدی باشیم و باز باید یکجورهایی به همه حق بدهیم؛ ولی این باعث نمیشود شهبازی تمام شخصیتها را سیاه و ناخواسته اسیر خویی حیوانی و بیرحم تصویر کند. در این فیلم هم همه رو به تباهیاند ولی همه وما صددرصد سیاه نشدهاند و همین هم جای شکرش باقی است! نه اینکه خوب باشد!
ما از این فیلم هم یاد میگیریم حتی اگر آدم خوبی باشیم، حتی اگر فرصت فرار به خارج را کنار بگذاریم، حتی اگر جوانانی خوش قلب و امیدوار باشیم، حتی اگر بخواهیم دست در دست هم دهیم به مهر و یک کسب و کار یا تولیدی خوب در میهنمان راه بیاندازیم و در این راه همه تلاشمان را بکنیم هم، قطعا شکست میخوریم!
شاید به نظر خیلیها این یک پیام بیش از حد نومیدانه و همراه سیاهنمایی است. با این نظر هم مخالفم هم موافقم. چرا مخالفم؟ چون میتوانم به شهبازی برای نگارش این فیلمنامه حق بدهم. چون دارم در ایران پسا1396 و پیشا1400 زندگی میکنم. چون در همین زمان و مکان من هم گاهی عصرهای اول ماه گذارم به مغازهها میافتد، گاهی غروبهای آخر ماه از حساب بانکیام موجودی میگیرم و گاهی از شنیدن اصطلاحاتی مثل پسانداز» بلندبلند خندهام میگیرد. کسی که اقتصاد عصر جهانگیری و نیلی را تجربه کرده باشد نمیتواند به پرویز شهبازی حق ندهد. شهبازی در این فیلم بسیار هنرمندانه و گاه بسیار استعاری سراغ موضوع دلار»، افزایش نرخ ارز» و خروج طلا و ارز» از کشور رفته است. شهبازی در این فیلم نشان داده نتیجۀ شوخی دولتمردان ما با واژههای مهمی چون ارز، سکه، طلا، دلار، اقتصاد، دارو، تولید ملی، حمایت از کسب و کار داخلی، جوانگرایی و. در زندگی واقعی ایرانیان و آیندۀ جوانان و خردسالان ایرانی چه خواهد بود. شهبازی در این فیلم از طلا صحبت میکند و سعی میکند به ما بفهماند طلا»ی واقعی چیست و چگونه از بین میرود و چگونه از کشور خارج میشود.
چرا با آن گزاره موافقم؟ چون در همین مملکت و در همین روزگار جوانانی با مشکلات به مراتب بیشتر آستین همت بالا زدند و زندگی خودشان را ساختند. هرچند با رنج و دشواری بسیار بیشتری به نسبت ده بیست سال قبل. کاش پرویز شهبازی قصه و زندگی این آدمها را هم میدید و میساخت. البته که هردو واقعیت هستند و نمیتوان به کارگردان انگ دروغگویی زد. ولی باید توجه کنیم تمرکز روی هرکدام از این دو واقعیت باعث از بین رفتن واقعیت دیگر میشود. تمرکز بیش از حد روی واقعیت تلخ اول، باعث میشود هیچکس دیگر امیدی نداشته باشد و باور نکند که میشود در این شرایط موفق شود. از طرفی تمرکز روی واقعیت شیرین و نادیدهگرفتهشدۀ دوم هم باعث میشود انسانها یاد بگیرند چگونه در بدترین شرایط هم بهترین انتخابها را داشته باشند و بتواند بر بزرگترین مشکلات و موانع سر راه هم پیروز شوند. اگر پرویز شهبازی واقعیت اول را ببیند و بسازد و از واقعیت دوم چشمپوشی کند؛ دروغگو نیست ولی قطعا بیانصاف است.
اگر هنوز از تماشای تراژدی و فیلمهای تلخ ایرانی خسته نشدید حتما به دیدن فیلم خوب وخوشساخت طلا بروید. باز هم تاکید میکنم طلا یک تراژدی است، ولی سوگواری نیست. تلخ است، ولی زهر نیست. بنابراین فاصله دارد با دیگر فیلمهای مبتذل ایرانی که مبتنی بر نومیدی و شکستاند. طلا مبتذل نیست و به یکبار تماشا حتما میارزد.
کاش این فیلم رسما به آقای دکتر مسعود نیلی _مشاور ویژۀ رئیسجمهور در حوزۀ اقتصاد (در زمان ساخته شدن فیلم)_ و دیگر دولتمردانمان، به خصوص در دو حوزۀ اقتصاد و ت خارجی تقدیم میشد، تا این بزرگواران نتیجۀ تلاشهایشان را در سینما و سیمای ما ببینند. البته بیتقدیمنامه هم این فیلم ذاتا پیامی است از پرویز شهبازی به مسعود نیلی.
مگر میشود فراموش کنیم فردی مثل جناب نیلی و دیگر همراهانش با اصرار به افزایش نرخ ارز و بیاعتبار کردن پول ملی، چه فردایی را برای ما و فرزندانمان رقم زدند؟
درباره این سایت